نقدی بر انجمن های ادبی (ش ش شب) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

اساساً نظر خوبی درباره ی انجمن های ادبی ندارم. فکر می کنم که در اکثر موارد یک مشت آدم عقده ای و کم سواد که کمترین بویی از آنچه که آن را «حسّ شعری» می نامم، نبرده اند جمع شده اند و برای احساسات دیگران قانون وضع می کنند و حسادت های درونی و عقده های گذشته اشان را در لباس به اصطلاح «نقد» و «داوری ادبی» به خورد دیگران می دهند. دیگران هم که برای رساندن صدای خودشان و شاید هم مطرح شدن چاره ای جز عبور از کانال «تأیید» این حضرات ندارند مجبورند معیارها و ملاک های ایشان را دائماً در آثارشان وارد کنند و به این ترتیب اثر اصلی را که مهر خودشان را با خود دارد؛ به کلّی تغییر دهند. همه ی اینها در حالی است که به نظر من هیچکدام از طرفین نه می دانند شعر چیست و نه اساساً برای خود ارزشی قائل هستند. چه آنها که شعرهای دیگران را با تیغ نقّادی و در واقع قصّابی، از پایه می زنند و قلع و قمع می کنند و کمترین ارزشی برای اثر و صاحب اثر قائل نیستند؛ و چه کسانی که تسلیم آرای آنها می شوند.

دسته ی اول وجود و بقای خودشان را در نابودی و به زیر آوردن دیگران می دانند و معلوم است که اینگونه آدم ها که شرایط، آنها را در جایی نشانده که حرفشان خریداران بیچاره ای دارد؛ برای رفع کمبودهای عمیقی که در خود سراغ دارند حاضرند به هر قیمتی که شده از این موقعیّت برای سرکوفت دیگران و قدرت نمایی استفاده کنند. اینها احساس وجود نمی کنند مگر اینکه کسی ببیندشان! من اساساً باور ندارم که این جور آدم ها می دانند شعر یا یک اثر ادبی چیست..

از طرف دیگر دسته ی دوم هم برای خودشان، احساساتشان و اثری که «احتمالاً» برآمده از آن احساسات است؛ ارزشی قائل نیستند چراکه حاضر می شوند هویّت انسانی خودشان را به محکمه ی دیگرانی که اوصافشان را برشمردم بکشانند. گفتم «احتمالاً» چون در میان این دسته ی اخیر هم کم نیستند کسانی که واقعاً چیزی در چنته ندارند و فقط می خواهند بلأخره سری از توی سرها در بیاورند و به جرگه ی «شعرا» و «ادیبان» بپیوندند و بدین ترتیب چیزی را که عرضه می کنند شترگاوپلنگ مرغی(!) شگفت انگیز و البته رقّت آور است و جالب اینجاست که کارخانه ی اسم تراشی و فلسفه بافی این دسته هم البته چنانچه سرانجام به جایی برسند و دستشان یک جایی بند شود؛ بیکار نمی نشیند و فوراً اسم پر طمطراقی برای این «نوع ادبی»(!) درست می کند و مثلاً آن را «ساختار شکنی» یا «موج نو» می نامد.

تمام اینها یک طرف و مطلب دیگری که در همین رابطه می خواهم بگویم یک طرف دیگر. مطلب مربوط می شود به چیزی که می توانم آن را «بت پرستی ادبی» بنامم. در این نوع از بت پرستی، بت پرست هرچه را از دهان بتش بیرون آمده باشد، چون از دهان او بیرون آمده و یا هرچه را او تأیید نموده باشد؛ چون او تأیید کرده، لاجرم ارزشمند، والا و معتبر می داند و دیگر اصولاً خود اثر یا آن چیزِ بیرون آمده از دهان(!)، موضوعیّتی در ارزشگذاری های شخص بت پرست ندارد. به قول شاعر:     

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم/جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را

  بی تردید این مورد، از بیماری های بسیار معمول و خطرناکی است که در عرصه ی ادبیّات و همچنین کلّ هنر، وجود دارد و البته این تنها در مملکت ما نیست و در واقع باید بگویم با تحقیقاتی که به عمل آورده ام از ویژگی های ذهن و طبیعت بشری است. ولی با این حال نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت و اگر نتوان آن را به دلیل ذاتی بودنش در بشر مداوا نمود، دست کم باید اصل قضیّه را روشن ساخت که با نادیده گرفته شدن واقعیّتِ این بیماری، زمینه برای به عرش رساندن نا به جای برخی و بر فرش کوفتن باز هم نا به جای برخی دیگر فراهم نگردد.

البته این طنز را نیز نباید فراموش کنیم که در پاسخ به همین ایراد و انتقادی که من بر بت پرستیِ بت پرستان ادبی وارد می دانم و در جاهایی نیز مطرح کرده ام؛ آنها فوراً به جوش آمده و منکر این واقعیّت می شوند و از اساس دخالت شخصیّت مؤلف یک اثر در داوری ادبی خودشان را تکذیب می کنند و برای حُسن نظر خودشان درباره ی شاهکار بتِ محبوبشان، قادرند یک شاهنامه دلیل و فلسفه ردیف کنند و البته عکس قضیّه هم صادق است. یعنی چنانچه اثری متعلّق به کس دیگری غیر از مراد آنها باشد و یا از صافی تأیید حضرتش عبور نکرده باشد؛ در نظر ایشان نیز البته به هزار و یک دلیل فاقد ارزش و اعتبار است و پشیزی نمی ارزد.

شاید گفته شود ممکن است افاضات آن بُتِ سیمین قلم و زرّین خیال حقیقتاً دارای چنان درجه ای از اصالت و ارزش باشد که خیل خواهندگانش در شدّت اشتیاق و عطش عشق و طلبش، معذور باشند و بر این اساس، نظر تأیید جنابش بر آثار دیگران نیز خود به تنهایی کافی باشد. در پاسخ باید گفت اوّلاً هیچ انسانی کامل نیست و اگر آن صنم نیز برآمده و زاییده شده از انسانی است پس ناگزیر کامل نیست و به ترتیب اولی سخن یا لفظی نیز که بر زبان مبارک یا خامه ی توانایش جاری گشته، نمی تواند بدون نقص باشد. تا اینجا چنانچه مقدّمه ی استدلال که همان ناکامل بودن انسان است؛ پذیرفته شده باشد، صحّه نهادن بر نتیجه نیز عجیب نخواهد بود در غیر این صورت خیر. یعنی اگر بت پرستان ادبی بتشان را غیر انسان می دانند و یا به عنوان استثنایی در عالم انسانی، وی را انسانی کامل می دانند باید گفت که سخنی برای گفتن باقی نمی ماند و باید بر این پیروان آفرین گفت که سرانجام توانسته اند برای جامعه ی انسانی، الگویی از یک انسان کامل که از حُسن اتّفاق در همین نزدیکی نیز زندگی می کند؛ بیابند.

حال فرض را بر این بگذاریم که بت پرستان دست کم در این مورد با ما همراهند که محبوبشان یک انسان است از آنگونه که می شناسیم و در اطراف می بینیم. در این صورت باید گفت که بت پرستی ایشان و جایگاه غیر واقع بخشیدن به کسی که دوستش دارند؛ در اصل جفایی بزرگ در حق اوست. چراکه هاله ای از تقدّس و معصومیّت از لغزش برایش به وجود می آورند و برای وی هیچگونه حقّ انسانی از آن نوعی که خود از آن برخوردارند (از جمله حقّ اشتباه کردن)؛ قائل نمی گردند و چنان می شود که اگر زمانی یک مرتد ادبی همچون من، بخواهد با ذهنی بی طرف معصومیّت حضرت والا را تحقیق نماید و از قضا متوجّه مواردی از اشتباه و ضعف گردد؛ آنگاه است که زمان سقوط مهیب وی فرا رسیده تمام شخصیّت و آبرو و اعتبار او حتّی آن حدّاقل هایی که یک جوجه شاعر نیز دارد بر باد می رود.

نکته ی ظریف دیگری که وجود دارد و تا حدودی سر از فلسفه در می آورد؛ این است که اگر بُت به راستی در چنان جایگاه والایی است که پیروان را توان رسیدن به آن نیست؛ اساساً باید پرسید که این جایگاه شامخ را چه کسی به وی داده است و یا چگونه ایشان به خود اجازه داده اند که آثار او را ارزشگذاری کنند؟ آیا این بدان معنا نیست که مریدان ذاتاً نقض غرض کرده و در اصل مقام ادبی خود را برتر فرض نموده به طوری که خود را صالح برای چنین ارزیابی خطیری دانسته اند؟! به هر حال حکایت انجمن های ادبی همچنان باقی..!


برچسب‌ها: نقد
[ یک شنبه 22 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

به راستی چه باید کرد؟ چگونه جهانی بهتر و انسان هایی بهتر و شایسته تر از هر نظر داشته باشیم؟ آیا مادامی که «هر کس» با هر درجه از تربیت و شعور می تواند ازدواج کند و صاحب فرزندانی شود چنین امری ممکن است؟ آیا چنین اتوپیایی دست یافتنی است یا خیر؟ بی تعارف باید گفت خیر. رند شیراز چندین قرن پیش بدین نتیجه رسید که:

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

  البته اینجانب قصد ندارم چنین نتیجه ای بگیرم. فقط می خواهم بگویم که به راستی چنانچه همگان بدین باور نرسند که ریشه ی تمام بدبختی ها و آشفتگی ها و نابه سامانیهای جهان از گذشته تا کنون در تربیت و پرورش غیر انسانی آدمیان بوده؛ چاره ای نیست که بگوییم هیچ درمانی و هیچ دارویی برای بهتر نمودن جهان و زندگی بشر کارساز نخواهد بود. دقت کنید: هیچ دارویی و این یعنی هیچ آیین و مسلکی نیز که تربیت و پرورش انسانی بشریت را مد نظر نداشته و یا صرفاً به عنوان بحثی در حاشیه ی آموزه ها و تربیت های خاصّ دینی و فرمول های تغییر ناپذیر اعتقادی خود مطرح ساخته باشد؛ توان بهتر ساختن جهان را نخواهد داشت. تربیت انسانی بشر می بایستی در اولویت تمام باورها قرار گیرد. حال به پرسش نخستین خویش بازگردیم: چه باید کرد؟ در ادامه ی مطلب اینجانب در سه بند دیدگاه خود را در پاسخ بدین پرسش بسیار حیاتی و مهم به عرض می رسانم:


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ سه شنبه 17 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 آنچه در پی خواهد آمد، صرفاً باورهای شخصی و دیدگاه های اینجانب می باشند لذا این مطلب دارای هیچ منبع و مرجعی نیست.

در مجموع آنچه را در ادامه عرض خواهم کرد، می توان در زیرِ دو عنوان کلّی طبقه بندی نمود:

1- ازدواج

2- تولد فرزندان


الف) ازدواج:

من قصد ندارم به شیوه ی جمعیت شناسان به موضوع ازدواج بپردازم و از تعریف ازدواج یا سن ازدواج و امثال اینها سخن به میان آورم. زیرا از نگاه من مسئله ی بنیادین ما هرگز این ها نیست. بلکه این پرسش است که «آیا اساساً هر کسی می بایستی که ازدواج کند یا خیر؟» به عبارت دیگر «آیا الزامی ذاتی در امر ازدواج وجود دارد؟» پاسخ بسیار کوتاه من بدین پرسش «خیر» است. به چند دلیل:

1- انسان موجودی است آزادی خواه که چنانچه بتواند، هر گونه زنجیر و قید و بندی که آزادی اش را محدود نماید از هم خواهد گسیخت و پیداست که پذیرش ازدواج و تعهّدات و محدودیت هایی که نتیجه ی آن است؛ بر خلاف فرض ما از سرشت بشر می باشد. ممکن است گفته شود که پس چرا خانواده از ابتدای تاریخ تا کنون به عنوان مهمترین واحد اجتماعی وجود داشته است؟ پاسخ البته فرصت بحث بسیاری می طلبد. ولی مختصراً می توان گفت این به دلیل کارکرد زیستی و طبیعی خانواده بوده است که بقای نسل و حس مالکیت نسبت به جنس مخالف – همانگونه که در انواع دیگر جانداران نیز وجود دارد – از مهمترین مؤلفه های آن می باشند.

2- تردید نباید کرد که بشر همچنین موجودی است کمال گرا و تنوع خواه و هرگز نباید در بی اساس بودن ادعاهایی غیر از این تردید کرد. برای مثال هرگز نباید باور نمود که یک زن یا شوهر در طول دوران زندگی مشترک، به شریک جنسی دیگری غیر از همسر خویش نیندیشیده است. این امر از آنجایی ناشی می شود که هیچ انسانی کامل نیست و هر کس دارای عیوبی است که بدیهی است همسرش بهتر از هر کس دیگر بر آنها واقف است (البته در صورتی که عشقی در میان نباشد!). بنابراین هرگز جای شگفتی نیست اگر همسر وی در اندیشه ی شریک بهتر و کامل تری باشد. پس می توان نتیجه گرفت که اگر خانواده ها از ثباتی نسبی برخوردارند، بخش مهمی از آن به دلیل عشق یا دروغگویی همسران در قبال همدیگر است که اینجانب مورد اخیر را صحیح تر می دانم. شما چطور؟!

بدین ترتیب هرچند ازدواج ضرورتاً اجباری نیست، ولی نمی توان نقش غریزه و نیاز جنسی را نادیده گرفت که این نیز ما را بدین نتیجه سوق می دهد که صرفاً جهت رفع این نیاز، همگان در صورتی که بخواهند از آزادی خود صرفنظر نمایند؛ می توانند با شریکی متناسب با خود ازدواج کنند.  

ب) تولّد فرزندان:

طبق نتیجه ی پیشین، همگان می توانند ازدواج کنند. ولی مسئله ی بسیار بسیار مهم این است که آیا همگان می توانند صاحب فرزندانی هم بشوند؟ به عبارت بهتر آیا همه ی آنهایی که ازدواج کرده اند؛ صلاحیت دارا شدن فرزند را دارند؟ باز هم پاسخ من بدین پرسش به بیانی بسیار کوتاه و با تأکید بسیار «خیر» است به دلایل زیر:

1- هر پدر و مادری الزاماً خود دارای فرهنگ درست و تربیت صحیحی نمی باشند پس لاجرم نخواهند توانست انسان دیگری را که فرزند خودشان است به گونه ای انسانی، اخلاقی و درست تربیت کنند. با اطمینان فراوان می توان ادعا کرد که وضعیت آشفته ی جهان امروز و به خصوص کشورهای جهان سوم، نتیجه ی تربیت غیر انسانی فرزندان خانواده ها در این سرزمین هاست. مثال ها فراوانند از جمله: اگر در زندگی و تربیت خانوادگی کسانی همچون صدام حسین، هیتلر و یا گروه های رادیکال و خشونت گرای قومی و دینی در جهان گذشته و معاصر، دقیق شویم به یقین نقصان و ضعف نحوه ی تربیت را در میان خانواده هایشان خواهیم یافت.

2- هر پدر و مادری ضرورتاً از نظر ژنتیکی نیز در وضعیت سلامت جسمانی و روانی مطلوبی قرار ندارند. پس این گونه پدر و مادرها که خود نیازمند مراقبت و پرستاری هستند؛ در صورت بچه دار شدن می توانند موجب باز تولید بیماری خویش در انسان بی گناه دیگری گردند. بدین ترتیب از این زاویه نیز که به موضوع بنگریم منطق، این استنتاج را ناگزیر می سازد که: هر زن و مردی صلاحیت و لیاقت پدر و مادر شدن را ندارند..

شاید این گفته ها بسیار تندروانه به نظر آیند ولی اینجانب بر این گمانم که جهان بهتری نخواهیم داشت اگر هر کس بتواند بی حساب و کتاب صاحب فرزند شود.. به قول سقراط وقتی هر کس قادر به تربیت اسب نیست؛ پس چطور همگان می توانند مدّعی شوند که قادر به تربیت انسان هستند؟!

پایان


برچسب‌ها: نقد
[ جمعه 13 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

یکی از بدیهی ترین واقعیات جامعه شناختی در خصوص تمدّن و فلسفه ی شکل گیری آن که فارغ از هر گونه دانش و سطح سوادی مورد تأیید هر کس می تواند قرار گیرد، این است که جامعه و زندگی اجتماعی حاصل نیاز و رفع نیاز است. به عبارت دیگر هر عضو یک جامعه، دارای نیازهایی است که جز در متن جامعه و یاری گرفتن از دیگر اعضا رفع نمی شوند و هر عضو نیز در تلاش است تا از طریق کار و حرفه ای که دارد، بخشی از نیازهای دیگران را رفع نماید. بدین ترتیب در یک جامعه ی آرمانی می توان تصور کرد که هیچ عضوی که در دوره ی سنّی فعالیت (16 تا 64 سالگی) قرار دارد؛ بیکار نبوده و از سویی در تکاپوی برطرف ساختن نیازهای دیگران است و از دیگر سو نیز نیازهای خود را از حاصل کار و فعالیت دیگران برطرف می سازد. به عنوان مثال می توان گفت که:

- یک نانوا، در نتیجه ی نیاز دیگران به نان و به عبارت دیگر گرسنگی آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

- یک پزشک در نتیجه ی نیاز دیگران به مداوا و به عبارت دیگر بیماری آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

- یک معلّم در نتیجه ی نیاز دیگران به سواد و به عبارت دیگر بی سوادی آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

- یک بنّا در نتیجه ی نیاز دیگران به خانه و به عبارت دیگر بی خانه ای آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

- یک هنرمند در نتیجه ی نیاز دیگران به زیبایی و شادی و به عبارت دیگر اندوه و غم آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

و بدین منوال هر حرفه و شغل شرافتمندانه ای دارای فلسفه ی وجودی خویش بوده و لذا نمی توان بر هیچکس خرده گرفت که چرخ رندگی خود را در نتیجه ی نیازهای دیگران می گرداند. اما.. اما برخلاف این واقعیات بدیهی گویا هنوز کسانی پیدا می شوند که این واقعیات را درنیافته اند و بر پاره ای از افراد با مشاغل خاص که اهمیت و ضرورت وجودی آنان انکار ناپذیر است؛ خرده می گیرند که به منظور رفع پاره ای از نیازهای دیگران، حرفه ی خاصّی دارند ( که هرگز نمی توان برای این مشاغل اهمیتی کمتر از دیگر حرفه ها قائل شد). آیا کسی می تواند منکر نیاز آدمیان به شادی و خنده باشد؟؟ آیا کسی می تواند منکر نیاز بشر و جامعه ی بشری به طنز و نقد اجتماعی گردد؟؟ از دید نگارنده ی این وبلاگ هرگز.. ولی جای بسی تأسف اینجاست که بعضاً از سوی کسانی که دارای جایگاه مقبولی نیز در جامعه می باشند؛ رفتار و گفتاری صادر و مشاهده می شود که نه تنها تمام واقعیات برشمرده ی بالا بلکه در درجه ی نخست خود و کار و حرفه ی خویش را به زیر سؤال می برند. یکی از این نمونه ها که بهانه ی نگارش (هر چند دیر) این نقد گردیده، آلبوم نون و دلقک از آقای محمد اصفهانی خواننده ی خوش صدای ماست. آقای اصفهانی در این آلبوم که ویدیوی آن، هنرنمایی یکی از بزرگترین منتقدان اجتماعی و یکی از برجسته ترین چهره های تاریخ سینما یعنی چارلز اسپنسر چاپلین یا همان چارلی چاپلین را سوژه ی خود قرار داده؛  وی را دلقک خوانده است؛ با فراموش کردن این واقعیت که خود آقای محمد اصفهانی نیز در اصل برای گذران زندگی خویش و یا همان رفع نیازهای معیشتی خود به آواز خواندن روی آورده، چارلی چاپلین را دلقک نامیده و گویا خواسته برای وی به گونه ای دلسوزی نماید که اگر مثلاً بیننده ی آثار چاپلین بداند که وی برای نان و زندگی خویش هنرنمایی می کند، هرگز به کارهای وی نخواهد خندید!! در پاسخ به آقای اصفهانی باید گفت پس اگر این طور است، چون شما نیز برای گذراندن زندگی خود آواز می خوانید و به حنجره اتان فشار می آورید، در اصل نباید کسی برای هنرتان آفرینی بگوید.. و در واقع بایستی با شنیدن صدایتان، همگان متأسف شوند که چرا یک نفر باید مجبور به خواندن شود تا چرخ زندگی اش را بگرداند!! از دیدگاه نگارنده ی این سطور این ترانه ی بسیار ضعیف و با مضمون بسیار غلط، به عنوان یکی از آثار بد و کم ارزش هنرمند محبوب آقای اصفهانی ثبت خواهد شد. ایشان بهتر بود پیش از انتشار این آلبوم و اساساً آغاز کار بر روی آن، اندکی به اسطوره ی آواز و هنر این مرز و بوم جناب استاد شجریان، می اندیشید که چگونه هنر خویش را در خدمت ارج نهادن به هم گوهران و هم وطنانش نهاده و پیش از ساخت و انتشار هر اثر با چه وسواس حیرت انگیزی به گزینش شعر و کلام و آهنگ می پردازد. اثر هر هنرمند را می توان همچون رد پایی که برای همیشه برجای خواهد ماند دانست پس در پایان تنها توصیه ای که می توان به آقای اصفهانی کرد این است که از این پس، دقت بیشتری در ارائه ی کارهای خود داشته باشند تا این رد پا یادگار نیکویی از ایشان باشد..


برچسب‌ها: نقد
[ پنج شنبه 5 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بدون شرح!

منبع: نامعلوم


برچسب‌ها: محیط زیستآزار حیوانات
[ پنج شنبه 5 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

چندان نباید از سازمان ملل انتظاری داشت. می گویید چرا؟ چون فلسفه ی حقیقی وجود آن -نه آن چیزی که در شعار گفته می شود - در طول دهه هایی که از عمر آن می گذرد؛ بارها خود را نشان داده است. حقوق بشر تضییع گردیده، جنگ ها به راه افتاده، صدها جنایت سازمان یافته از سوی دولت ها بر ضد شهروندانشان صورت گرفته و موارد بیشمار دیگری که تماماً منشور این سازمان را نقض نموده به وقوع پیوسته است ولی حافظه ی تاریخ معاصر به یاد ندارد که از سوی این سازمان اقدامی که صرفاً هدف آن حفظ کرامت و حیات انسانی باشد؛ و مطامع و منافع خاصّ قدرت های بزرگ را نادیده گرفته باشد، به انجام رسد.

اگر می خواهید فلسفه ی حقیقی وجود و تأسیس این سازمان را بدانید؛ در یک عبارت کوتاه اینشتین آن را نشان داده است. پس از تأسیس سازمان ملل از اینشتین خواستند تا عبارتی برای سر در آن پیشنهاد کند. وی در پاسخ چنین گفت:

« من از اقویا (قدرتمندان) حمایت می کنم و ضعفا را مجبور می سازم که تسلیم منافع ایشان شوند

بدون آنکه خونی بر زمین ریخته شود! »

و چه عبارتی گویا تر از این عبارت پر مغز اینشتین؟ و البته شاید این سخن اینشتین نوعی خوش بینی نیز در خود داشته باشد. چرا که بسیار خون ها ریخته شد تا منافع قدرتمندان را تأمین نماید. آن هم به تشخیص و تصویب سازمان ملل و در پوشش حمایت از حقوق بشر..

اوضاع سوریه را نگاه کنید! پس چندان نباید از سازمان ملل انتظاری داشت..


برچسب‌ها: نقدنکته ها
[ سه شنبه 20 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

برای زنان حجاب بهتر است یا بی حجابی؟ هدف از این بررسی یافتن پاسخی برای این پرسش است.

بدون اینکه بخواهیم همچون بسیاری دیگر در پیچ و خم مباحثات مربوط به مسئله ی قدیمی فمنیست ها یعنی تفاوت-تساوی زن و مرد خود را درگیر نماییم؛ مقدمتاً با رویکردی بسیار ساده و از منظری زیباشناختی، ویژگی های فیزیکی زن و مرد را که طبعاً تفاوت های بارز آنهاست، مرور می نماییم. البته در اینجا منظور آن ویژگی هایی است که جدا از کارکردهای جنسی، از لحاظ زیباشناختی نیز می تواند مورد بحثی آشکار و اینچنینی قرار گیرند. بدیهی است که هرگز نمی توان مدّعی در اختیار داشتن اصولی قاطع و ریاضی وار برای ارزش گذاری های زیباشناسانه شد. اصولی که برای ما میزان زیبایی را تعیین نمایند. خاصّه آنکه اگر در این میان سوژه مرد یا زن به تنهایی باشد. چرا؟ به دلیل آنکه داوری ها برکنار از چارچوب فکری، عاطفی و زیست شناختی جنسیت داور نخواهند بود و از این رو ملاک های کاملاً یکسانی برای قضاوت در بین دو جنس متصوّر نیست. البته چنین چیزی با توجه به تفاوت های جنسیتی غیر منتظره و عجیب نمی باشد. می توان چنین گفت که برای مثال یک زن بیشتر نظر به مردان به عنوان سوژه های زیباشناسانه دارد و یک مرد نیز در این موارد زن را مدّ نظر قرار می دهد. به سهولت و روشنی تفاوت آثار ادبی و هنری مرد-تألیف و زن-تألیف را آن هنگام که قصد دارند ایده آل های خود را در قالب جنس مخالف بیان کنند؛ می توان دید. بیشترین ایده آل های زنان نگاه به درون دارد و بیشترین ایده آل های مردان نگاه به بیرون. به عبارت دیگر ملاک های زیباشناختی زنان آنگاه که به قضاوت مردان می پردازند، بیشتر متوجّه خصوصیات روحی و روانی مردان است و توجه به ویژگی های بیرونی و ظاهری ایشان در درجه ی دوم اهمیّت قرار می گیرد. به طور ساده زنان نگاهی از درون به بیرون دارند در صورتیکه به عکس، این ویژگی های بیرونی و جسمانی زنان است که پیش از هر چیز مردان را تحت تأثیر قرار می دهد و تنها در مراحل بعد است که به خصوصیات باطنی و درونی زنان توجه می کنند و این یعنی نگاهی از بیرون به درون.


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ سه شنبه 13 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بر طبق آنچه در بخش پیشین گفته شد این مطلب ثابت گردید که اگر امروزه بر سر راه تحصیل زنان کرد در امر تحصیل مشکلات کمتری وجود دارد، نه بدان دلیل است که در فلسفه ی «دفاع از ناموس» ارزش انسانی زن به رسمیت شناخته شده است؛ بلکه این امر معلول عوامل دیگر است. مدافعان سنت «دفاع از ناموس» هرگز نمی توانند تئوری ارزشمندی زن کرد به عنوان یک انسان را در چارچوب این سنت ثابت نمایند چرا که افزون بر آنچه در رد این مدعا گفته شد دلیل مهم دیگری را نیز که می توان اقامه نمود، مسئله ی «قتل های ناموسی» است که این موضوع در چند سال اخیر بحث های بسیاری را در جراید برانگیخته است. البته این معضل، خاص منطقه ی جغرافیایی و فرهنگی کردستان نیست و در میان قومیت های دیگری نیز همچون الوار در ابعاد تکان دهنده ای دیده می شود. به راستی با کدام منطق فراسنتی این جنایات قابل توجیه و دفاع می باشند؟ آیا در این مورد مدعیانِ «ارزشمندی زن در چارچوب فرهنگ بومی» قادر به ادای کوچکترین توضیحی هستند؟ آیا در اینجا جز آنکه بگوییم با یک جنون شدید مردسالارانه ی توأم با حس مالکیّتی سادیسمی آن هم در پوشش آبرو و شرف و ناموس و... روبرو هستیم؛ توضیح دیگری وجود دارد؟ به جرئت می توان گفت این پدیده ی زشت و غیر انسانی خود به تنهایی دلیلی کافی است بر علیه مدعیان به گونه ای که ما را از بررسی های بیشتر پیرامون تضییع حقوق زنان کرد بی نیاز می گرداند. متأسفانه عمق فاجعه از اینجا بیشتر آشکار می شود که مشابهت و یکسانی برخی از تابوهای فرهنگ بومی با باورهای مذهبی موجب گردیده که حتی دستگاه های امور قضایی در قبال این جنایات بسیار منفعلانه رفتار نموده و با عملکرد ضعیف خود در واقع مهر تأییدی بر این مجازات های خودسرانه بگذارند. مثلاً طبق ماده ی 226 از قانون مجازات اسلامی «قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعاً مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد قاتل باید استحقاق قتل او را طبق موازین در دادگاه اثبات کند.»(گرجی نژاد،1375،ص51) بنابراین چنانچه قاتلی بتواند برای اقدام خود دلیلی شرعی بیابد و آن را توجیه نماید؛ می تواند از مجازات قصاص خود را نجات دهد. در ماده ی 220 از همین قانون آمده است: «پدر یا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمی شود و به پرداخت دیه ی قتل به ورثه ی مقتول و تعزیر محکوم خواهد شد.»(همان،ص50) بدین ترتیب صراحتاً به پدر و جد پدری مجوّز قتل فرزند یا نوه ی پسری داده شده است و شاید یکی از تازه ترین موارد اجرای این قانون، ماجرای قتل فرشته ی نجاتی بود که به وسیله ی پدرش به قتل رسید و طبق اخبار، قاتل نیز پس از مدتی از زندان آزاد گردید.



برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 به هر صورت آنچه تاکنون در ضمن دو بند پیشین گفته شد، توضیح کلّی دستاویزهایی بود که مدّعیان وجود برابری حقوق انسانی زن و مرد در جامعه ی ما برای رهایی از تناقض آشکار بین مدّعاهای خود و واقعیّات موجود به آنها متوسّل می گردند. در ادامه می خواهیم دلایل این مدّعیان را نیز به طور مختصر به بوته ی نقد بگذاریم تا مشخّص گردد که به راستی این دلایل چه چیزی را ثابت می نمایند. ادعای ایشان یا چیز دیگری را؟ و نیز آیا در کنه ادلّه و مدارکی که ارائه می دهند؛ آیا نشانی از باور به برابری حقوق زن و مرد هر چند به صورت تئوریک وجود دارد یا خیر. با توجه به مواردی که قبلاً به عنوان دلایل مدعیان عنوان گردید، در اینجا می توان موارد مذکور و مشابه را کلاً در تحت دو عنوان طبقه بندی کرد:

  - ظواهر رفتاری در آداب و رسوم معمول 

منظور از ظواهر رفتاری در اینجا آن نوع رفتارهای عمومی و قابل مشاهده در خصوص زن در سطح جامعه است که به ظاهر نشان دهنده ی احترام و ارزشی حتی بیشتر از آنچه یک مرد از آن برخوردار است می باشند که البته این رفتارها نیز انگشت شماراند. ولی مهمترین آنها که پیشتر نیز بدان اشاره شد، و به جرئت می توان گفت بررسی درونکاوانه و همه جانبه ی آن به تنهایی محتاج تحقیقی گسترده بوده و حتی آنالیز مختصری نیز ارتباط مستقیم آثار آن را برای نمونه با مسائل قضایی نشان می دهد؛ تعصّبات و حساسیت هایی است که زیر نام «دفاع از ناموس» پیرامون زن وجود دارند. جدا از تمام آن نقدهایی که در نگاه نخست در خصوص این مسئله به ذهن هجوم می آورند؛ این نکته ی برجسته قابل توجه است که حساسیت در روح مرد کرد نسبت به «دفاع از ناموس» به حدی شدید و پیشینه ی این حس در تاریخ کرد به حدی مدید و طولانی است که نه تنها از افتخارات بسیار درخشان قومی به حساب می آید بلکه حتی بعضاً در جامعه ی کرد به عنوان یکی از خصایص نژادی(!) اکراد از سوی کسانی نیز مطرح می گردد. پرسش اینجاست که به راستی آیا این حساسیت های شدید و این تعصّبات شگفت آور به دلیل ارزشی است که زن به عنوان یک انسان در جامعه ی کرد از آن برخوردار است؟و البته عدم اصالت پاسخ مثبتِ مدعیان به این پرسش، به سادگی قابل تحقیقی منطقی است.


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 مقدّمه:

« تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیّت، کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیه ای برادرانه رفتار کنند.»(جانسون، 1377، ص90) اگر از واژه ی «برادرانه» در این نخستین ماده از منشور جهانی حقوق بشر که البته می توان آن را گرته برداری از فرهنگ مردانه دانست، صرفنظر کنیم؛ آهنگ کلمات دیگر و در کل محتوای متن، به گوش زنان طنینی خوش دارد: آزادی، کرامت، حقوق، برابری و آخر سر هم عقل و وجدان..

به راستی در قالب این واژگان چه تاریخی نهفته است و چه آرامشی از دریچه ی این الفاظ هویداست! اما..  اما افسوس!.. افسوس که باید تردید داشت!

بحث از سوژه ای خاموش و شاید به عبارتی بتوان گفت فراموش شده یعنی زن کرد چندان آسان نیست. خصوصاً آنکه اگر شرایط طوری باشد که نتوان بی پیرایه و بدون ملاحظاتی مرسوم در این رابطه سخن گفت. آنچنانکه انگار تداوم خاموشی و فراموش شدگی وی ناشی از وجود تعمدی باشد. به هر حال تسلیم شدن و سکوت اختیار کردن درباره ی چنین موضوع مهمّی نیز راه معقولی به نظر نمی رسد. از این رو نویسنده در این مختصر می کوشد به اجمال وضعیّت زن کرد را از دیدگاهی فمینیستی مورد بررسی قرار داده و به نقد مواضع فرهنگ موجود در قبال زن بپردازد.

 


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ دو شنبه 8 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

گفته شد اخیراً در شهر مریوان پزشکی مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. طبق شایعات ظاهراً دلیل این قضیه آن بوده که گویا این پزشک جراح برای انجام یک عمل جراحی درخواست مبلغ 500هزار تومان رشوه نموده که چون بیمار ناتوان از پرداخت آن بوده است؛ لذا در خصوص عملیات معالجه ی وی اهمال صورت گرفته و در نتیجه بیمار که جوانی تصادفی بوده فوت کرده است. اینکه تا چه حد این شایعه صحت دارد و اصل ماجرا چیست، در آنچه که از نظر خواهد گذشت، البته تأثیر چندانی ندارد. چرا که به ضرس قاطع می توان گفت که امروزه متأسفانه دستگاه درمان و خدمات پزشکی در کشور با بحران های عدیده ای رو به روست. همین یک سال اخیر بود که گفته شد چند بیمار در اطراف تهران در بیابان رها گشته اند و برای مدتی خوراک رسانه ها را این مشت نمونه ی هزارها خروار مسائل و مشکلات درمانی و بیمارستانی تأمین کرد و بعد تمام.. نگارنده در این پست بر آن نیست تا به تحلیل مسائل بپردازد بلکه بیشتر مروری بر خود مسائل است که مد نظر قرار می گیرد. به راستی آیا تا کنون چنان که باید کسی در این مورد تحقیقی جامع به عمل آورده است که در بیمارستان های کشور چه می گذرد؟ آیا کسی به این مسئله پرداخته است که دستگاه های متصدی درمان و معالجه از مراکز دولتی گرفته تا مراکز خصوصی، تا چه حد پایبند به اصول و شرافت حرفه ای خود هستند؟ آیا اساساً دعاوی پزشکی در صورت طرح از سوی شاکیان، از سوی مراجع ذیربط به سرانجامی بایسته می رسند؟

حتماً لازم نیست که محقق یا کوشنده ی حقوق بشر باشید تا بتوانید به یک ارزیابی کلّی و البته بسیار نزدیک به واقعیت در خصوص این موضوع دست یابید. کافی است یک بار سر و کارتان با بیمارستان و مسائل درمانی بیفتد تا بی درنگ به آشفته بازار این بخش از ساختارهای اجتماعی ایران امروز پی ببرید. بگذارید در چند پرده ی کوتاه چگونگی وضعیت را از نظر بگذرانیم:


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ جمعه 22 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

باز هم عرصه ای برای جولان خامه های رنگین فراهم است. باز هم فرشته ی شعر از آسمان فراموشی بر زمین آمده تا بارقه های الهام بر اذهان حاضر در بازار طبع آزمایی و صحنه ی تئاتر وصف مقام و منزلت یکی از آسیب پذیرترین اقشار اجتماعی فرو ببارد. کوی و برزن گویی یکپارچه نگارخانه ای گشته از گزین گویه ها و نقاشی های سوررئالیستی از شمع و روشنایی و خورشید و واژه ای که گویی هماره رقابتی بر سر هر چه زیباتر نوشتن آن در جریان بوده است: معلّم..

« معلّمی شغل انبیاست.. معلّمی هنر است.. معلّمی عشق است و معلّم شمعی سوزان و فروغ آفرین است.. معلّم سردار نبرد با غول جهل و نادانی و خرافه است.. یکّه تاز میدان ساختن آینده سازان است.. و بدین نمط هزارانی دیگر.. »

و گویی در این میانه هر کس می کوشد به فراخور هوش و ذکاوتش چیزی بگوید و از قافله ی مداحی و ستایش معلّم عقب نماند.. از نگاه گذرنده ای بی خبر از احوال معلّم در این وادی، این زرق و برق ها شاید نشان از ستاره ی سعد و بلند اختری معلّم باشد.. دریغا و دردا که حکایت، چیز دیگری است..

اینجانب، مدتی پیش در یکی از پست های این وبلاگ مطلبی را بیان کردم که چکیده ی آن در یک عبارت این است: هر جا سخنی و شعاری بیشتر به گوش رسد، به یقین در آنجا نیازی بوده و هست و مشکلی که از محتوای شعار به روشنی  می توان آن را دریافت.. بدین طریق هر جا سخن بیشتر از صداقت است و راستی، تردید نباید کرد که گرمی بازار دروغ و ناراستی طرح آن سخن را ایجاب کرده است. به تعبیری در دریا سخن از خشکی است و در بیابان سخن از جرعه ای آب.. و اکنون در پرتو این مجمل، می توان حدیث مفصل خواند از میزان ارزش و اهمیتی که به طور راستین به معلّم در این دیار داده می شود که به راستی اگر چنین می بود، دیگر هرگز اصراری چنین بر آراستن های تصنعی شهر و روستا در وصف معلّم و منزلت او معمول نمی گردید.

بیاییم و لختی از دریچه ای که همیشه بسته است؛ یک معلّم را بنگریم:

- صبح از خانه (البته او خانه ای از خود ندارد و خانه اش اجاره ای است و یا اگر پس از عمری توانسته خانه ای از خود فراهم کند صد البته به زمین و زمان بدهکار گردیده است) بیرون می رود. در راه نهایت کوشش خود را می کند تا پیاده یا در پشت فرمان (فرمان ماشینی که البته سال هاست درگیر اقساط آن بوده و یا خواهد بود)، کمترین حرکت ناشایستی از او دیده نشود و قوانین مملکتی را حرمت بنهد. در راه ذهنش را افکار بی شماری انباشته است:

- بچه ها درس نمی خوانند.. ماه قبل افت بسیار داشته اند.. او نهایت سعی خود را کرده ولی باز هم نتیجه نبخشیده است..

- قسط قبلی ماشین یا فلان وسیله را هنوز نداده است و سر رسید قسط دیگری در راه است..

- همسرش توقعاتی دارد که قادر به برآورده کردن آنها نیست چون توان مالی او همین است..

- باید برای وامی که قرار است پس از ماه ها انتظار دریافت کند؛ ضامنی پیدا کند ولی بسیاری از همکارانش می گویند قسم خورده اند که هرگز ضمانت هیچ وامی را نخواهند کرد..

- هنوز بچه هایش را طبق قولی که مدت ها پیش به آنها داده، نتوانسته به فلان  رستوران ببرد..

- بسیار علاقمند است که یک لپ تاپ داشته باشد تا بتواند سؤال های امتحانات دانش آموزانش را خود طرح و تایپ کند و بتواند از اینترنت سیم کارتی استفاده کند ولی افسوس.. هزینه ها بسیار بالاست..

- آخ! و باز هم دانش آموزان درس نمی خوانند.. مدرسه و مدیران هم به او گیر داده اند که باید آمار قبولی کلاسش را بالا ببرد ولی او نمی تواند و وجدانش راضی نمی شود که بی حساب به کسی نمره بدهد.. آخر او خود را در قبال آینده ی دانش آموزانش مسؤل می داند..

- یاد سخنانی می افتد که مردم جامعه پشت سرش می گویند: معلّم خسیس است.. معلّم مفت خور است.. معلّم کاری ندارد.. و از خود می پرسد که چرا چرا این سخنان را درباره ی فلان پزشکی که در هر ساعت ده ها برابر حقوق ماهانه ی او پول درمی آورد نمی گویند؟؟ چرا همگان از کارمندان و نیروهای فلان اداره و ارگان که فیش های حقوقی اشان سرّی است حرفی نمی زنند؟؟ و البته پاسخ هایش بسیار است..

وارد کلاس می شود.. تنها چند نفری از دانش آموزان به احترامش از جا بلند می شوند. دیگر گذشت آن دورانی که عزّت و افتخاری که یک معلّم در جامعه احساس می کرد؛ قابل مقایسه با هیچ چیز دیگر نبود.. درس را شروع کرده یا نکرده متلک می شنود و ناچار است ناشنیده بگیرد.. چون نصایح و تهدیدهایش دیگر خریداری ندارد.. حتی چه بسا ممکن است دانش آموزانی که او با جان و دل برایشان تدریس می کند و یکی از آرزوهایش این است که درس بخوانند و برای خود کسی شوند؛ رویش بخواهند دست بلند کنند.. آری.. سخت است.. ولی باید ساخت.. و البته سوخت..

- زنگ تفریح است.. در دفتر مدرسه نشسته است.. همکاران می آیند و می روند.. یکی از معاونین با لبخندی بر لب می گوید که چای و قند تمام شده و باید برای خریدن چای و قند آبدارخانه پول بدهند ( چون سهمیه ای و بودجه ای برای یک فنجان چای معلّم در کار نیست).

- یکی دیگر از همکاران وارد دفتر می شود و در حالی که غم و اندوه از صورتش پیداست و لبخندی از روی ناراحتی(!) بر لب دارد خبر از شایعه ای می دهد که طبق آن گویا قرار است دولت یکی دو بند از ردیف های فیش حقوقی همه ی معلمّان را حذف کند (آخر با کسری بودجه مواجه است). وااای! پس او با اقساط فعلی و وامی که قرار است بگیرد چه کند؟!

- زنگ کلاس زده می شود ولی گویا قرار است معاون پرورشی مدرسه برای دانش آموزان درباره ی طرح ملی مسابقات حفظ حدیث و قرآن صحبت کند. این مسابقات با عناوین مختلف در طول این سال تحصیلی چندین بار برگزار شده است و هر بار هم البته با صرف هزینه های گزاف..

....

و سرانجام زنگ پایانی.. با پوشه ای پر از برگه های امتحانی از مدرسه بیرون می رود.

- سر راه باید خرید کند. نان 3000 تومان. میوه و سبزی 8000 تومان. (شاید خیلی هم لازم نباشد.. میوه خیلی ضروری نیست!) و چند قلم دارو برای همسر آن هم 15000 تومان با دفترچه ی بیمه!

و باز هم سیمای جامعه را پیش چشم دارد.. سر چهار راه ها انبوه دست فروشان و بیکاران را می بیند و آه از سینه برمی آورد. خیل گدایان و متکدّیان. پس این جامعه کی درست می شود؟؟ نمی شود چون دانش آموزان درس نمی خوانند. قیمت ها سرسام آور شده است.. او یک معلّم است. کسی که باید انسان های آینده ساز تربیت کند.. ولی این مسؤلیت با نابه سامان شدن هر چه بیشتر اوضاع جامعه و فشارهای تحمل ناپذیر زندگی هر چه سنگین و سنگین تر و انجام نشدنی تر می شود. وضع سیستم آموزش و پرورش هم بی اشکال نیست.. صد البته که نیست ولی چه کسی اهمیت می دهد.. با حذف بندهایی که قرار است حذف شوند، او باید و باید به دنبال شغل دیگری نیز باشد. و .... مسؤلیت معلّمی اش...!! آه.. و باز هم آه می کشد..

و سرانجام 12 اردیبهشت از راه می رسد و.. مبارک بادها.. و شعارها و شعرها و بزک کردن کجی ها و سرپوش گذاشتن بر ویرانی پای بست خانه و آراستن نقش ایوان ها..

و ترجیع بندی تهی از معنا همچنان طنین انداز است:

« معلّمی شغل انبیاست.. معلّمی هنر است.. معلّمی عشق است و معلّم شمعی سوزان و فروغ آفرین است.. معلّم سردار نبرد با غول جهل و نادانی و خرافه است.. یکّه تاز میدان ساختن آینده سازان است.. و بدین نمط هزارانی دیگر.. »!!!!!!!!


برچسب‌ها: نقد
[ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

می گویند: تاریخی درخشان داریم.

می گویند: پاک دین بوده ایم(پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک).

می گویند: بزرگان بسیار داشته ایم(کوروش، داریوش و...).

می گویند: شاهنامه حکایت گذشته ی درخشان این سرزمین است.

می گویند: حافظ و سعدی و مولوی و خیام و رودکی و صائب و عطار و... نمادهای فرهنگ روشن و افتخارآمیز ما هستند.

می گویند: آریایی نژاد هستیم.

و چه بسیار می گویند و می گویند و می گویند....

و خِرَد من می گوید:

- تاریخ را به تاریخ واگذاریم. اکنون چیستیم و کیستیم؟

- اگر پاک دین می بودیم و دارای پندار و گفتار و کردار نیک؛ دیگر چه نیازی بود که زرتشت این سه را فریاد زند و ما را بدانها دعوت کند؟

- بزرگان ما دلیل بر بزرگ بودن ما - چه در گذشته و چه در حال- نیستند. اگر داریوش از خدا خواست که سرزمین ایران را از گزند دروغ و خشکسالی و دشمن نگاه دارد؛ شاید بدان دلیل بود که در روزگار خود از این سه به تنگ آمده بود. (به یاد آوریم دوران جنگ های چند ساله ی آغاز فرمانروایی اش با دشمنان گوناگون و دوران بردیای دروغین را)

- از زاویه ای دیگر شاهنامه را بیان آرزوهای به خاک رفته ی اندیشمندان این سرزمین و توصیف آرمانشهر آنها ببینیم که اگر ما همان بودیم که در آن کتاب درج است؛ بی تردید امروزمان نیز بسی شکوهمند و موجب فخر بر جهان بود.

- حافظ و سعدی و مولوی و دیگران را نماد و نمونه ی به تنگ آمدگان از دنائت و فلاکت فرهنگی هم عصران بدان نه نماد و نمونه ی فرهنگ روشن و افتخارآمیزمان که چنان درمانده شدند که یا همچون مولوی به امید نجات، دست به ارشاد و هدایت فرهنگی مردم پرداختند:

 

اینکه می گویم به قدر فهم توست/مردم اندر حسرت فهم درست

«مولوی»

 

و یا همانند حافظ نومید از فرجام هرگونه ارشاد، پناه به می و غزل های کِرِخ کننده بردند که شاید دمی از اندوه خویش بکاهند و از آن بیاسایند:

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی/ دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی/ آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی..

«حافظ»

- آیا اگر اروپاییان از نژاد آریایی نبودند و یا خویش را از این نژاد نمی دانستند؛ آنگاه ما نیز چنین شناسنامه ای برای خود می ساختیم؟ آیا دم زدن از آریایی نژاد بودن، در دنیای امروز می تواند برای ما سخنی که ارزش گفتن داشته باشد؛ به حساب آید؟ چرا پس از هفت قرن هنوز درس سعدی را نیاموخته ایم که:

هنر آور اگر داری نه گوهر/ که گل از خار است و ابراهیم از آزر

- پس خود نگوییم دیگر و نگذاریم که دیگران نیز بگویند و بیش از این بر طبل توخالی ما چنین بودیم و چنان، نکوبیم و با تریاک این سخنان افیونی، صد چندان نشئه و سرمست نگردیم و دردهایمان را از یاد نبریم.

هم میهن! هم گوهر! هم درد!

نیک می دانم که دشوار است این جراحی و سخت گران است شنفتن این سخنان چون بت های ذهنمان را در هم می شکنند. ولی چاره ای نیست. راه گریز دیگری برای درمان نیست. با اندیشه های آرامبخش و فلسفه های مخدّر، بیماری ما علاج نمی شود.

باید بپذیریم که بیماریم.

اعتراف کنیم که درمانده ایم.

و قبول کنیم گرچه دشوار است ولی سخت درست می نماید که:

گندم از گندم بروید جو ز جو 

و این یعنی اکنون حاصل گذشته است. اگر امروز طوفان درو می کنیم بدان علت است که باد کاشته ایم

و طوفان درو خواهیم کرد اگر اکنون نیز همچنان باد بکاریم.. 


برچسب‌ها: نقد
[ یک شنبه 19 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد/شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

ره خنه یه ک له سه ر ناوه روکی گورانی کوردی له گه ل ئاماژه بو وت و ویژی ئه م دواییانه ی ناسری ره زازی و ده نگی ئه مریکا

له سه ره تای سالی نوی و نه وروزدا، به ریوه به ری یه کیک له به رنامه کانی VOA به شه وق و زه وقیکی ته واو واده ی وت و ویژیکی دا که بریار بوو چه ن خوله کیکی دیکه، ده س پی بکا. دیاره هه موو بینه رانیش موشتاقی بوون که بزانن داخو ئه و که سه وا بریاره له گه لیدا بدوین کی یه. به باشی ده کرا له روومه تی موجری دا راده ی هه ستی خوشه ویستی و لایه نگری ئه و سه باره ت به و میوانه، ببینری. له پاش هه ندی ده ساو ده س کردن، میوانه که ی ناساند و گوتی ئه و که سیک نیه جگه هونه رمه ند و گورانی بیژی گه وره ی کورد ناسری ره زازی. بی شک ده کری داوه ری بکه ین که له پاش ئه م ناساندنه؛ چ زه وق و خوشی و شادییک که وتووه ته ناو کورده کان و سه رجه م لایه نگرانی ئه و هونه رمه نده. له وانه یه که موجری به رنامه که ش واته سیامه کی دیهقانپوور، یان بوخوی کورد بی و یا هوگرییکی تایبه تی به کورد و گورانی کوردی ببی که له هه ر حال دا جیگه ی شادی و ره زامه ندیه. ده م به ده میش رایده گه یاند که گوایا ناسری ره زازی تازه کونسیرتیکی خوی له هه ولیر کوتایی پی هیناوه و زور سپاسی ده کرد که ئه و هونه رمه نده ئه و هه له ی بو ئه و وت و ویژه ره خساندووه. تیکرا، هه م به هوی که سایه تی و خوشه ویستی تایبه تی کاک ناسر و هه م به هوی هه ستی موجری، بینه رانیش –یه کیان خوم بو وینه- هینده ی دیکه موشتاقی دیتنی وت و ویژه که بوون. به لام.... به لام به داخه وه وت و ویژه که وا به ریوه چوو که بوو به هه وینی ئه م ره خنه یه. ئه لبه ت من نامه وی به وردی هه موو لایه نه کانی ئه و وت و ویژه بده مه به ر نشته ری رخنه. بو وینه: شیوه ی قسه کردنی هونه رمه ند و چونیه تی به کارهینانی وشه و زاراوه ی فارسی که به داخه وه، هیچ شیوازیکی باشی نه بوو. (کاک ناسر ده کرا که کاتی وت و ویژه که دابنی بو ده رفه تیکی گونجاوتر که ئاماده گییکی ته واوی هه بی و یان ئه گه ر فارسی نه ده زانی، زور ره حه ت و ساکار داوای وه رگیر بکا) به لام ئه و خاله ی که بوو به هوی نووسینی ئه م ده قه؛ بابه تیک بوو که له کاتی وه رگیرانی ناوه روکی گورانیه کانی ناسری ره زازی هاته ئاراوه. به رای نووسه ری ئه م ده قه، به ریز ناسری ره زازی و سه رجه م گورانی بیژانی کورد، ئه گه ر هه تاکوو ئیستا وردی ناوه روکی گورانی و سترانی کوردی نه بوونه ته وه؛ بوی هه یه که چاویکی تر له م وت و ویژه  بکه ن و توزیک تی بفکرن که :

 


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ شنبه 19 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نوشته ی مختصر زیر را به نقل از یکی از سایت های اینترنت که متأسفانه اسمش یادم نیست؛ قرار داده ام. مطلبی است درباره ی معنی بعضی از اسامی عربی. من خود شخصاً صحت مندرجات ان را تحقیق نموده و با اعمال برخی اصلاحات جزئی، تأیید می نمایم. این اصلاحات جزئی مربوط اند به:

 -1 این نکته که اسامی یاد شده بعضاً دارای برخی معناهای دیگر نیز می باشند.


-2  چند مورد دیگر را نیز خود بدانها افزوده ام.

امید است این نقد کوتاه نیز تلنگری باشد بر ما تا در اصرار بر عادت دیرینه ای که در نام گذاری فرزندانمان با اسامی مهجور و غالباً از نظر معنا ضعیف عربی داشته ایم؛ اندکی بیشتر تأمل نموده و دقیق تر شویم..


  تا به حال به معنی اسم های عربی که ما ایرانی ها روی فرزندانمان میگذاریم اندیشیده اید؟؟؟ خوب است که قبل از انتخاب اسم..معنی آن را بفهمیم.   
طبق آمار ثبت احوال ایران سالانه هزاران کودک غلامرضا- غلام عباس- غلامحسن -غلامعلی و غلامحسین نامیده میشوند.       
هرگز یک عرب را نمی بینید که اورا غلام بنامند! اعراب معنی غلام را میدانند. غلام از ریشه غلم می آید که به معنای بهره وری جنسی است! و غلام به پسربچه هایی می گفتند که اعراب از آنها استفاده جنسی می نموده اند! بغلط به ما گفته بودند که غلام یعنی نوکر. درصورتیکه درزبان عربی نوکر را خادم میگویند! غلام وکنیز همطرازند!! از کنیزان و غلام بچه ها بهره جنسی می برده اند !!
نامهای دیگری چون کلبعلی، کلبحسین و غیره نیز رایج است- کلب یعنی سگ و کلب علی یعنی سگ علی و سگ حسین و غیره  
معنی برخی دیگر از اسامی عربی:          
بیشتر این لغت ها را در
واژه نامه دهخدا دیدم و معنی آنها درست بود اگر شما هم شک دارین میتونید برین واژه نامه ببینین

 کلثوم: مرد یا زن خیکی (دارای صورت پر گوشت(

خدیجه: مؤنث خدیج به معنی سقط جنین شتر

بتول: زن دوشیزه که از مردان رغبت و حاجت خود بریده باشد

رقیه: یکی از معانی آن بندگی کردن و غلامی نمودن است البته با کسر ر

عذرا: زنی که همیشه باکره بماند

جعفر: جوی کوچک

ذبیح: حیوانی که گلویش را ببرند. گلو بریده .

عثمان: بچه ی مار یا اژدها .

صغری: کوچک

اصغر نیز از همین خانواده و ازریشه صغرا است، به معنای کوچکتر!

حفصه: شیر، مرغ خانگی، کرکس

فاطمه: از شیر گرفته شده

 زینب: بددل، ترسو
 

اکنون این اسامی را مقایسه کنید با معنی اسمهای ایرانی:

منوچهر : کسي که چهره بهشتي دارد

دلارام : مایه آرامش دل

بهرام : پيروز

سهیلا: نورانی ترین ستاره

بهروز : خوشبخت

پروين :ستارگان درخشان

پوران : یادگار

روشن: نور

نوشا : گوارا و شيرين

مرجان : جان من - گلی دریایی

مینو : بهشت

رکسان : روشن

پریسا : همچون پری


برچسب‌ها: نقد
[ پنج شنبه 9 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

جای دیگر: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده می‌شود

ایران: موفقیت مدیر سنجیده نمی‌شود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است 

 
جای دیگر: مدیران بعضی وقتها استعفا می‌دهند 

ایران: عشق به خدمت مانع از استعفا می‌شود    

  

جای دیگر:افراد از مشاغل پایین شروع می‌کنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند

ایران: افراد مادرزادی مدیر هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت بزرگترین‌های کشور است

 

  جای دیگر:برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر می‌گردند

ایران: برای یک فرد، دنبال پست مدیریت می‌گردند و در صورت لزوم این پست ساخته می‌شود

 

جای دیگر:یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود

ایران: یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده

 

جای دیگر: اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت می‌کنند

ایران: اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده‌ای نکنند، او را مشاور مدیریت می‌کنند


جای دیگر: اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی می‌کند و حتی ممکن است محاکمه شود

ایران: اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر می‌شود و پست مدیریت جدید می‌گیرد

 

جای دیگر: مدیران به صورت مستقل استخدام و برکنار می‌شوند، ولی به صورت گروهی و هماهنگ کار می‌کنند 

ایران: مدیران به صورت مستقل و غیرهماهنگ کارمی‌کنند، ولی به صورت گروهی استخدام و برکنار می‌شوند

  

جای دیگر: برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی می‌دهند و با برخی مصاحبه می‌کنند

ایران: برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن می‌کنند

 

جای دیگر: زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است

ایران: مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را می‌گیرند

 

جای دیگر: همه می‌دانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است

ایران: مدیران انسان‌های ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد

 

جای دیگر: برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است

ایران: برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت می‌کند

 

جای دیگر: مدیر فعال‌ترین فرد سازمان است با مشغله فراوان

ایران: مدیر کم کارترین فرد سازمان است با مشاغل فراوان

 

منبع:http://majidkeramati.persianblog.ir


برچسب‌ها: نکته هانقدآنها و ما
[ سه شنبه 8 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ادعا می شود:

- مردمی هستیم صاحب اخلاق و انسانیت با پیشینه ای درخشان در این زمینه. چون سعدی به عنوان یکی از صدها شاعر و اندیشمند دیگر ایرانی می فرماید:

بنی آدم اعضای یک پیکرند/که در آفرینش ز یک گوهرند

و این بر سر در سازمان ملل متحد حک شده است و ...

بسیار خوب. حرفی نیست ولی می خواهم پرسشی را با شما در میان بگذارم:

معلّم به چه کسی درس می آموزد؟ پرسش ساده ای است. آری.. به شاگردانی که نمی دانند. این درست. ولی نکته ی ظریفی در آن نهفته است. اینکه سعدی و دیگر اندیشمندان معلّمانی بوده اند که برای شاگردان نادان خود که همان مردم باشند؛ درس می داده اند. آری. سعدی و امثال او برای کسانی که خود به هم گوهری و انسانیت و مهربانی و کمک به همنوع باور داشته باشند؛ درس نمی دهند و دیگر چیزی برای آموختن ندارند. معلّم برای آن کس که نمی داند؛ سخن می گوید. شاید ایراد گرفته شود که چه بسا سعدی این بیت و یا دیگر ابیات مروّج فضیلت های انسانی اش را در مواردی خاصّ و ماجراهایی که در ضمن آن نشانی از نامهربانی دیده؛ سروده باشد. ولی.. ولی بگذارید رو راست باشیم. در ادبیات ملل گوناگون؛ شاید بتوان به جرات گفت که ادبیات ایران زمین یکی از غنی ترین ها در موضوعات اخلاقی است:

سراسر کتاب حجیم مثنوی معنوی جلال الدین مولوی را چیزی بیشتر از آموزه های انسانی و فضایل اخلاقی تشکیل نمی دهد.

دیوان رودکی نیز به عنوان پدر شعر فارسی به همین گونه،

رباعیات خیام نیز عرصه ای است برای تشویق به اندیشیدن فرد فرد بشر و البته برای جماعت ایرانی که بیش از آنکه اهل اندیشیدن باشند؛ اهل پیروی و اطاعت بوده اند.

با اندکی تعمّق در این باره می توان دلایل و مدارک دیگری را آشکار ساخت. از جمله در فرهنگ مذهبی. به روشنی می توان دید که در فرهنگ مذهبی مردمان این سرزمین-ایران- شاید بیشتر از هر موضوع دیگری به فضایل اخلاقی توجه نشان داده شده است. به راستی چرا؟ چرا اینگونه است؟ آیا این عرضه ی بسیار بسیار فراوان این کالا، به دلیل تقاضا و احساس نیاز بسیار شدید برای آن نیست؟

آیا چنانچه مردم خود از اخلاق و انسانیت و فضایل رفتاری بهره ی کافی داشتند؛ اندیشمندان و روشن فکران اوقات گران بهای خود را صرف به نگارش درآوردن آثاری با این مضامین می کردند؟

آیا اگر اعتقادات دینی و مذهبی جایگاه مهمی در قلب و رفتار مردم داشت؛ دیگر نیازی به این همه تبلیغ و ترویج بود؟ آیا این همه خدا خدا کردن دلیل بر خلاء اعتقاد به آن نیست؟

آیا اگر کتاب و مطالعه در نزد این مردم ارزشی داشت؛ آنگاه در وصف آن، کودک دبستانی لازم بود شعر « یار مهربان » را از بر نماید؟

آیا وقتی همه جا، سخن از عدالت است؛ معنایش جز این است که این خاک؛ تشنه ی عدالت و دادگستری است؟

و آیا.. آیا دعای داریوش بزرگ که: ایزدا سرزمینم را از دروغ به دور دار؛ نمی رساند که وی در میان مردمانی دروغگو می زیسته است؟

و اکنون در سرتاسر جهان:

آیا این همه فریاد زدن از حقوق بشر و صلح و آزادی و برابری و مبارزه با تروریسم، بدان دلیل نیست که این چیزها فقط در اوهام و اتوپیاهای مصلحان وجود داشته و دارند؟

و این گزاره ی بدیهی، تز من است:

در بیابان بیشتر سخن از جرعه ای آب است و در دریا بیشتر سخن از پاره ای خشکی..

***

در این صحرای پر وحشت

رفاقت کیمیای جرعه ی آبی است

در این دریای پر نیرنگ

صداقت خشکی گم گشته ی پرتی است..


برچسب‌ها: پراکنده هانقد
[ جمعه 26 اسفند 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

تلقين‌پذيري: تلقين‌ يعني‌ رايي‌ را بيان‌ كردن‌ و آراي‌ مخالف‌ را بيان‌ نكردن‌ و مخاطب‌ را در معرض‌ همين‌ راي‌ قرار دادن‌. هر وقت‌ شما در برابر هر عقيده‌اي‌ نظر مخالفان‌ آن‌ را هم‌ خواستيد نشان‌ مي‌دهد كه‌ تلقين‌پذير نيستيد. تلقين‌پذيري‌ يعني‌ قبول‌ تك‌آوايي‌.

القاپذيري: القاپذيري‌ به‌ لحاظ‌ روان‌شناختي‌ با تلقين‌پذيري‌ متفاوت‌ است‌. در القا يك‌ راي‌ آنقدر تكرار مي‌شود تا تكرار جاي‌ دليل‌ را بگيرد. اگر من‌ گفتم‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ شما از من‌ انتظار دليل‌ داريد اما من‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ دليل‌ بياورم‌ 200 بار فلان‌ گزاره‌ را تكرار مي‌كنم‌ و كم‌كم‌ ما فكر مي‌كنيم‌ كه‌ تكرار مدعا جاي‌ دليل‌ را مي‌گيرد. يعني‌ به‌ جاي‌ اقامه‌ دليل‌، خود مدعا تكرار مي‌شود و اين‌ هنري‌ است‌ كه‌ در «پرودياگاندا» يا آوازه‌گري‌ وجود دارد. اينكه‌ رسانه‌ها وقتي‌ در دست‌ قدرت‌ها قرار مي‌گيرند آنها خوشحال‌ مي‌شوند به‌ دليل‌ وجود همين‌ روحيه‌ القاپذيري‌ در مردم‌ است‌. و الا اگر ملتي‌ القاپذير نباشد هرچه‌ كه‌ رسانه‌ها بگويند چون‌ دایماً دليل‌ مي‌خواهند كسي‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ راديو و تلويزيون‌ اظهار خوشحالي‌ نمي‌كند.

تقليد: منظور من‌ از تقليد نه‌ آنست‌ كه‌ در فقه‌ گفته‌ مي‌شود. مراد، تقليد به‌ معناي‌ روانشناختي‌ آن‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ من‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ تحت‌ الگوي‌ شخصي‌ باشم‌. يعني‌ من‌ خودم‌ را مانند تو مي‌كنم‌ و به‌ تو تشبه‌ مي‌جويم‌ و تقليد، يعني‌ من‌ تو را الگو گرفته‌ام‌. آن‌چه‌ كه‌ در عرفان‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ تشبه‌ به‌ خدا بجوييد اگر اين‌ كار را با انسان‌ها انجام‌ داديم‌ تعبير به‌ تقليد مي‌شود و اين‌ تقليد هم‌ در اديان‌ و مذاهب‌ و هم عرفان‌ مورد توبيخ‌ است‌.

تعبد: تعبد يعني‌ سخني‌ را پذيرفتن‌ صرفاً به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ فلان‌ شخص آن‌ را گفته‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ اگر این صورت‌ استدلالي‌ من‌ ذهن‌ من‌ را آزار ندهد كه‌ «فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ چون‌ فلان‌ شخص گفته‌ است: فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است»، من‌ اهل‌ تعبدم‌. آيه‌اي‌ در قرآن‌ است‌ كه‌ معمولاً كمتر نقل‌ مي‌شود «اتخذو احبارهم‌ و رهبانهم‌ من‌ دون‌ا...» كه‌ در باب‌ روحانيت‌ نصاري‌ و يهود است‌ كه‌ فراوان‌ مي‌گويد كه‌ يهوديان‌ و نصاري‌ روحانيون‌ خود را مي‌پرستيدند من‌ دون‌ا... (به‌ جاي‌ خدا يا علاوه‌ بر خدا). صحابي‌ از امام‌ باقر مي‌پرسد كه‌ آيا واقعاً مي‌پرستيدند حضرت‌ در جواب‌ مي‌گويد هرگز اين‌گونه‌ نيست؛ روحانيون‌ مسيحي‌ به‌ مردم‌ نمي‌گفتند كه‌ ما را بپرستيد و اگر هم‌ مي‌گفتند كسي‌ نمي‌پرستيد. اما اينكه‌ قرآن‌ به‌ آنها اين‌ نسبت‌ را مي‌دهد به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ رفتاري‌ كه‌ با خدا بايد مي‌داشتند با روحانيون‌ خود داشتند.

مجموعه‌ عوامل‌ دسته‌ دوم‌ ناشي‌ از يك‌ عمل‌ واحد است‌ و آن‌ اينكه‌ ما «زندگي‌ اصيل»‌ نداريم‌. زندگي‌ اصيل‌ به‌ تعبير روانشناسان‌ انسان‌گرا و به‌ تعبير عرفا يعني‌ زندگي‌ براساس‌ فهم‌ و تشخيص خود. زندگي‌ اصيل‌ را فقط‌ كساني‌ انجام‌ مي‌دهند كه‌ دو سرمايه‌ دارند؛ عقل‌ در مسائل‌ نظري‌ و وجدان‌ در مسائل‌ عملي‌.

شخصيت‌پرستي‌: كمتر مردمي‌ به‌ اندازه‌ ما شخصيت‌پرستند و شخصيت‌پرستي‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ شخصيتي‌ خود را بر ما عرضه‌ مي‌كند و خوبي‌هايي‌ كه‌ در زندگي‌ اطراف‌ خودمان‌ نمي‌بينيم‌ از سر توهم‌ به‌ او نسبت‌ مي‌دهيم‌ و او را به‌ دست‌ خودمان‌ بزرگ‌ مي‌كنيم‌.

تعصب: تعصب‌ هم‌افق‌ با شخصيت‌پرستي‌ است‌. تعصب‌ به‌ معناي‌ چسبيدن‌ به‌ آنچه‌ كه‌ داريم‌ و نگاه‌ نكردن‌ به‌ چيزهاي‌ فراواني‌ كه‌ نداريم‌. اگر من‌ شيفته‌ آن‌چه‌ كه‌ دارم‌ شدم‌ و فكر كردم‌ که جاي‌ نداشته‌ها را هم‌ برايم‌ مي‌گيرد من‌ نسبت‌ به‌ آن‌ تعصب‌ پيدا كرده‌ام‌ و اينجاست‌ كه‌ من‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ به‌ آن‌ وفاداري‌ ندارند دو ديدگاه‌ پيدا مي‌كنم‌. گروهي‌ خودي‌ مي‌شوند و گروهي‌ غيرخودي‌. قرآن‌ خودي‌ و غيرخودي‌ را رد كرده‌ است‌ چرا كه‌ درباره‌ حب‌ و بغض‌ مي‌گويد وقتي‌ با گروهي‌ دشمنيد دشمني‌ باعث‌ نشود درباره‌ آنها عدالت‌ و انصاف‌ را فراموش‌ كنيد. درباره‌ دوستي‌ هم‌ مي‌گويد هميت‌ جاهليت‌ شما را نگيرد. هميت‌ جاهليت‌ يعني‌ اينكه‌ چون‌ فلاني‌ از قبيله‌ من‌ است، طرف‌ او را چه‌ ظالم‌ باشد چه عادل‌، مي‌گيرم‌. به‌ عبارت‌ ديگر ويژگي‌هاي‌ خود او مهم‌ نيست‌ بلكه‌ ويژگي‌هاي‌ تعلقي‌ او مهم‌ است‌.     

اعتقاد به‌ برگزيدگي: هر كدام‌ از ما اگر به‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ مي‌بينيم به‌ نوعي‌ فكر مي‌كنيم‌ که به‌ نوعي‌ مورد لطف‌ خدا هستيم‌. يعني‌ درست‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ وضع‌ ما به‌ مو بند باشد اما پاره‌ نمي‌شود و اكثر اهمالها و بي‌توجي‌ها ناشي‌ از همين‌ نكته‌ است‌. لاپينيس‌ اصطلاحي‌ داشت‌ كه‌ براي‌ موارد ديگري‌ به‌ كار مي‌برد. اين‌ اصطلاح‌ «هماهنگي‌ پيش‌ بنياد» بود به‌ معني‌ اينكه‌ گويا همه‌ امور از پيش‌ حاصل‌ آمده‌ است‌. گويا ما اين‌ هماهنگي‌ پيش‌بنياد را راجع‌ به‌ خودمان‌ قایليم‌


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 11 اسفند 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

(مصطفی ملکیان (زاده ی ۱۳۳۵ خورشیدی در شهرستان شهرضا، استان اصفهان) متفکر، نویسنده، مترجم و ویراستار و روشنفکر بر جسته ی ایرانی است.)

در صد سال‌ اخير كسانی‌ كه‌ درباره‌ مشكلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌اند و مطالعه‌ كرده‌اند معمولاً مجموعه‌ علل‌ و عواملی‌ كه‌ باعث‌ اين‌ همه‌ مشكلات‌ علمی‌، بيچارگی‌ و بدبختی و مسائل‌ نظری‌ برای جامعه‌ شده‌ است‌ را بيشتر در سه‌ محور كندوكاو كرده‌اند. اولين‌ محور، مداخله‌ كشورهای‌ خارجی‌، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبی‌ها بوده‌ است‌. دومين‌ نكته‌ رژيم‌های‌ سياسی‌ حاكم‌ و مساله‌ سوم‌ تلقی‌ مردم‌ از دين‌ بوده‌ است‌. اين‌ سه‌ عامل‌ تاكنون‌ بيشتر مورد تاكيد بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ ديدگاه‌های‌ مختلف‌ بر يكی‌ از اين‌ عوامل‌ بيشتر تاكيد شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولاً كسی‌ هم‌ نيست‌ كه‌ دو عامل‌ دیگر را انكار كرده‌ باشد.

اما مساله‌ای‌ كه‌ مهمتر از اين‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌ فرهنگی‌ مردم‌ است‌. به‌ تعبير ديگر آسيب‌شناسی‌ فرهنگی‌ مردم‌ ايران‌ و اينكه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگی‌ چه‌ امور نامطلوبی‌ در ذهن‌ و ضميرشان‌ راسخ‌ شده‌ است. بنابراين‌ سخنان‌ من‌ به‌ معنای‌ انكار سه‌ عامل‌ ديگر نيست‌. ولی‌ تاكيد بر اين‌ است‌ كه‌ مهم‌تر ازآن‌، نگرش‌های‌ فرهنگی‌ ماست‌.
در باب‌ نگرش‌های‌ فرهنگی‌ من‌ يك‌ تفسير دوگانه‌ دارم‌. من‌ معتقدم‌ وقتی‌ گفته‌ می‌شود كه‌ از ماست‌ كه‌ بر ماست‌ و اينكه‌ گفته‌ می‌شود ما بايد از درون‌ تغيير كنيم‌ دو نوع‌ تغييركردن‌ مراد است‌ كه‌ من‌ به‌ يك‌ نوع‌ آن‌ می‌پردازم‌. 


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 11 اسفند 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سلام خدا / با اینکه دیگه هیچ اعتقادی به وجود پر برکت!!! تو ندارم ولی باز هم مثل همیشه میخوام با تو حرف بزنم / نمی دونم چرا!! شاید برای اینکه تو بیکار ترین موجودی هستی که من می شناسم

می دونی چیه؟ من دیگه خسته شدم / یعنی ما هممون دیگه خسته شدیم

ما گرسنمونه/ ما سردمونه/ غذا میخوایم/ جای گرم میخوایم

امشب یه شب سرد زمستونیه / بابا وقتی از در خونه اومد تو باز هم مثل همیشه زود رفت تا بخوابه ، سراغ غذا نرفت چون می دونست اجاق خالیه

بابا این روز ها تا از سر کار میاد خونه از ترس اینکه بهش نگیم فلان چیزرو میخوایم زود خودشو میزنه به خواب / آخه بابا خیلی غرور داره ، نمی تونه بمون بگه ندارم

داداش هنوز تو خیابونا دنبال آدم پولدارا میگرده / داداش شغل نسبتا خوبی داره از آدمای بالا شهری یواشکی بدون اینکه خودشون متوجه بشن پول قرض می گیره ولی دیگه بهشون پس نمی ده ، آخه دیگه پیداشون نمی کنه

داداش داره پولاشو جمع میکنه تا عید با دوستاش بره شمال / میگه جای خیلی قشنگیه ، مثل بهشت می مونه ، هم سبزه هم آبی

راستی یادم رفت بگم آبجی معمولا شب نمیاد خونه آخه اون شبها تا صبح کار میکنه ، صبح ها تا عصر می خوابه ، عصر ها هم میره دنبال مشتری / اون دیگه واسه خودش کار میکنه / قبلا با یه خانمی کار میکرد که بهش می گفت خاله

آبجی میخواد پولاشو جمع کنه بره دبی ، می گه اونجا بیشتر قدر ماها رو می دونن

ساعت از 10 گذشته ولی هنوز مامان داره واسه اون خانمه که یه دونه از اون ماشینای با کلاس داره و همیشه مامان میره خونشون کمکش کنه تا خونشو تمیز کنه سبزی خرد میکنه / اخه اون خانمه فردا مهمون داره ، مامان باید دوباره بره خونشون

تلویزیون همینجوری داره واسه خودش اخبار نشون می ده / یه عالمه آدم ریختن تو خیابونا داد میزنن:یه چیز هسته ای حق مسلم ماست

من مطمئنم که اونام گرسنشونه

ولی نمیدونم این چه ربطی داره به گرسنگیشون

ولی لابد اون چیز هسته ای هم یه چیزی مثل تخم مرغ می مونه ولی از نوع هسته داره شه

خدایا هنوز بیداری؟ یا مثل همیشه وسط حرفهای من خوابت برده؟

دلم واسه تو هم می سوزه ، آخه تو هم دیگه نمی تونی کاری بکنی

تو هم هر وقت ما بنده ها ازت یه چیزی بخوایم ، مثل بابا از رو شرمندگی چشماتو می بندی و خودتو می زنی به خواب

اصلا تو هم بخواب ، من خودم یه روزی بزرگ میشم / از تو هم بزرگتر ، درسامو میخونم میرم دکتر میشم، اونوقت پولامو جمع میکنم / اونوقت واسه همه ی آدما نون می خرم اگه پولم اضافه اومد یکی دیگه هم براشون میخرم ، تا یکیشو بخورن ، یکیشو بذارن تو سفره هاشون / آخه بابا میگه اون قدیما تو سفره ی همه ی آدما نون بوده

بابا میگه اون قدیما بابا ها واسه بچه ها نون میاوردن / خواهرها شبها تو خونه های خودشون میخوابیدن / داداش ها تو مغازه ها کار میکردن نه تو خیابونا

بابا میگه اون قدیما شبها کسی گرسنه نمیخوابید

اون آقا تو اخبار داره میگه امروز کار لوله کشی گاز به ارمنستان تموم شده / یعنی ما میخوایم به اونا گاز بفروشیم اونا به ما نون بدن ؟؟؟

منبع: cloob.com

 

 


برچسب‌ها: نقد طنز کمدی واژه ها دردنوشته ها
[ چهار شنبه 26 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نقد یعنی یافتن اشکالات و در عین حال دیدن نقاط قوت. دوست واقعی آن کسی است که با نیت اصلاح اشکالات ما، رفتارمان را نقد کند. منتقد کسی نیست که به همه چیز بدبین باشد. منتقد کسی است که می خواهد زیبایی و خوبی ها را در نهایت کمال ببیند. به این دلیل به دنبال یافتن آن اشکالاتی است که رفع و برطرف ساختنشان، به زیبایی و کمال هر چه بیشتر موضوع نقد، منتهی  شود.

 


برچسب‌ها: نقد
[ شنبه 22 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب