منحصر به فرد بودن و بُت گرایی 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

شاید اگر بگوییم همگان بت‌گرا (نه بت‌پرست چرا که بت‌گرا عنوانی کلّی‌تر است) هستند هرچند خلاف آن را ادّعا می‌کنند؛ این سخن بدون شرح و توضیح در نگاه نخست چندان خریداری نیابد ولی باید گفت که یکی از واقعیات طبیعت بشری، گرایش وی به بت شدن و یا بت‌سازی و برجسته ساختن چیزهایی است که بدانها علاقه دارد. ضرب‌المثل معروف از کاه کوه ساختن و یا مبالغه‌های شاعرانه در وصف معشوق و معشوقه‌ها و یا اغراق در قدرت دشمنان و آنگه شکست آنان، همگی بیانگر این گرایش می‌باشند. از دیدگاه اینجانب این بت‌گرایی در اساس ریشه در میل وی به متفاوت شدن از زمینه و در نتیجه موجودیت و هویّت یافتن و کسب قدرت به واسطه‌ی آن دارد. بر این اساس، بشر میل دارد که هرچه بیشتر متفاوت و منحصر به فرد باشد و یا خود را به هر چیزی که می‌تواند وی را متفاوت‌تر سازد نزدیک نماید و یا دست‌کم به گونه‌ای خویش را در ارتباطی منحصر ‌به ‌فرد با آن نشان دهد. نمونه‌ها بسیارند: از جمع‌آوری اشیاء نادر و کمیاب توسّط کلکسیونرها گرفته تا ماجرای تبلیغات تجاری و فرهنگی و تا ادّعای رفاقت و هم‌نشینی با افراد سرشناس و معروف و یا کوشش در جهت کسب شهرت، معروفیت و قدرت مذهبی یا سیاسی؛ و یا در سطح اخلاق و فرهنگ عمومی آنچه که از آن با نام‌های احترام، غرور، شخصیت، آبرو، اصیل‌زاده بودن و مواردی از این قبیل یاد می‌شود؛ در تحلیل نهایی تماماً ریشه در این میل ذاتی بشر به متفاوت شدن از زمینه دارند. به هر روی انسان میل شدیدی دارد که خود را متفاوت‌تر و منحصر به فرد‌تر از آنچه در ظاهر می‌نماید نشان دهد و در این راه بی تأمّل به هر وسیله‌ای خواه بزرگ‌تر نمودن دشمنان و یا دوستان نیز متوسّل می‌گردد. هرچند شاید گستردگی آثار و نمودهای وجود این گرایش در بشر چنان باشد که گویی طبقه‌بندی کردن آن دشوار به نظر می‌رسد؛ ولی باید گفت که به سهولت می‌توان این بت‌گرایی را با توجه به نوع تلاش در راستای این منحصر ‌به ‌فرد شدن در دو دسته یا جنبه قرار داد:

1- خود بت شدن. این یعنی اینکه فردی در تلاش است که خود به برترین جایگاه ممکن یعنی منحصر‌به‌فردترین موقعیت در یک زمینه‌ی خاصّ دست یابد. رقابت‌های انتخاباتی به منظور دست‌یابی به مقام‌های سیاسی در یک کشور، از نمونه‌هایی است که در این رابطه می‌توان ذکر کرد. یا تلاش در جهت قهرمانی در میادین گوناگون ورزشی و علمی از دیگر نمونه‌هاست.

2- در ارتباطی منحصر به فرد با یک بت قرار گرفتن. این جنبه از بت‌گرایی در اصل همانی است که بت‌پرستی (و زیر مجموعه‌های آن همچون شخص پرستی یا قهرمان پرستی) نامیده شده است و هنگامی است که فرد متوجّه این واقعیت می‌شود که اساساً ممکن نیست به جایگاه یک بت و رأس هرم قدسیت دست یابد. اینجاست که می‌کوشد تا در عوض خود را از هر کس دیگر به آن جایگاه نزدیک‌تر سازد و در واقع اگر نمی‌تواند خود را با تبدیل شدن به بت منحصر به فرد نماید؛ دست‌کم رابطه‌ی خویش با آن بت را منحصر به فرد ساخته و از این نظر خویش را متفاوت‌تر از هر کس دیگری بنماید. نکته‌ی بسیار مهم در این رابطه این است که فرد همچنین خواهد کوشید که مقام و جایگاه بت را مدام ارتقاء دهد تا در نتیجه، رابطه‌ی خود  با آن نیز ارتقاء یابد. به عبارت دیگر وی می‌کوشد بت را بسیار متفاوت‌تر و مهم‌تر و قدرتمندتر از آنچه پیشتر تصوّر می‌شده نشان دهد که در نتیجه خود را نیز به واسطه‌ی ارتباط با آن به همان میزان متفاوت‌تر، مهم‌تر و قدرتمندتر خواهد نمود. همچنین نکته‌ی ظریف دیگر در این رابطه این است که فرد با تلاش در جهت ارتقای جایگاه یک بت، گویی تلویحاً سعی در انتقال این پیام نیز دارد که قدرت وی حتّی افزون‌تر از بت است چرا که دارای چنان جایگاهی است که می‌تواند بت و رفتارهایش را مورد داوری و ارزشگذاری (هرچند مثبت) قرار دهد.

شاید بیراه نباشد اگر بگوییم نمونه‌های این دسته‌ی دوم بت‌گرایی بی‌شمارند: در واقع شاید به عنوان یک اصل راهنما بتوان گفت هرگاه کسی از دیگری تعریف کرد، در اساس یا مشغول بت‌سازی است و یا در تلاش برای نزدیک ساختن خویش به یک بت. در ادامه‌ی این مختصر به این نوع دوم از بت‌گرایی می‌پردازیم که به جرئت می‌توان گفت شاید عظیم‌ترین تأثیرات را بر تاریخ بشر از گذشته تا کنون نهاده است.

***

می‌گویند انسان بری از اشتباه نیست. هر انسانی غرایزی دارد. نقائصی و اشکالاتی. و با این همه تاریخ انباشته از نام‌های قهرمانانی است که دیگر همه جا بسیار بیش از پرداختن به اشتباهات آنان و لغزش‌های بزرگ و کوچکشان، از افتخارات ایشان و نبوغشان یاد می‌شود. از خدمات گرانبهایی که انجام داده‌اند و از زندگی آرمانی و انسانی آنها که دیگر تبدیل به یک الگوی بارز و غیر قابل بحث گردیده است. حتّی در مورد آثاری که از ایشان بر جای مانده و به روشنی می‌تواند سندی زنده برای بازخوانی میزان علم، هنر و شعورشان باشد؛ کمتر کسی به خود اجازه‌ی چون و چرا به خود داده و آنها را مورد نقد قرار می‌دهد و اگر نیز چنین کاری انجام دهد، در بیشینه‌ی موارد کاری جز تحسین و کشف دقایق حیرت‌انگیز جدید در آنها از پیش نمی‌برد و نقدی جدّی در کار نیست. به عبارت دقیق‌تری ناقدان آثار ایشان (البته اگر بتوان ایشان را ناقد نامید)، همان کاری را انجام می‌دهند که پیشتر اشاره شد یعنی کوشش در جهت ارتقای جایگاه و اعتبار بت و در نتیجه ارتقای جایگاه و اعتبار خودشان. این امر یعنی ممنوع‌الورود شدن نقد و داوری‌های منطقی به حوزه‌ی حریم قهرمانان و بت‌های تاریخی (یا حتی امروزی) و آثار برجای مانده از آنان، به چیزی که می‌توان آن را مقدّس‌شدگی نامید؛ می‌انجامد و پیداست که این مقدّس‌شدگی معنایی جز رکود ارزش‌ها و معیارها و در نتیجه محافظه‌کاری‌های افراطی و ضدّیت با تغییر ندارد. نیازی به گفتن نیست که هماره این مقدّس‌شدگی‌ها سدّ راه پیشرفت و تحوّل در هر زمینه‌ای بوده‌اند. جالب اینجاست که حتّی در عرصه‌های علمی نیز اوضاع کم و بیش بر همین منوال بوده است. در نظر آوریم که دانشمندان محافظه‌کار که ذهن و اندیشه‌ی خویش را تماماً معطوف به نظریه‌های موجود کرده‌اند؛ با چه سماجتی در برابر دیدگاه‌های جدید ایستادگی کرده و بدین ترتیب از سرعت قطار علم و دانش کاسته‌اند. با تمام اینها یکی از مهم‌ترین عرصه‌های نمود این مقدُس‌شدگی، حوزه‌ی باورهای دینی است. خدایان یا اصنام به عنوان رأس هرم متفاوت و منحصر به فرد بودن، پیداست که کسی در اندیشه‌ی تصاحب جایگاه ایشان نبوده است اما کاهنان و زعمای دینی و مذهبی و آنان که انحصار بحث و سخن گفتن از دین را از آن خویش می‌دانسته‌اند؛ هماره در رقابتی سخت و کوششی همیشگی در راستای القای وجود قدرت بلامنازع خود به پیروان بوده‌اند و در این راه و به منظور دستیابی به رابطه‌ای منحصر به فردتر و نزدیکی هر چه بیشتر با رأس هرم قدرت دینی یعنی خدا (یا در مورد ادیان توحیدی: پیامبران و جانشینان معروفشان)، به هر دستاویزی که نشان دهد ایشان شناخت جدیدتر و عمیق‌تری از آن دارند؛ از جمله ایجاد تشریفات عبادی و مناسک هرچه پیچیده‌تری دست زده‌اند و در این راه تا جایی پیش رفته‌اند که برای اثبات میزان اطمینان خود به حقّانیت رابطه‌ی خود با خدا برای پیروان، از ارتکاب هیچ اقدام غیر منطقی و غیر انسانی نیز فروگذار نکرده‌اند. مبلّغین دینی چنان از قدرت خدا یا سنگینی مجازات او داد سخن داده و می‌دهند که به گفته‌ی نیچه تو گویی قصد دارند مردم را بیش از آنکه از خدا بترسانند از خود بترسانند چرا که اینان چنین وانمود می‌کنند که اطاعت از دستورات ایشان به عنوان کسانی که در رابطه‌ای منحصر به فرد با خدا هستند؛ یگانه شانس پیروان برای نجات از مجازات الهی بوده و لذا قدرت تغییر سرنوشت ابدی آنها در دست ایشان است. همین تصوّر در مورد قدرت زعمای دین در میان پیروان، زمینه‌ی مساعد پیدایش خرافات بی‌شماری را موجب گردیده است.

به هر حال بت‌گرایی و دو جنبه‌ی مهم آن یعنی میل به خود بت شدن و یا بت‌پرستی، اگرچه ریشه در میل ذاتی بشر برای متفاوت شدن از زمینه‌ها و در نتیجه موجودیت و هویّت یافتن دارد؛ با این حال این بدان معنی نیست که نمی‌توان انحراف مخرّب آثار این گرایش را از میان برد. نگارنده بر این گمان است که ایجاد بستری مناسب که در آن هر کس با توجه به استعدادها و توانایی‌های ذاتی‌اش بتواند متفاوت و منحصر به فرد بودن خویش و البته دیگران را پذیرفته و بدین نتیجه دست یابد که هر ذرّه‌ای و به تبع آن هر کس در این جهان هستی، یگانه و منحصر به فرد است؛ نه تنها ممکن بلکه ضروری است. این امر البته آسان نخواهد بود و نیازمند ایجاد نظام تعلیم و تربیتی منطقی و بر پایه‌ی این اصل است که:


«متفاوت بودن اصل حاکم بر ذرات هستی است

و هر موجود بشری نیز منحصر به فرد است و شایان توجه و ستایش.»


برچسب‌ها: متفاوت بودنبت پرستیشخصیت پرستیقهرمان پرستیخرافات دینیمنحصر به فرد بودن قدرت طلبی هویت
[ سه شنبه 25 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

چندی پیش یکی از آشنایان که کودکی را از بدو تولّد به فرزندخواندگی پذیرفته است (و البته از این لحاظ بسی قابل تحسین و ستایش است) ماجرایی را در کمال خونسردی و حتّی می‌شود گفت ذوق و هیجان بازگو کرد که برای مدّت‌ها بر اندیشه و عواطفم سنگینی می‌کرد. یادآور شوم که کودک یاد شده اکنون دختربچّه‌ای دو سال و نیمه است. جریان از این قرار بوده که همراه با دخترخوانده‌اش به مناسبت فرارسیدن ماه رمضان به روستایی رفته‌اند که در آنجا به منظور استفاده در ایّام روزه‌داری، ده‌ها رأس گوسفند و گاو در برابر چشمان دخترک کشتار شده‌اند. اذعان می‌کنم که نمی‌خواستم این سخن را جدّی بدانم و دوست داشتم بگوید شوخی کرده است! ولی.. ولی همچنانکه گفتم چنان با آب و تاب به بازگویی آن رخداد باورنکردنی ادامه می‌داد که در نهایت نتوانستم در برابر داستان آن ستم بارز در حقّ آن کودک بی‌گناه که مجبور به دیدن چنان صحنه‌هایی شده مقاومت کنم و شدیداً برآشفته شده و بازگوینده را مورد سرزنش شدیدی قرار دادم. وی که ناباورانه هرگز انتظار چنان واکنشی را نداشت کاملاً مستأصل گردیده بود و می‌کوشید مرا آرام سازد و البته کار خود را توجیه نماید. وقتی از او پرسیدم:

«کودک چه واکنشی در برابر آن صحنه‌ها داشت؟»

 با لبخندی بر لب که گویا می‌خواست به من بفهماند پریشان شدنم چندان اساسی نداشته پاسخ داد:

 «اتّفاقاً بسیار هم شادی می‌کرد..!! مدام به گوش‌ها و زبان‌ها و کلّه‌های بریده شده دست می‌زد و می‌خندید..!!»

و وقتی گفتم:

«آخر چگونه ممکن است؟»

 گفت:

«برایش یک چیز عادی شده..!!»

و صد برابر روح و قلبم از این پاسخ فشرده شد و دانستم که شاید این بار نخست نبوده است. گفتم:

«آخر برادر من! این چه کاری است که از آن دفاع هم می‌کنی و با افتخار از آن یاد می‌کنی؟ کجای این کار صحیح است؟؟»

شاید باورتان نشود که در آخر چه چیز دیگری را نیز اضافه کرد. با آخرین حرفی که در توجیه آن جریان بر زبان آورد؛ دیگر فهمیدم عمق فاجعه بسی باورنکردنی‌تر از این حرف‌هاست. گفت:

«آخوند مسجد هم آنجا بود و کاملاً این کارم را تأیید کرد و گفت که کار خوبی می‌کنی این قربانی کردن‌ها را نشانش می‌دهی چون با این کار باعث می‌شوی که ترسش از این کارها و سر بریدن‌ها از میان برود..»!!!!!!

آتش گرفتم. زمین و زمان در نظرم تیره و تار شد. پس که اینطور؟! این نوع پرورش انسانی، حکم شرعی داشت!! تقریباً فریاد زدم که:

«آخر این چه حرف سخیفی است؟؟ این چه پرورش و تربیتی است؟؟ مگر قرار است این کودک در آینده چه کاره شود؟؟ قصاب شود؟! جلّاد شود؟! شکنجه‌گر شود؟! می‌خواهد آدم سر ببرّد که می‌خواهید این کارها برایش عادی شود و ترسش از میان برود؟! عوض آنکه به او مهربانی کردن و دوستی با حیوانات را یاد بدهید؛ می‌آیید و رقّت قلب پاک و کودکانه‌ی او را نیز اینگونه نیست و نابود می‌سازید؟؟ آخر چرا؟؟ این چه اعتقاد ضد بشری و بی‌مایه‌ای است که دارید؟؟..»

البته شاید گفته‌هایم دقیقاً اینها نبودند ولی تقریباً همین گونه سخن گفتم. دیگر نمی‌توانستم نفس بکشم. مدام صحنه‌هایی را که او تعریف کرده بود پیش چشم مجسّم می‌کردم.. وااای.. من که خود هنوز نتوانسته‌ام به عمرم چنین صحنه‌های را از دور نیز تاب آورم و ببینم؛ چگونه یک کودک.. نه.. نه.. این ستمی آشکار است.. اگر در سرزمین کفر«!» چنین چیزی روی داده بود بدون شک این پدرخوانده را به شدیدترین وجهی مجازات می‌کردند آن وقت اینجا به عنوان یک شیوه‌ی تربیتی مورد تأیید نیز هست و مایه‌ی افتخار و ثواب!! به خاطر آوردم یکی از دوستان سال‌ها پیش ماجرایی را در ارتباط با قتل‌عام‌های کردستان عراق و گروه‌های تندرو مذهبی جندالأسلام برایم نقل کرده بود که وقتی از یکی از جانیان پرسیده شده بود شما چگونه توانسته‌اید اقدام به بریدن سر انسان کنید؟ در پاسخ گفته بود در آغاز راحت نبود و برای همین هم ما از بریدن سر جوجه و مرغ و حیوانات چهارپا شروع کردیم و سپس به تدریج این جرئت و توان را برای بریدن سر انسان یافتیم!

قضاوت با شما.. من دیگر چیزی نمیگویم.. و این بود شرح بدون شرح..

 

موادی از پیمان‌نامه‌ی جهانی حقوق کودک

ماده‌ی18:

والدين در رشد و پرورش كودكان مسؤليت مشترك دارند و دولت‌ها بايد در اين امر به آنان كمك كنند.

 ماده‌ی19:

دولت‌ها مؤظف هستند كودك را از هر نوع بد رفتاري والدين يا سرپرستان ديگر محافظت كنند و براي جلوگيري از هر نوع سوء استفاده از كودك، اقدامات مناسب اجتماعي را انجام دهند.

 ماده‌ی21:

دركشورهايي كه نظام فرزند خواندگي وجود دارد، اين امر بايد با توجه به منافع عاليه‌ی كودك و با كمك مقامات ذيصلاح، انجام گيرد.

 ماده‌ی25:

وضع كودكي كه از طرف دولت به افراد يا خانواده‌ها سپرده مي‌شود، بايد مورد ارزيابي منظم قرار گيرد.

 ماده‌ی27:

هر كودك حق دارد از سطح زندگي‌ای برخوردار شود كه رشد جسمي، ذهني، رواني و اجتماعي او را تأمين كند.

 ماده‌ی37:

هيچ كودكي نبايد مورد شكنجه، رفتار ستمگرانه و بازداشت غير قانوني قرار گيرد. اعمال مجازات اعدام و حبس ابد در مورد كودكان بايد ملغي گردد.


برچسب‌ها: نقدکودک آزاریشکنجه ی روحی کودکانکشتار حیواناتتربیت دینیکشتن حیوانات در برابر چشم کودکان
[ سه شنبه 24 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اوضاع سؤال برانگیز مصر، طرح دیدگاه‌های گوناگونی را از سوی مفسّران برانگیخته است که البته بیشتر این دیدگاه‌ها حاکی از نوعی خوش‌بینی در خصوص کیفیات ذهنی جامعه‌ی مصر و آینده‌ی سیاسی این کشور می‌باشند. در مجموع می‌توان برآیند بیشینه‌ی آرای موجود را در دو بند چنین خلاصه نمود که:

1- مردمان مصر به نظام برآمده از اخوان‌المسلمین و تجربه‌ی یک ساله‌ی آن نه گفته‌اند چرا که ایشان خواهان نظامی متّکی بر مردمسالاری و نگرش‌های سکولار هستند. در نتیجه‌ی چنین رویکردی، ارتش ملّی مصر به وظیفه‌ی ملّی- اخلاقی (و نه ضرورتاً قانونی) خویش عمل کرده و در راستای همراهی با این خواسته، دولتی را سرنگون ساخته که رأی اعتماد خویش از ملّت را از دست داده است.      

2- در مصر کودتا رخ داده و ارتش این کشور با چراغ سبز و دخالت کشورهایی که روند اوضاع را بر وفق مراد خود ندیده‌اند؛ دولت قانونی و برآمده از رأی ملّتی را ساقط ساخته است و لذا نمی‌توان مُهر تأیید و توجیه منطقی بر وضعیت پیش آمده نهاد.

ایرادات این دو دیدگاه چیست؟ به شرح ذیل می‌توان مواردی را فهرست نمود که در ارتباط با این دو تفسیر از اوضاع جاری مصر قابل طرح می‌باشند:

1- سابقه‌ی پیدایش و فعالیّت نظامی، سیاسی و فرهنگی اخو‌ان‌المسلمین در مصر به بیش از 80 سال می‌رسد. نفوذ فکری این جنبش طوری است که گفته می‌شود بسیاری از شخصیّت‌های مذهبی و فرهنگی مصر نیز از وابستگان بدان بوده یا تحت تأثیر اندیشه‌های آنان هستند. یادآوری این نکته از آنجایی حائز اهمیّت است که بعضاً گویی فراموش می‌شود که مردمان مصر با اندیشه‌های این گروه ناآشنا نیستند و سال‌هاست با نظریه‌ی مدل حکومتی و سیاسی آنان –که بر مبنای شیوه‌ی حکومت عمربن‌عبدالعزیز هشتمین خلیفه‌ی اموی بوده- از نزدیک آشنایی داشته‌اند. پس با این وصف چگونه است که می‌توان هنوز ادعا کرد که مردم مصر فقط در ظرف یک سال اخیر است که پی به تز سیاسی و شیوه‌ی حکومت‌داری اخوان برده‌اند؟ اگرچه عرصه‌ی عمل بهترین میدان و آزمایشگاه هر نوع نظریه است ولیکن در مجموع شاید چندان واقع‌بینانه نباشد که تظاهرات انقلابی اخیر میدان التّحریر را به نفی فلسفی و بنیادین مرام سیاسی اخوان‌المسلمین از سوی بدنه‌ی جامعه‌ی مصر مربوط دانست.

2- همچنین این ادّعا که مردم مصر دست رد بر سینه‌ی نظام حکومت دینی زده‌اند؛ به دو دلیل چندان منطقی نمی‌نماید:

- نخست اینکه ایشان در انتخابات دموکراتیک سال گذشته که با حضور رسانه‌های خارجی و در برابر افکار عمومی جهان برگزار گردید، با اطّلاع و آشنایی تمام از دیدگاه‌های سیاسی اخوان‌المسلمین ایشان را بر مصدر امور نشاندند. پس این نمی‌تواند حاصل تصادف و یا صرفاً خوش اقبالی سیاسی اخوان باشد بلکه نشان از گرایش جامعه‌ی مصر به تجربه‌ی مدینه‌ی فاضله‌ای داشت که از سوی دین هماره تبلیغ شده و نیز به درازای بیش از هشت دهه، از بلندگوهای تبلیغاتی اخوان‌المسلمین چه به صورت آشکار و چه پنهان وصف آن را شنیده بودند.

- دلیل دوم در اختیار داشتن مدل‌های حکومت دینی‌ای همچون ایران است که نظر به ایرادات عمده‌ای که از سوی حکومت‌های وقت مصر و سایر کشورها در خصوص آن هماره به میان جامعه‌ی مصر بازتاب یافته است؛ می‌توانست افق‌های احتمالی مشابهی را در ارتباط با مدل حکومتی اخوان در دورنمای آینده‌ی مصر نیز در معرض دید مردم بگذارد ولی با این حال باز هم چنین نمونه‌ای، هرگز مردم مصر را از گزینش اخوان‌المسلمین در انتخابات سال پیش بازنداشت.

3- اینکه مردم مصر خواهان حکومتی سکولار و غیر دینی هستند و بنابراین پس از یک سال تجربه‌ی حکومت اخوانیون، ایشان را از مسند امور به کنار زده‌اند؛ با نگاهی به دوران حکومت سکولار حسنی مبارک به هیچ روی مطابق با منطق نیست. حکومتی که در آن اساساً جنبش‌هایی دینی همچون اخوان‌المسلمین حق فعالیت نداشتند.

4- در اینکه طبق تعاریف فرهنگ‌های سیاسی آنچه در مصر اتّفاق افتاد در اصل یک کودتا بود؛ البته بر خلاف فضای بلاتکلیف و عجیب و غریب حاضر در خصوص اتلاق این عنوان، تردیدی نیست ولی نکته در این است که باید دید در اساس آیا ملّتی که خود دولتی را بر سر کار آورده است، نمی‌تواند یا نباید بتواند آن را نیز ساقط سازد؟ البته پاسخ بدیهی است. ولی شاید پرسش در نحوه‌ی انجام آن است. آنچه دیدگاه دوم مورد اشاره بر آن تأکید می‌نماید؛ این احتمال است که کودتای صورت گرفته نه با خواست جامعه‌ی مصر بلکه با خواست و جهت‌دهی قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی به وقوع پیوسته است. البته جای تردید نیست که حکومت اخوان‌المسلمین در مصر پاره‌ای از معادلات منافع کشورهای دیگر را بر هم زده بود ولی پرسش این است که اگر زمینه‌ی ذهنی لازم برای قبول انجام یک کودتا در میان جامعه‌ی مصر مهیّا نبود؛ آیا بخش قابل توجّهی از ایشان هم اکنون در پی این رویداد به رقص و پایکوبی مشغول می‌شدند؟ آیا منطقی است که تمام آنهایی را که از وقوع این کودتا و سقوط دولت محمد مُرسی به وجد آمده‌اند؛ وابسته به احزاب رقیب اخوان‌المسلمین بدانیم؟ آیا با چنین پیش‌داوری‌ای قضاوت درباره‌ی اوضاع کنونی مصر دقیق و عادلانه خواهد بود؟

در نتیجه‌ی این ملاحظات باید گفت که چندان منطقی نخواهد بود که به قضاوت قطعی در خصوص چند و چون رخداد سیاسی مقطع کنونی مصر دست زد. همچنین ظاهر امر و شنیدن شعارهای لایه‌ای از روشنفکران و فعّالان سیاسی این کشور در میانه‌ی وضعیت جاری که چه بسا بخش‌هایی از مردم عادی مصر را نیز با خود همراه ساخته است، نباید ما را بدین استنتاج بکشاند که این شعارها بیانگر آمال و خواسته‌های تاریخی عامه‌ی مردم و بدنه‌ی جامعه‌ی مصر هستند. بدیهی است دوران زمامداری حسنی مبارک به عنوان یک دیکتاتور و پیشتر از آن سایر حکومت‌های برآمده از میلیتاریسم مصری، دورانی نبوده که در طی آن مردم بتوانند آموزش و فرهنگ لازم را در خصوص درک آزادی‌های سیاسی و دموکراسی حقیقی به دست آورند. پس با این وصف چگونه می‌توان پنداشت که در ظرف زمان کوتاهی این توده‌ی مردم، به آن سطح از شعور سیاسی رسیده باشند که خواهان استقرار یک نظام سکولار و مردم‌سالار حقیقی گردند؟


برچسب‌ها: اوضاع مصرنقد اوضاع کنونی مصرانقلاب دوم مصرنقداخوان المسلمین
[ جمعه 21 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بیری له شه و ده کرده وه:
ڕۆژی ماندووی بێ که سی خه مبار


به ڵکوو له ناخی دڵی ئه ودا


له ئه ستوونی پریسکه ی لاله یێکی دوور

به ندی ئاواتی گرێ دا

 


برچسب‌ها: ڕۆژی ماندووشێعری ش ش شه وهه ڵبه ستی کوردیبێ که سی
[ پنج شنبه 13 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بحرانی فلج کننده بر فضای اجتماعی کشور حاکم است: بحران بی اعتمادی و ناباوری. تو گویی شبی است که سپیده ای در پی آن نخواهد آمد. هیچ کس، دیگری را باور ندارد. مشتری: فروشنده را، دانش آموز: آموزگارش را، کارمند: مدیرش را، زن: شوهرش را، شوهر: زنش را، همکار: همکارش را، نشسته در پای منبر: خطیب و واعظ را، بیمار: دارویش را، سوگوار: همدردی دیگران را، بیننده: اخبار تلویزیون و رادیو را، روزنامه خوان: ستون های گوناگون روزنامه را، به جان آمده از ستم: دادگری دستگاه قضاوت را، مصرف کننده: سلامت و کیفیت آب و غذای خریداری کرده اش را، شهروند: احساس مسؤلیت گردانندگان سیستم اداره ی جامعه را..

سخنان و ادعاهای هرکس با لبخند کم رنگی بر لب و در بهترین حالت با لبخندی در پشت سر پاسخ داده می شود: سخنان شاعرانه و زیبای تراشیده شده ی یک مدّعی از تلویزیون، فخرفروشی آمیخته با احساس غریب درد وجدان یک فارغ التّحصیل دانشگاه، صورت برافروخته یا سرشار از آرامش «روحانی» یک واعظ، از رو یا از حفظ خواندن های متون تبلیغاتی فلان سوخته در آتش احساس مسؤلیت در جریان یک انتخابات و البته همچنین فریادهای غرّای «روشنفکران» و روشنفکران بی «ادعا» که با دریایی از روشن اندیشی پشت به بسی کتاب دارند..

و با تمام اینها در این آشفته بازاری که در آن به گفته ی خدای بی خدای زرتشت: «همه چیز حرف می زند و همه چیز ناشنیده می ماند»؛ هر فروشنده ای می کوشد کالایش را چنان بیاراید که در ازای جرعه ای اعتماد بتوان فروخت. آری.. همه در اصل خریداران کالایی هستند که دیرزمانی است از این «دشت غبارآلود کوچیده است..».

همگان اعتمادی می خواهند که خود به درازای تاریخ سرچشمه اش را خشکانده اند: صداقت..

گفتند یافت می نشود گشته ایم ما/گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست..


برچسب‌ها: بحران بی اعتمادیناباورینقد اوضاع کنونی جامعه ی ایراندروغگوییصداقت
[ یک شنبه 9 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب