دورترین 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

کاغذ را نکندم و شماره را نیز پاک نکردم نه محض رضای خداوند که برای کلیه‌ات مشتری پیدا شود؛ بلکه بدین امید که شاید کسی پیدا شود که مشتری انسانیت باشد. مشتری اخلاق، مشتری یک بار اندیشیدن و مشتری طغیان..

طغیــــــــــــــان!


برچسب‌ها: فقرکلیه فروشیفتودرد
[ یک شنبه 27 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 ساعت چهار بامداد 26 مرداد سال 87 بود. خیلی‌ها شاید در هوای خنک صبحگاهی یا کولر خانه در کنار عزیزان و خانواده‌اشان آرمیده و با لبخندی بر لب و امید به شادی‌های فردای زندگی، خواب‌های خوش می‌دیدند. اما کسی چه می‌دانست که کمی آنسوتر دخترکی داشت با چشمان وحشت‌زده به جلّادش التماس می‌کرد. التماس می‌کرد که جانش را نگیرد. او هنوز جوان بود. 18 سال بیشتر نداشت و با دژخیمش چنین لابه و زاری می‌کرد که:

 
- پدرجان! پدرجان! تو را خدا.. تو را خدا مرا نکش! مگر من چه کرده‌ام؟! مگر من دختر تو نیستم؟! مگر تو مرا به دنیا نیاورده‌ای؟! چرا می‌خواهی مرا بکشی؟! چرا با آن ساتور می‌خواهی گردنم را بزنی؟! مگر تو نباید مایه‌ی امنیت و آرامش من باشی؟! مگر من نباید در کنار تو، در خانه‌ی تو آرام‌ترین لحظات را داشته باشم؟ پدر جان.. پدر عزیزم.. آن ساتور را کنار بگذار.. مرا نکش.. من گناهی ندارم.. می‌دانم هیچ وقت مرا دوست نداشته‌ای.. وقتی به دنیا آمدم نه تنها نخندیدی بلکه در سرمای زمستان مرا با مادرم از خانه بیرون کردی.. از اینکه مادرم مرا به دنیا آورده بود خشمگین بودی.. تو مرا نمی‌خواستی.. دختر نمی‌خواستی.. ولی.. ولی چه کنم که دختر شدم.. سال‌ها من و مادرم را از خود راندی.. طوری که مادرم سر از تیمارستان درآورد و هنوز هم آنجاست.. چند روز پیش رفتم ببینمش.. آی مادر رنجدیده‌ام.. کجایی.. کجایی که ببینی پدر عزیزم می‌خواهد مرا بکشد.. می‌خواهد بالأخره کاری را که همیشه آرزو داشته انجام دهد.. می‌خواهد از شر وجود من راحت شود.. کاش به من اجازه داده بودند در تیمارستان پیشت بمانم.. چون می‌دانستم چه سرنوشتی در انتظارم است.. پدر جان.. پدر جان مرا نکش.. من از مردن می‌ترسم هرچند.. هرچند هیچ‌ وقت طعم زندگی را نچشیده‌ام.. مرا به زور شوهر دادی و در اصل فروختی.. هرگز نفهمیدم زندگی چیست.. در خانه‌ی شوهری که چندین و چند سال از من بزرگتر بود؛ بدترین آزارها را تحمّل کردم چون خانه‌ی پدری مأمنی برای من نبود.. پناه من نبود.. جایی برای من نداشت.. پدرجان.. آن ساتور را بگذار کنار.. من دخترت هستم.. پاره‌ی تنت هستم.. چگونه می‌توانی تا بدین اندازه بی‌رحم باشی؟! پدرجان.. از چشم‌هایت می‌ترسم.. چشم‌هایی که در آنها کمترین نشانی از محبت پدرانه نمی‌بینم.. چقدر با من غریبه هستی.. پدر جان این خانه‌ی من هم هست.. چرا در خانه‌ام مرا می‌کشی؟! چرا درها را بسته‌ای؟! چرا نمی‌خواهی کسی مرا نجات بدهد؟ چرا نمی‌خواهی کسی فریادم را بشنود؟ پدر جان.. پدر عزیزم.. من دختر ضعیف تو هستم.. آن از مادر بیچاره‌ام در کنج تیمارستان.. این هم از شما.. پس من به کجا پناه ببرم؟ خدایا.. خدایا.. به فریادم برس.. من بی‌گناهم.. من بی‌گناهم و تو خود بهتر از هر کس دیگر می‌دانی.. پدر جان.. پدر جان.. تو را به خدا به من رحم کن.. مرا نزن.. آخ.......... بس است.. بس است.. نزن.. پ پ پ پ در.. پپپ..ددد............................
 
و خون فوّاره زد و بخشی از صورتش را پوشاند. صدای فریاد و ضجّه‌های دردناک دخترک دیگر درنیامد. گلویش بریده شده بود. چشمان وحشت‌زده‌ی معصومش کم‌کم خیره شده و از جنبش افتادند. دست و پا زدنش نیز چندان نپایید و لاشه‌ی ضعیف و بی‌جانش سرانجام در برابر پــــــــــــــــــــــــــدر آرام گرفت...
نام آن دخترک فرشته‌ی نجاتی بود. ساکن روستای کانی‌دینار مریوان که هیچگاه فرشته‌ی نجاتی به نجاتش نیامد..  
 
 
پێکه‌نینم دێ به گریان گه‌ر خه‌می من چاره کا
ئاخ که شک نابه‌م که‌سێ ئیدراکی ئه‌م ئازاره کا
 
ناخی گرتووم چنگی بوغزێکی پڕووکێنه‌ر به‌ڵام
بێجگه خۆم کێ هه‌ستی ئه‌شکه‌نجه‌ی په‌تی ئه‌م داره کا
 
چه‌رخی زاڵم! سه‌د هه‌زاران جاره‌یه ده‌ردی دڵم
باوه‌ڕم پێ ناکرێ ئیتر بڕی ئه‌م جاره کا
 
بۆ گه‌رووم بدڕێ له ناڵه‌ی جه‌وری ده‌ور و دووره‌کان
لێره باوکی مێهره‌بان گه‌ر ئه‌وکی کیژی پاره کا
 
لێم گه‌ڕێن گه‌ر که‌وشه‌نی شێعرم شکاند به‌م مه‌حنه‌ته‌م
پشتی شێعرم ناتوانێ تامڵی ئه‌م باره کا
 
کاتێ هاتی پێکه‌نین پاوان کرا بوو کاتی چوون
با برات ئه‌شکێکی ئاڵت تۆشه له‌م شه‌وگاره کا 

برچسب‌ها: قتل های ناموسیقتل فرشته ی نجاتیدخترکشی در قرن بیست و یکم
[ دو شنبه 26 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ای کاش خدا
به زبان می‌آمد
 
تا بگوید که نیم قاتل نفس
خالقم خالق جان
 نکنم امر به نابودی کس
خالقم خالق مهر

کُفر گفتم
تو ببخشای خدایا

که به گفتار آمده‌ای
گوینده‌تر از هر کاهن
هر واعظ
هر لوح

در چهچهه‌ی بلبل
در عطر و شمیم گل

یا نوای آن باران
کاو بر کوه
یا بر دشت
بر سر خشکی و دریا
یا بر سر هر مؤمن و مرتد
مهـــــــــــــربان می‌بارد..

برچسب‌ها: شعر انتقادیشعر نو شعرفارسیش ش شب
[ چهار شنبه 23 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

این نامه را خطاب به همه‌ی آنهایی که قلبشان برای آزادی و انسانیت می‌تپد، می‌نویسم. بی‌شک همه‌ی شما عزیزان سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری و هر انسان آزادی‌خواهی که قلبش برای انسانیت می‌تپد، خبرهای دردناک مریضی تنها فرزند ما نیمای عزیز را دارید. می‌دانید که ما با وجود زندانی شدن همسرم بهنام ابراهیم‌زاده چه دردها و رنج‌هایی را آن‌ هم در نبود همسرم بهنام متحمل می‌شویم. فرزندم نیما در نبود پدرش متأسفانه به این مریضی دردناک و دهشناک گرفتار شد و اکنون ماه‌هاست که ما نیما را در بیمارستان فوق تخصصی کودکان محک بستری کرده‌ایم. اما به تازگی نیما را به خانه و به کنار خودمان آورده‌ایم ولی بعد از چند روز دیگر نیما بنا به تأکید دکترهای بیمارستان محک و وخیم بودن وضعیتش باید به بیمارستان محک برگردد و بستری شود. در این مدت زمانی که همسرم در کنارمان بود تا حدودی وضعیت روحی نیما بهتر شده بود. ولی اکنون باز مقامات قضایی تصمیم گرفته‌اند که همسرم و پدر فرزند بیمارم را به زندان برگردانند. برگرداندن همسرم بهنام به زندان ضربه‌ای سخت وکاری به تنها فرزند بیمارم نیمای عزیز می‌رساند و قطعاً بهبودی‌اش را به تأخیر و به خطر می‌اندازد. فرزندم همان‌گونه که به دارو و قرص پزشکان برای بهبودی‌اش نیاز دارد، به پدرش هم نیاز دارد. من آزادی او را می‌خواهم. جرم همسرم تنها دفاع از کودکان وکارگران بوده است. بهنام یار و یاور ده‌ها خانواده‌ی کارگری وکودک بوده است که به حبس ناعادلانه محکوم گردیده‌اند. آیا همچین انسانی باید جایش گوشه و کنج زندان باشد و از دیدن تنها فرزند بیمارش و کودکانی که بهنام به آنها علاقمند است محروم بماند؟ من امروز به عنوان مادر نیما ابراهیم‌زاده و همسر بهنام ابراهیم‌زاده از تمامی سازمان‌ها و نهادهای انسان‌دوست و مترقی و همه‌ی کسانی که قلبشان برای انسانیت می‌تپد می‌خواهم که به هر طریق ممکن که می‌توانند نگذارند بهنام را به زندان برگردانند و اعتراض خود را علیه این تصمیم و برگرداندن بهنام به زندان نشان بدهند. نیمای من به پدرش نیاز دارد و ما نیز به کمک شما عزیزان نیاز داریم. ما را تنها نگذارید. همانطور که تا کنون همراهمان بوده اید. صمیمانه از همگان سپاسگزارم. کمک کنید تا بهنام در کنار ما بماند.
              
زبیده حاجی‌زاده همسر زندانی بهنام ابراهیم‌زاده

                                                              17 مرداد 92
منبع: http://khawaran.wordpress.com

[ جمعه 18 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 چی بڵێم گیانه چی بڵێم که‌وا:

 
قووڵایی زریه‌ی لمی داخه‌کان
به‌رزایی ته‌شقی تاپۆی ئاخه‌کان
له شووره‌کاتی ئه‌م وڵاته‌ دا
 
ڕێگه‌م پێ ده‌گرن
که ده‌نگ هه‌ڵبڕم
یان به ئه‌سپایی یان گه‌روو بدڕم:
 
ئه‌ی برسیانی هه‌زاران ساڵه
ئه‌ی تینووانی هه‌زاران ساڵه
جێژنتان پیرۆز
 
بۆ چرکه ساتێ
 
حه‌سانه‌وه‌تان
خه‌ونتان به ئاو
لێڕی چڕ و پڕ
له ژێر سێبه‌ری خه‌مرکان پیرۆز!

برچسب‌ها: هه‌ڵبه‌ستشێعری کوردیشعر کردیعید رمضانشعر انتقادیشعر
[ پنج شنبه 16 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نه در رفتـــــــــــــن حرکت بود

نه در مـــــــــــاندن سکونی

(سطری از شاملو)

منابع:

  http://www.baharnews.ir

http://www.irdiplomacy.ir


برچسب‌ها: مهاجرتفرار ایرانیان
[ شنبه 12 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

  

نمی‌گویم بگوید که 800 میلیارد دلار درآمد نفت در دوران زمامداری او چه شد؟
نمی‌گویم بگوید که با تئوری مدیریت امام زمانی خود در عرصه‌های داخلی و خارجی، این مملکت را به کدام حضیض بدبختی انداخت؟
نمی‌گویم بگوید چرا دوازده ماه سال برای مردم، رمضان شد؟
نمی‌گویم بگوید نان و سبزی و گوشت و شیر و میوه و دارو و کار و تفریح و عزّت و آبرو و شرف و احترام و زیبایی و امید و تندرستی و طراوت و پیشرفت و سربلندی و اخلاق و قانون و آزادی و زندگی؛ حق مسلّم این مردم بود و او به جای آن چه گفت؟
 
نمی‌گویم. پاسخ اینها را تاریخ بازخواهد گفت. ولی.. ولی می‌خواهم بگویم مگر نه این است که می‌گویند فقط خدا منزّه از اشتباه است؟ مگر نه این است که می‌گویند فقط انبیا پیراسته از گناه‌اند؟ پس.. پس فقط این را بگوید: حتی با صدایی آهسته و ضعیف. با صدایی نامفهوم و با لکنت زبان که:

« آری.. من نیز.. در این 8 سال اشتباهاتی کردم. اگرچه با یاری امام زمان اشتباهاتم کم(!) بودند و کوچک(!) ولی به خاطر همین اشتباهات اندک(!) و کوچک(!) نیز از ملّت عذرخواهی می‌کنم.. عذرخواهی..»
 
عذرخواهی! چه ترکیب ناپیدایی! چیزی که تاکنون هرگز و هرگز و هرگز در این دیار از سوی آنان که بیشترین و بزرگ‌ترین خطاها را داشته‌اند؛ شنیده نشده است..

برچسب‌ها: نقداجتماعیرفتن احمدی نژادمیراث احمدی نژادفرهنگ عذرخواهی مقامات
[ جمعه 11 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 نوع بشر اسیر در زنجیرهای بسیار است: زنجیر عادات، نیازها، قوانین گوناگون طبیعی و اجتماعی، بایدها و نبایدهای منطقی، قوانین و دستورات زبان و بسیاری بند و زنجیرهای پیدا و ناپیدای دیگر (نکته‌ی جالب اینکه واژه‌ی عقل نیز در اساس به مفهوم بند و زنجیری است که با آن چارپایان را می‌بندند). زنجیرهایی که البته برخی از آنها حاصل انتخاب و تصمیمات فردی یا اجتماعی وی بوده و برخی دیگر نیز ریشه در طبیعت، حیات و ساختار هوشمندی او دارند. با این وجود، چنانچه نگاهی گذرا به تاریخ بشر داشته باشیم؛ با اندک تأملّی درمی‌یابیم که این موجود شگفت‌انگیز، هماره خواسته یا ناخاسته و به انحاء گوناگون در پی از هم گسستن بسیاری از این زنجیرها بوده است:

- انجام اختراعات گوناگونی که توان کنترل بیشتری بر پدیده‌های طبیعت به وی داده و بدین ترتیب دامنه‌ی محدودیت‌های زندگانی خویش را تنگ‌تر نموده؛
- ساخته و پرداخته کردن اسطوره و افسانه‌هایی با محتوای منافی قوانین طبیعت و توانایی‌های نوع انسان؛
 - حماسه‌سازی و تمثیل‌ها در وصف قهرمانانی که به مبارزه با ساختارها و قوانین موجود اجتماعی و سیاسی زمانه‌ی خویش برخاسته‌اند؛
- بر زبان راندن سخنان موزون و متفاوت با سخنان روزمرّه که منطق زبان را به حاشیه رانده و رفته‌رفته شعر نامیده شده؛
- خیزش‌های اجتماعی بر علیه استبداد سیاسی و نظام‌های خودکامه
 
همه‌ی اینها و موارد بسیار دیگر حاکی از گیرایی و جذّابیت همیشگی رهایی از زنجیرها، از دورترین ادوار تاریخی تا کنون می‌باشد آنچنانکه رسیدن بدین حکم فلسفی ناگزیر می‌نماید که بگوییم:
 
«آزادی‌خواهی در سرشت بشر است.»
 
این اصل به طریقه ی دیگری نیز قابل استنتاج است. ذهن کودک انسانی در آغاز، محدود در هیچ قانون و محدودیت طبیعی یا غیر آن نیست. او هنوز نمی‌داند که چه چیز ممکن و چه چیز غیرممکن است و به عبارت دیگر می‌توان گفت که از دید ذهن آزاد یک کودک، بالقوّه همه چیز ممکن است ولی رفته‌رفته بر این آزادپنداری ذاتی، انواع محدودیّت‌ها و قوانین تحمیل شده و سرشت آزادی‌خواه وی به بند زنجیرهای گوناگون کشیده می‌شود. پس از این لحاظ نیز می‌توان گفت که اساساً سرشت بشر با آزادی عجین است.
 البته پیداست این نتیجه و مسیر رسیدن بدان، متفاوت از اصل همیشگی اگزیستانسیالیست‌ها یا معتقدان به «اصالت وجود» است. اما در اینجا پرسشی که سر بر می‌آورد این است که: «اگر آزادی‌خواهی در سرشت بشر است؛ پس چرا خود زنجیر می‌سازد و بر پای خویش می‌افکند؟» این پرسشی مهم و چالش برانگیز است که البته آنچنان که می‌نماید، گویی بیشتر به قوانین و هنجارهای اجتماعی و زیر مجموعه‌های آن از جمله هنجارها و قوانین سیاسی نظر دارد. این پرسش حاکی از وجود تناقضی شگفت با اصل یاد شده می‌باشد. به راستی چنانچه بشر در طلب آزادی است، چرا خویش را گرفتار ساخته و می‌سازد؟ چرا زندان بر پا می‌کند؟ چرا در بیشینه‌ی مقاطع تاریخی زندگی خود، در شرایط اختناق و نبود آزادی زیسته و اساساً چرا راضی به زیستن در خفقان می‌شود؟ بررسی‌های بیشتر در این باره را به ادامه‌ی بحث موکول می‌کنیم.
 
***
در این چند محور اساسی، سخن خویش را پی خواهم گرفت:
الف- تعریف زنجیر
ب- قدرت زنجیر
پ- انواع تقسیم‌بندی‌های زنجیر
ت- انواع کوشش‌های آزادی‌خواهانه‌ی بشر
ث- آرامش زنجیر
 
الف- تعریف زنجیر
 
این بحثی با نگاه فلسفی است. بنابراین تلاش بر این است که به گونه‌ای دقیق و بنیادین مفاهیم را واکاوی نموده و به نتایج قابل اتّکایی دست یابیم.
جالب است تعریفی که از زنجیر به معنای مجازی و کلّی آن به دست خواهیم داد؛ دارای رابطه و علاقه‌ی ظریفی با مفهوم متعارف آن می‌باشد که معمولاً عبارت است از رشته‌ای از حلقه‌های فلزی یا غیر‌فلزی که به همدیگر متّصل شده‌اند. در بطن مفهوم زنجیر معمولی، یک نکته‌ی بسیار کلیدی وجود دارد که در چهارچوب دیدگاه تفاوت‌انگاری، از مباحث بسیار مهم تلقّی می‌گردد و آن تکرار است که در اینجا در مفهوم رشته و علامت جمع حلقه‌ها نمود یافته است. بنابراین زنجیر را چنین تعریف می‌کنیم:
 
«هر موضوع تکراری را زنجیر می‌گوییم.»
 
بر اساس این تعریف، هرآنچه که تکرار گردیده باشد؛ تشکیل یک زنجیر می‌دهد.
 
ب- قدرت زنجیر:
پس از تعریف زنجیر، لازم است درباره‌ی استحکام و قدرت آن نیز صحبت شود. نظر به اینکه هر زنجیر از تکرار موضوع خاصّی حاصل می‌گردد؛ در نتیجه می‌توان گفت استحکام و قدرت آن نیز در ارتباط مستقیمی با میزان تکرار موضوع خواهد بود. به عبارت دیگر هرچه تکرار موضوع بیشتر باشد؛ به همان میزان استحکام و قدرت زنجیر ساخته شده نیز افزون‌تر می‌باشد هرچند البته تأثیر جنس زنجیر نیز در میزان این استحکام تردید ناپذیر است.
 
پ- انواع تقسیم‌بندی‌های زنجیر:
می‌توان با توجه به جنس و یا چگونگی تشکیل زنجیر، دو نوع تقسیم‌بندی را در این‌باره اعمال نمود:
 
انواع زنجیر بر اساس جنس:
 
 1- زنجیر مکانی:
موضوع تکراری در مکان است. مثال‌هایی برای رنجیر مکانی:
زنجیر فلزی معمولی(تکرار حلقه‌ها در مکان[1])، جمعیت(تکرار آدمیان در مکان)، دریا(تکرار آب در مکان)، جنگل(تکرار درخت در مکان)، کتابخانه(تکرار کتاب در مکان) و...
 
2- زنجیر زمانی:
موضوع تکراری در زمان است. مثال‌هایی برای زنجیر زمانی:
تمام قوانین طبیعت در تمام سطوح میکروسکوپی و ماکروسکوپی(که خود را به صورت تکرار پدیده‌ها در زمان نشان می‌دهند همچون: کسوف، حرکت اجرام آسمانی، فصل‌ها، کنش‌ و واکنش‌های ذرات اتمی و...)، موسیقی(تکرار نُت‌ها در زمان)، رقص(تکرار حرکت در زمان)، هنجارهای اجتماعی(تکرار آداب، رسوم و رفتارها در زمان)، قوانین حکومتی(تکرار رفتارهای حکومتی در زمان)، عادت(تکرار رفتارهای فردی یا اجتماعی در زمان)، مذهب(تکرار مناسک در زمان) و...
 
3- زنجیر ذهنی:
نوع بسیار مهم دیگری از زنجیر است که هرچند می‌توان آن را نوع سوم قلمداد کرد ولی به وضوح حاصل تأثیر دو زنجیر یاد شده بر ذهن (و شاید بتوان گفت دستگاه عصبی) می‌باشد. این زنجیر در اصل بازنمایی مفهومی و انتزاعی دو زنجیر نخست در ذهن است که عملکرد آن بسیار مشابه آنها بوده و حتی بعضاً بسیار قوی‌تر ظاهر می‌شود. می‌توان آن را چنین تعریف کرد: «زنجیر ذهنی، موضوع تکراری در ذهن است.» و چون بدیهی است که تمام آنچه که در ذهن وجود دارد؛ برگرفته از موضوعات مکانی یا زمانی است؛ در نتیجه باید گفت که در تحلیل نهایی زنجیر ذهنی هماره بازتاب زنجیرهای مکانی یا زمانی خواهد بود. به عنوان مثالی از زنجیر ذهنی می‌توان گفت چنانچه قدرت سرکوبگری یک حکومت استبدادی چنان تکرار شود و یا به عبارت دیگر چنان تداوم یابد که عملاً امکان هرگونه اعتراض، شورش و جنبش رهایی‌بخشی را منتفی سازد و به دیگر بیان زنجیرهای اسارت به شدیدترین وجهی بر پای مردم پیچیده شوند؛ در چنین حالتی به تدریج در اذهان فردفرد مردم نیز، این قدرت سرکوبگری و زنجیرهای اسارت، به گونه‌ای انتزاعی بازنمایی شده و هرکس در ذهن خویش نیز اندک‌اندک بدین نتیجه می‌رسد که اساساً رهایی امکان‌پذیر نخواهد بود. یک نکته‌ی مهم در رابطه با زنجیر ذهنی این است که اگرچه از هم گسستن یک زنجیر بیرونی (زمانی یا مکانی)، عامل قدرتمند و غیر قابل انکاری برای گسسته شدن زنجیر ذهنی است؛ ولی چنین شرطی هماره ضروری نیست. زیرا همانگونه که در ادامه خواهد آمد، به عنوان مثال، خلق بسیاری از آثار هنری در شرایطی صورت گرفته و می‌گیرد که زنجیرهای بیرونی همچنان وجود داشته و دارند و در این خصوص باید گفت ضعف زنجیرهای ذهنی خالق اثر هنری (که متأثر از عوامل گوناگونی از شرایط تربیت خانوادگی گرفته تا موارد دیگر بوده)، بیشترین سهم را داشته و دارد.
 
انواع زنجیر بر اساس چگونگی تشکیل:
 
1- زنجیرهایی که بشر نساخته است ولی می‌یابد(طبیعی)
منظور زنجیرهایی است که در طبیعت وجود دارد و بشر صرفاً آنها را کشف می‌کند. بدیهی است هر قانون طبیعی که کشف می‌شود علاوه بر اینکه به بشر قدرت و توان بیشتری برای کنترل بر طبیعت و پدیده‌ها را می‌دهد؛ همچنین به منزله‌ی زنجیری است که دامنه‌ی توانایی‌ها و امکانات وی را محدود می‌سازد. تمام پدیده‌های طبیعی تکرارشونده‌ای که منتهی به کشف الگوهای تکرار یا همان قوانین طبیعت می‌گردند؛ نمونه‌هایی از این زنجیرها هستند. مثلاً تکرار پدیده‌ی طلوع خورشید از شرق، زنجیری طبیعی است که در طی تجربیات بشر کشف شده و می‌شود. در بسیاری موارد این گونه زنجیرها را به سادگی نمی‌توان از هم گسست مگر اینکه شرایط تشکیل آنها را دگرگون سازیم. به عنوان مثال اگر موقعیت جغرافیایی خود را تغییر دهیم و مثلاً به یکی دیگر از سیاره‌ها سفر کنیم؛ چه بسا خورشید دیگر از شرق طلوع ننماید. زنجیرهای طبیعی هم از نوع مکانی و هم زمانی می‌باشند. طلوع خورشید در نمونه‌ی پیش گفته، یک زنجیر زمانی است و از جنگل نیز به عنوان یک زنجیر مکانی می‌توان نام برد.
 
2- زنجیرهایی که بشر خود آگاهانه می‌سازد(انسانی)
نمونه‌ی زمانی چنین زنجیرهایی عبارت خواهند بود از: هنجارها و قوانین گوناگون اجتماعی- سیاسی و آداب و رسوم و سنّت‌های ملّی و نمونه‌ی مکانی آنها نیز مواردی همچون: شهرها(تکرار خانه در مکان)، موزاییک‌فرش کردن خیابان‌ها(تکرار موزاییک و طرح‌های مشابه در مکان)، طرح‌ها و چیدمان‌های گوناگون تکرارشونده در معماری‌ها، فضای داخلی خانه‌ها، لباس‌ها و البته زنجیر معمولی نیز از نمونه‌های دیگر زنجیر مکانی انسانی می‌باشند. بحث پیرامون دلایل ساخت چنین زنجیرهای بشرساخته‌ی آگاهانه‌ای، سر از بحث‌های دیگری همچون فلسفه‌ی زیبایی و فلسفه‌ی قدرت سیاسی (با نظریه‌هایی همچون قرارداد اجتماعی) در می‌آورد که البته مجال طرح آن‌ در اینجا نیست ولی در هر حال، شاید این فرض که در مجموع پیدایشِ نخستین چنین زنجیرهایی منافاتی با بقا و حیات نوع بشر نداشته و حتی به گونه‌ای در خدمت آن نیز بوده است؛ بخشی از یک پاسخ قابل قبول باشد. بخش دیگر چیزی است که می‌توان آن را آرامش زنجیر نامید و بعداً در این باره بیشتر سخن خواهیم گفت. نکته‌ای که درباره‌ی زنجیرهای زمانی انسانی بسیار حائز اهمیّت است؛ این است که در موارد متعدّدی افزایش قدرت این زنجیرهای آگاهانه ساخته، حاصل کنش‌های ناآگاهانه و پذیرش هنجارگونه‌ی آنهاست که در این صورت باید گفت تا حدودی از این لحاظ با زنجیرهای ناآگاهانه‌ی بشرساخته (زنجیرهای روانی) مشابهت می‌یابند.
 
3- زنجیرهایی که بشر ناآگاهانه می‌سازد(روانی)
به جرئت باید گفت که این گونه از زنجیرها، از مهم‌ترین زنجیرهای انسانی می‌باشند که در تحلیل نهایی می‌توان آنها را صورت‌بندی روشن‌تری از مهم‌ترین بحث‌های جامعه‌شناختی و روان‌شناختی به شمار آورد. در واقع در چارچوب پارادایم زنجیرها و به کمک مفهوم زنجیرهای ناآگاهانه ساخته‌ی انسانی، می‌توان توضیح منطقی و مستدلی در خصوص بسیاری از مفاهیم پیچیده‌ی روانی و اجتماعی ارائه داد که از جمله‌ی مهم‌ترین آنها معیارهای زیبایی‌شناختی هنری می‌باشند. البته شرح و تفصیل این موضوع، خود مجال و نوشتار مستقل دیگری را می‌طلبد که امید است به زودی فرصت پرداختن بدان فراهم گردد. ولی به طور مختصر درخواهیم یافت که معیارهای زیبایی‌شناختی هنری چگونه شکل گرفته و دوام می‌یابند. همچنین هنگامی که این معیارها در مقاطعی از زمان، مورد هجوم جریانات به اصطلاح «ساختارشکن» قرار می‌گیرند؛ در حقیقت امر چه روی می‌دهد. ولی آنچه که به بحث کنونی ما مربوط می‌شود، این است که شکل‌گیری زنجیرهای ناآگاهانه ساخته یا روانی، در اساس حاصل میل بشر به رهایی از زنجیرهای بسیار قدرتمندی است که در پیرامون خویش می‌بیند ولی آنچه در نهایت روی می‌دهد؛ تولید ناآگاهانه‌ی یک زنجیر قدرتمند دیگر است که البته قدرت این زنجیر همانگونه که در بحث از قدرت زنجیر گفته شد؛ به میزان تکرار موضوع بستگی خواهد داشت. مثالی که می‌توان زد (والبته شاید چندان وافی به مقصود نیز نباشد) جای بسته یا سینمایی است که در آن همه‌ یا بسیاری از تماشاگران خواهان رهایی از هوای خفقان‌آور سالن گردند و به سوی درب خروجی سینما هجوم آورند ولی نتیجه‌ی این هجوم همگانی و شتابان، ایجاد فضای خفقان‌آور دیگری در کنار درب خروج باشد آنچنانکه بعضی در اندیشه‌ی یافتن راه خروج دیگری بیفتند و یا حتی ترجیح دهند به سالن نمایش بازگردند چراکه هوای آن را بهتر و آزادتر بدانند. در این مثال، هوای گرفته و خفقان‌آور سالن سینما، مدلی از زنجیرهای قدرتمند موجود است که بسیاری خواهان رهایی از آنند و ازدحام جمعیت در کنار درب خروج نیز نمادی از زنجیر ناآگانه ساخته. دلیل اینکه می‌گوییم این زنجیرها همچنان ساخته می‌شوند این است که تلاش برای رهایی از بند زنجیرها با توجه به سرشت آزادی‌خواه بشر، هماره و کم‌و‌بیش آگاهانه یا ناآگاهانه در جریان بوده و لذا دلیل تشکیل چنین زنجیرهایی قابل درک است.
 
ت- انواع کوشش‌های آزادی‌خواهانه‌ی بشر
در آغاز بحث با اشاره به کوشش‌های گوناگون و نشانه‌های بارزی بر آزادی‌خواهی همیشگی بشر در تاریخ، بدین اصل رسیدیم که آزادی‌خواهی در سرشت بشر است. اکنون می‌خواهیم این کوشش‌ها را در ذیل دو دسته‌بندی کلّی گرد آوریم: کوشش‌های آگاهانه و کوشش‌های ناآگاهانه. همانگونه که بشر به دو صورت آگاهانه و ناآگاهانه زنجیر می‌سازد؛ به همان سان نیز آگاهانه و ناآگاهانه در پی رهاسازی خویش برمی‌آید:
 
1- کوشش آگاهانه‌ی بشر برای رهایی از زنجیرهای طبیعی و آگاهانه ساخته‌ی خویش
 
بشر با دریافت این واقعیت که اسیر در زنجیرهای محدود کننده‌ی طبیعی و انسانی است؛ کوشش‌هایی را در راستای رها ساختن خود صورت می‌دهد. با توجه به نمونه‌های برشمرده‌ی پیشین در خصوص انواع زنجیر، وی این تلاش‌ها را متناسب با جنس زنجیر سامان می‌دهد. او برای رهایی از زنجیر قوانین طبیعت (پس از آنکه بدین نتیجه رسید که قادر به نقض و تغییر آنها نخواهد بود)؛ به کشف راه‌های به کارگیری این قوانین و تسلّط بر طبیعت به یاری آنها پرداخته و یا در عرصه‌ی هنر و تخیّل، اقدام به برهم‌زدن آنها می‌نماید. البته در مورد اخیر یعنی عرصه‌ی هنر و تخیّل، باید در نظر داشت که در اساس بیشینه‌ی این اقدامات می‌بایستی ذیل کوشش‌های ناآگاهانه‌ی بشر قرار گیرند ولی هماره میزانی از اقدامات هنری آگاهانه (و از جمله هنر و ادبیات سیاسی) نیز وجود دارد که نشانگر تلاش آگاهانه‌ی بشر در راه رسیدن به آزادی است که البته بخش عمده‌ای از ابزار مورد استفاده در این تلاش‌ها، جذابیت درهم شکستن زنجیرهای منطق زبان و منطق قوانین طبیعت در آثار هنری است. همچنین در عرصه‌ی قوانین اجتماعی و در رأس آنها قوانین حکومتی که خود ساخته است؛ هر زمان که گمان کند این قوانین تحمّل‌ناپذیر گردیده‌اند؛ بر آنها می‌شورد و آگاهانه انقلاب‌ها و جنبش‌های گوناگون اجتماعی برپا می‌سازد.
 
2- کوشش ناآگاهانه‌ی بشر برای رهایی از هر زنجیر و رسیدن به آزادی مطلق
 
بشر سرشتی آزادی‌خواه دارد و چنانچه به زبان روان‌کاوانه‌ی فروید بخواهیم سخن بگوییم؛ این سرشت آزادی‌خواه همچون ضمیر ناخودآگاه، رفتار وی را در تمام فراز و فرودهای زندگی تحت تأثیر خود قرار می‌دهد که از بارزترین نمودهای این تأثیر، هنر و ادبیات است تا جاییکه نگارنده بر این باور است که:
 
«هنر حتی به معنای گسترده‌ی آن (به طوری که صنعت را نیز در بر بگیرد) چیزی جز تبلور آزادی‌خواهی بشر نیست».
 
در چارچوب بحث کنونی، دست‌کم از دو زاویه‌ی دید می‌توان موضوع آزادی در هنر و ادبیات را مورد بررسی قرار داد: از دیدگاه خالق اثر هنری و از دیدگاه مخاطب آن.  
 
اثر هنری از دیدگاه خالق اثر:
در بررسی آزادی در آثار هنری از دیدگاه خالق اثر نیز باید دو امکان یا احتمال بسیار مهم را مورد توجه قرار داد:
نخست اینکه وی ناخودآگاه و تحت تأثیر فشار تحمّل‌ناپذیر اسارت ناشی از زنجیرهای همیشگی و روزمرّه (چه طبیعی، چه منطقی و چه زنجیرهای بشرساخته‌ای همچون استبداد سیاسی) متناسب با میزان آزادی خویش از زنجیرهای ذهنی، به سراغ خلق دنیایی می‌رود که در آن این زنجیرها یا وجود ندارند و یا قابل گسستن هستند. او بدین ترتیب آرمان‌شهر مطلوب خویش را در اثر خود نشان داده و یا تلویحاً با ساخته و پرداخته کردن شخصیت‌ها و قهرمانان پیروزمند افسانه‌ای، راه دست‌یابی به آزادی از زنجیرهای بیرونی را در آن نشان می‌دهد. حال چه این اثر یک اثر تصویری همچون نقاشی، مجسّمه، تئاتر یا فیلم باشد و چه یک اثر ادبی همچون شعر یا رمان و یا چه یک اثر موسیقیایی باشد.
امکان یا احتمال دیگر این است که خالق اثر هنری، خود اساساً کسی نیست که دغدغه‌ی آزادی و رهایی داشته باشد بلکه وی خود اسیری است که با بهره‌گیری از پاره‌ای از زنجیرهای ناآگاهانه ساخته‌ی دیگران –در اینجا معیارهای زیبایی‌شناختی هنری- آثاری جذّاب و صرفاً با هدف جلب مخاطب و القای زنجیرهای ذهنی خود و یا دست‌یابی به منافع زودگذر شخصی خلق می‌کند. نکته‌ی مهم در این امکان این است که خالق اثر در چنین حالتی، همان کسی نیست که به پیروی از سرشت آزادی‌خواه خود به خلق اثری آزادی‌خواهانه اقدام نموده است ولی نکته‌ی دیگر این است که شاید برای داوری کردن و ارزشگذاری نمودن چنین آثاری که برآمده از سرشت آزادی‌خواه خالق نیستند؛ معیار مستحکمی در دست نباشد جز میزان دوری از زنجیرهای ناآگاهانه ساخته‌ی موجود یا همان معیارهای زیبایی‌شناختی. همان کاری که باید درباره‌ی آثار دیگر نیز انجام داد.
 
اثر هنری از دیدگاه مخاطب:
نگارنده بر این باورم که یک اثر هنری نه یک بار بلکه بارها و بارها خلق می‌شود. بار نخست همان زمانی است که خالق نخستینِ اثر، آن را تحت تأثیر شرایط خاصّ خویش می‌آفریند ولی از آن پس، این اثر بارها و بارها و هرگاه که به مخاطبی می‌رسد بازآفرینی می‌گردد. البته نباید این مهم را از یاد برد که نوع اثر نیز – به میزانی که برآمده از یک سرشت آزادی‌خواه باشد- در میزان چنین بازآفرینی‌هایی تأثیر مستقیم و انکارناپذیر دارد. هرچه در خلق یک اثر هنری زنجیرهای بیشتری از هم گسسته شده باشند و به عبارت دیگر دنیای آزادتری به مخاطب داده شده باشد؛ بدیهی است که هر مخاطب نیز در فضای آزاد حاصل از اثر هنری مزبور، هر بار آزادانه اثر را مطابق با شرایط خویش بازآفرینی مجدد خواهد نمود. به هر حال تفصیل و توضیح بیشتر در این‌باره فرصت دیگری می‌طلبد.
 
ث- آرامش زنجیر
اکنون شاید نوبت آن باشد که به پاسخ پرسشی که در تقابل با اصل یاد شده در آغاز این بحث به میان آمد، بپردازیم: «اگر آزادی‌خواهی در سرشت بشر است؛ پس چرا خود زنجیر می‌سازد و بر پای خویش می‌افکند؟» همچنانکه پیشتر در یک پاسخ موقت بدین پرسش گفته شد، شاید بخشی از دلایل این امر به لزوم وجود چنین زنجیرهایی در راستای بقا و تداوم زندگی اجتماعی بشر مربوط باشد. همچون برخی قوانین اجتماعی و اصول اخلاقی که بتوانند ضامن حفظ آزادی‌های فردی و مالکیت افراد بر جان و دارایی‌هایشان باشند. نگارنده در این باره بررسی‌های کافی انجام نداده است لذا هنوز نمی‌تواند دیدگاه دقیقی ارائه دهد. با این وجود به جد بر این باورم که بخشی از پاسخ در چیزی که آن را «آرامش زنجیر» می‌نامیم، نهفته است. البته باید گفت که این مفهوم بیشتر در پاسخ بدین پرسش مشابه دیگر گویاست که «چرا هنوز بسیاری از افراد بشر در اسارت خودساخته می‌زیند و چنان که به نظر می‌رسد گویی از وضعیت خویش تحت لوای نظامی از زنجیرها شکوه و شکایتی نیز ندارند؟» پیداست که این پرسش، پرسشی بسیار کلّی بوده و هر نوع نظامی از زنجیرهای بشرساخته را در بر می‌گیرد. از زنجیرهای مربوط به الگوهای لباس محلّی گرفته تا هنجارها و قوانین حکومتی. اگرچه ممکن است که درخصوص هر یک از مصادیق، بتوان پاسخ‌های گوناگونی یافت؛ ولی شاید دور از واقعیت نباشد که بگوییم در تمامی آنها هماره عاملی که می‌توان آن را آرامش زنجیر نامید حضور دارد. این مفهوم دلالت بر حالتی می‌نماید که در ضمن آن، فرد احساس روشن بودن تکلیف خود در برابر هر پدیده از جزئی‌ترین تا کلّی‌ترین را دارد. او دارای دستور و فرمولی آموخته شده در مواجهه با هر وضعیت شناخته یا ناشناخته است. فرمولی که البته دیگران بدو آموخته‌اند و او هرگز جسارت اندیشیدن در باب درستی یا نادرستی آن را نداشته و ندارد. لذا نیازی به تصمیم‌گیری‌های گوناگون و بعضاً حساس که مسؤلیتی برایش ایجاد کند، نمی‌بیند. در مجموع او از این لحاظ هیچگاه نیازی به تحرّک فکری و جسمی ندارد و بنابراین مفهوم آرامش زنجیر، به روشنی گویای چنین وضعیتی است. کسانی که هرگز در اندیشه‌ی هیچ نوع نوآوری و ابداعی نبوده و هماره راه‌های ساخته شده را طی می‌کنند؛ در آرامش زنجیر خود را خوشبخت می‌پندارند و جالب آنکه اینان دیگرانی را که جسارت خطر کردن در ناشناخته‌ها را داشته و اندیشیدن و آزمودن فرضیه‌های گوناگون را در هر عرصه‌ای برنامه‌ی زندگی خود قرار داده و نمی‌خواهند صرفاً دنباله‌رو دیگران باشند؛ به سخره گرفته و حتی متّهم به سرکشی، عناد و کُفر می‌نمایند. سرشت آزادی‌خواه اینان گرچه ایشان را در مواقعی به خود می‌آورد و بدیشان در جهت گسستن زنجیرها تلنگر می‌زند؛ ولی اینان که نمی‌خواهند یا نمی‌توانند آرامش زنجیر را ترک گویند؛ چه بسا ندای سرشت آزادی‌خواه خویش را شیطان نامیده و بر آن نفرین می‌فرستند!

[1] - هرچند ممکن است ایراد گرفته شود که صرف وجود تعدادی حلقه‌ی فلزی، زنجیر به مفهوم متعارف آن نیست؛ ولی باید گفت این یک تعریف جدید است و در دیدگاه کنونی ما زنجیر قلمداد می‌شود همچنین است درباره‌ی جنگل، دریا، کتابخانه و سایر نمونه‌ها

برچسب‌ها: زنجیرفلسفهفلسفه ی زنجیرتفاوت انگاریارزشگذاری آثار هنریآرامش زنجیرنقدنقدها و یادداشت ها
[ دو شنبه 7 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در آن هنگام که

در جاده های بی انتهای آرامش

به پیش می روی

و نسیم مرطوب

مویت و رویت را بوسه می زند

از بن بست من میندیش

مبادا که

مکدر شود گلبرگ نازک خاطرت


برچسب‌ها: بن بستشعر فارسیش ش شبشعر نو
[ پنج شنبه 3 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

شاید اگر بگوییم همگان بت‌گرا (نه بت‌پرست چرا که بت‌گرا عنوانی کلّی‌تر است) هستند هرچند خلاف آن را ادّعا می‌کنند؛ این سخن بدون شرح و توضیح در نگاه نخست چندان خریداری نیابد ولی باید گفت که یکی از واقعیات طبیعت بشری، گرایش وی به بت شدن و یا بت‌سازی و برجسته ساختن چیزهایی است که بدانها علاقه دارد. ضرب‌المثل معروف از کاه کوه ساختن و یا مبالغه‌های شاعرانه در وصف معشوق و معشوقه‌ها و یا اغراق در قدرت دشمنان و آنگه شکست آنان، همگی بیانگر این گرایش می‌باشند. از دیدگاه اینجانب این بت‌گرایی در اساس ریشه در میل وی به متفاوت شدن از زمینه و در نتیجه موجودیت و هویّت یافتن و کسب قدرت به واسطه‌ی آن دارد. بر این اساس، بشر میل دارد که هرچه بیشتر متفاوت و منحصر به فرد باشد و یا خود را به هر چیزی که می‌تواند وی را متفاوت‌تر سازد نزدیک نماید و یا دست‌کم به گونه‌ای خویش را در ارتباطی منحصر ‌به ‌فرد با آن نشان دهد. نمونه‌ها بسیارند: از جمع‌آوری اشیاء نادر و کمیاب توسّط کلکسیونرها گرفته تا ماجرای تبلیغات تجاری و فرهنگی و تا ادّعای رفاقت و هم‌نشینی با افراد سرشناس و معروف و یا کوشش در جهت کسب شهرت، معروفیت و قدرت مذهبی یا سیاسی؛ و یا در سطح اخلاق و فرهنگ عمومی آنچه که از آن با نام‌های احترام، غرور، شخصیت، آبرو، اصیل‌زاده بودن و مواردی از این قبیل یاد می‌شود؛ در تحلیل نهایی تماماً ریشه در این میل ذاتی بشر به متفاوت شدن از زمینه دارند. به هر روی انسان میل شدیدی دارد که خود را متفاوت‌تر و منحصر به فرد‌تر از آنچه در ظاهر می‌نماید نشان دهد و در این راه بی تأمّل به هر وسیله‌ای خواه بزرگ‌تر نمودن دشمنان و یا دوستان نیز متوسّل می‌گردد. هرچند شاید گستردگی آثار و نمودهای وجود این گرایش در بشر چنان باشد که گویی طبقه‌بندی کردن آن دشوار به نظر می‌رسد؛ ولی باید گفت که به سهولت می‌توان این بت‌گرایی را با توجه به نوع تلاش در راستای این منحصر ‌به ‌فرد شدن در دو دسته یا جنبه قرار داد:

1- خود بت شدن. این یعنی اینکه فردی در تلاش است که خود به برترین جایگاه ممکن یعنی منحصر‌به‌فردترین موقعیت در یک زمینه‌ی خاصّ دست یابد. رقابت‌های انتخاباتی به منظور دست‌یابی به مقام‌های سیاسی در یک کشور، از نمونه‌هایی است که در این رابطه می‌توان ذکر کرد. یا تلاش در جهت قهرمانی در میادین گوناگون ورزشی و علمی از دیگر نمونه‌هاست.

2- در ارتباطی منحصر به فرد با یک بت قرار گرفتن. این جنبه از بت‌گرایی در اصل همانی است که بت‌پرستی (و زیر مجموعه‌های آن همچون شخص پرستی یا قهرمان پرستی) نامیده شده است و هنگامی است که فرد متوجّه این واقعیت می‌شود که اساساً ممکن نیست به جایگاه یک بت و رأس هرم قدسیت دست یابد. اینجاست که می‌کوشد تا در عوض خود را از هر کس دیگر به آن جایگاه نزدیک‌تر سازد و در واقع اگر نمی‌تواند خود را با تبدیل شدن به بت منحصر به فرد نماید؛ دست‌کم رابطه‌ی خویش با آن بت را منحصر به فرد ساخته و از این نظر خویش را متفاوت‌تر از هر کس دیگری بنماید. نکته‌ی بسیار مهم در این رابطه این است که فرد همچنین خواهد کوشید که مقام و جایگاه بت را مدام ارتقاء دهد تا در نتیجه، رابطه‌ی خود  با آن نیز ارتقاء یابد. به عبارت دیگر وی می‌کوشد بت را بسیار متفاوت‌تر و مهم‌تر و قدرتمندتر از آنچه پیشتر تصوّر می‌شده نشان دهد که در نتیجه خود را نیز به واسطه‌ی ارتباط با آن به همان میزان متفاوت‌تر، مهم‌تر و قدرتمندتر خواهد نمود. همچنین نکته‌ی ظریف دیگر در این رابطه این است که فرد با تلاش در جهت ارتقای جایگاه یک بت، گویی تلویحاً سعی در انتقال این پیام نیز دارد که قدرت وی حتّی افزون‌تر از بت است چرا که دارای چنان جایگاهی است که می‌تواند بت و رفتارهایش را مورد داوری و ارزشگذاری (هرچند مثبت) قرار دهد.

شاید بیراه نباشد اگر بگوییم نمونه‌های این دسته‌ی دوم بت‌گرایی بی‌شمارند: در واقع شاید به عنوان یک اصل راهنما بتوان گفت هرگاه کسی از دیگری تعریف کرد، در اساس یا مشغول بت‌سازی است و یا در تلاش برای نزدیک ساختن خویش به یک بت. در ادامه‌ی این مختصر به این نوع دوم از بت‌گرایی می‌پردازیم که به جرئت می‌توان گفت شاید عظیم‌ترین تأثیرات را بر تاریخ بشر از گذشته تا کنون نهاده است.

***

می‌گویند انسان بری از اشتباه نیست. هر انسانی غرایزی دارد. نقائصی و اشکالاتی. و با این همه تاریخ انباشته از نام‌های قهرمانانی است که دیگر همه جا بسیار بیش از پرداختن به اشتباهات آنان و لغزش‌های بزرگ و کوچکشان، از افتخارات ایشان و نبوغشان یاد می‌شود. از خدمات گرانبهایی که انجام داده‌اند و از زندگی آرمانی و انسانی آنها که دیگر تبدیل به یک الگوی بارز و غیر قابل بحث گردیده است. حتّی در مورد آثاری که از ایشان بر جای مانده و به روشنی می‌تواند سندی زنده برای بازخوانی میزان علم، هنر و شعورشان باشد؛ کمتر کسی به خود اجازه‌ی چون و چرا به خود داده و آنها را مورد نقد قرار می‌دهد و اگر نیز چنین کاری انجام دهد، در بیشینه‌ی موارد کاری جز تحسین و کشف دقایق حیرت‌انگیز جدید در آنها از پیش نمی‌برد و نقدی جدّی در کار نیست. به عبارت دقیق‌تری ناقدان آثار ایشان (البته اگر بتوان ایشان را ناقد نامید)، همان کاری را انجام می‌دهند که پیشتر اشاره شد یعنی کوشش در جهت ارتقای جایگاه و اعتبار بت و در نتیجه ارتقای جایگاه و اعتبار خودشان. این امر یعنی ممنوع‌الورود شدن نقد و داوری‌های منطقی به حوزه‌ی حریم قهرمانان و بت‌های تاریخی (یا حتی امروزی) و آثار برجای مانده از آنان، به چیزی که می‌توان آن را مقدّس‌شدگی نامید؛ می‌انجامد و پیداست که این مقدّس‌شدگی معنایی جز رکود ارزش‌ها و معیارها و در نتیجه محافظه‌کاری‌های افراطی و ضدّیت با تغییر ندارد. نیازی به گفتن نیست که هماره این مقدّس‌شدگی‌ها سدّ راه پیشرفت و تحوّل در هر زمینه‌ای بوده‌اند. جالب اینجاست که حتّی در عرصه‌های علمی نیز اوضاع کم و بیش بر همین منوال بوده است. در نظر آوریم که دانشمندان محافظه‌کار که ذهن و اندیشه‌ی خویش را تماماً معطوف به نظریه‌های موجود کرده‌اند؛ با چه سماجتی در برابر دیدگاه‌های جدید ایستادگی کرده و بدین ترتیب از سرعت قطار علم و دانش کاسته‌اند. با تمام اینها یکی از مهم‌ترین عرصه‌های نمود این مقدُس‌شدگی، حوزه‌ی باورهای دینی است. خدایان یا اصنام به عنوان رأس هرم متفاوت و منحصر به فرد بودن، پیداست که کسی در اندیشه‌ی تصاحب جایگاه ایشان نبوده است اما کاهنان و زعمای دینی و مذهبی و آنان که انحصار بحث و سخن گفتن از دین را از آن خویش می‌دانسته‌اند؛ هماره در رقابتی سخت و کوششی همیشگی در راستای القای وجود قدرت بلامنازع خود به پیروان بوده‌اند و در این راه و به منظور دستیابی به رابطه‌ای منحصر به فردتر و نزدیکی هر چه بیشتر با رأس هرم قدرت دینی یعنی خدا (یا در مورد ادیان توحیدی: پیامبران و جانشینان معروفشان)، به هر دستاویزی که نشان دهد ایشان شناخت جدیدتر و عمیق‌تری از آن دارند؛ از جمله ایجاد تشریفات عبادی و مناسک هرچه پیچیده‌تری دست زده‌اند و در این راه تا جایی پیش رفته‌اند که برای اثبات میزان اطمینان خود به حقّانیت رابطه‌ی خود با خدا برای پیروان، از ارتکاب هیچ اقدام غیر منطقی و غیر انسانی نیز فروگذار نکرده‌اند. مبلّغین دینی چنان از قدرت خدا یا سنگینی مجازات او داد سخن داده و می‌دهند که به گفته‌ی نیچه تو گویی قصد دارند مردم را بیش از آنکه از خدا بترسانند از خود بترسانند چرا که اینان چنین وانمود می‌کنند که اطاعت از دستورات ایشان به عنوان کسانی که در رابطه‌ای منحصر به فرد با خدا هستند؛ یگانه شانس پیروان برای نجات از مجازات الهی بوده و لذا قدرت تغییر سرنوشت ابدی آنها در دست ایشان است. همین تصوّر در مورد قدرت زعمای دین در میان پیروان، زمینه‌ی مساعد پیدایش خرافات بی‌شماری را موجب گردیده است.

به هر حال بت‌گرایی و دو جنبه‌ی مهم آن یعنی میل به خود بت شدن و یا بت‌پرستی، اگرچه ریشه در میل ذاتی بشر برای متفاوت شدن از زمینه‌ها و در نتیجه موجودیت و هویّت یافتن دارد؛ با این حال این بدان معنی نیست که نمی‌توان انحراف مخرّب آثار این گرایش را از میان برد. نگارنده بر این گمان است که ایجاد بستری مناسب که در آن هر کس با توجه به استعدادها و توانایی‌های ذاتی‌اش بتواند متفاوت و منحصر به فرد بودن خویش و البته دیگران را پذیرفته و بدین نتیجه دست یابد که هر ذرّه‌ای و به تبع آن هر کس در این جهان هستی، یگانه و منحصر به فرد است؛ نه تنها ممکن بلکه ضروری است. این امر البته آسان نخواهد بود و نیازمند ایجاد نظام تعلیم و تربیتی منطقی و بر پایه‌ی این اصل است که:


«متفاوت بودن اصل حاکم بر ذرات هستی است

و هر موجود بشری نیز منحصر به فرد است و شایان توجه و ستایش.»


برچسب‌ها: متفاوت بودنبت پرستیشخصیت پرستیقهرمان پرستیخرافات دینیمنحصر به فرد بودن قدرت طلبی هویت
[ سه شنبه 25 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

چندی پیش یکی از آشنایان که کودکی را از بدو تولّد به فرزندخواندگی پذیرفته است (و البته از این لحاظ بسی قابل تحسین و ستایش است) ماجرایی را در کمال خونسردی و حتّی می‌شود گفت ذوق و هیجان بازگو کرد که برای مدّت‌ها بر اندیشه و عواطفم سنگینی می‌کرد. یادآور شوم که کودک یاد شده اکنون دختربچّه‌ای دو سال و نیمه است. جریان از این قرار بوده که همراه با دخترخوانده‌اش به مناسبت فرارسیدن ماه رمضان به روستایی رفته‌اند که در آنجا به منظور استفاده در ایّام روزه‌داری، ده‌ها رأس گوسفند و گاو در برابر چشمان دخترک کشتار شده‌اند. اذعان می‌کنم که نمی‌خواستم این سخن را جدّی بدانم و دوست داشتم بگوید شوخی کرده است! ولی.. ولی همچنانکه گفتم چنان با آب و تاب به بازگویی آن رخداد باورنکردنی ادامه می‌داد که در نهایت نتوانستم در برابر داستان آن ستم بارز در حقّ آن کودک بی‌گناه که مجبور به دیدن چنان صحنه‌هایی شده مقاومت کنم و شدیداً برآشفته شده و بازگوینده را مورد سرزنش شدیدی قرار دادم. وی که ناباورانه هرگز انتظار چنان واکنشی را نداشت کاملاً مستأصل گردیده بود و می‌کوشید مرا آرام سازد و البته کار خود را توجیه نماید. وقتی از او پرسیدم:

«کودک چه واکنشی در برابر آن صحنه‌ها داشت؟»

 با لبخندی بر لب که گویا می‌خواست به من بفهماند پریشان شدنم چندان اساسی نداشته پاسخ داد:

 «اتّفاقاً بسیار هم شادی می‌کرد..!! مدام به گوش‌ها و زبان‌ها و کلّه‌های بریده شده دست می‌زد و می‌خندید..!!»

و وقتی گفتم:

«آخر چگونه ممکن است؟»

 گفت:

«برایش یک چیز عادی شده..!!»

و صد برابر روح و قلبم از این پاسخ فشرده شد و دانستم که شاید این بار نخست نبوده است. گفتم:

«آخر برادر من! این چه کاری است که از آن دفاع هم می‌کنی و با افتخار از آن یاد می‌کنی؟ کجای این کار صحیح است؟؟»

شاید باورتان نشود که در آخر چه چیز دیگری را نیز اضافه کرد. با آخرین حرفی که در توجیه آن جریان بر زبان آورد؛ دیگر فهمیدم عمق فاجعه بسی باورنکردنی‌تر از این حرف‌هاست. گفت:

«آخوند مسجد هم آنجا بود و کاملاً این کارم را تأیید کرد و گفت که کار خوبی می‌کنی این قربانی کردن‌ها را نشانش می‌دهی چون با این کار باعث می‌شوی که ترسش از این کارها و سر بریدن‌ها از میان برود..»!!!!!!

آتش گرفتم. زمین و زمان در نظرم تیره و تار شد. پس که اینطور؟! این نوع پرورش انسانی، حکم شرعی داشت!! تقریباً فریاد زدم که:

«آخر این چه حرف سخیفی است؟؟ این چه پرورش و تربیتی است؟؟ مگر قرار است این کودک در آینده چه کاره شود؟؟ قصاب شود؟! جلّاد شود؟! شکنجه‌گر شود؟! می‌خواهد آدم سر ببرّد که می‌خواهید این کارها برایش عادی شود و ترسش از میان برود؟! عوض آنکه به او مهربانی کردن و دوستی با حیوانات را یاد بدهید؛ می‌آیید و رقّت قلب پاک و کودکانه‌ی او را نیز اینگونه نیست و نابود می‌سازید؟؟ آخر چرا؟؟ این چه اعتقاد ضد بشری و بی‌مایه‌ای است که دارید؟؟..»

البته شاید گفته‌هایم دقیقاً اینها نبودند ولی تقریباً همین گونه سخن گفتم. دیگر نمی‌توانستم نفس بکشم. مدام صحنه‌هایی را که او تعریف کرده بود پیش چشم مجسّم می‌کردم.. وااای.. من که خود هنوز نتوانسته‌ام به عمرم چنین صحنه‌های را از دور نیز تاب آورم و ببینم؛ چگونه یک کودک.. نه.. نه.. این ستمی آشکار است.. اگر در سرزمین کفر«!» چنین چیزی روی داده بود بدون شک این پدرخوانده را به شدیدترین وجهی مجازات می‌کردند آن وقت اینجا به عنوان یک شیوه‌ی تربیتی مورد تأیید نیز هست و مایه‌ی افتخار و ثواب!! به خاطر آوردم یکی از دوستان سال‌ها پیش ماجرایی را در ارتباط با قتل‌عام‌های کردستان عراق و گروه‌های تندرو مذهبی جندالأسلام برایم نقل کرده بود که وقتی از یکی از جانیان پرسیده شده بود شما چگونه توانسته‌اید اقدام به بریدن سر انسان کنید؟ در پاسخ گفته بود در آغاز راحت نبود و برای همین هم ما از بریدن سر جوجه و مرغ و حیوانات چهارپا شروع کردیم و سپس به تدریج این جرئت و توان را برای بریدن سر انسان یافتیم!

قضاوت با شما.. من دیگر چیزی نمیگویم.. و این بود شرح بدون شرح..

 

موادی از پیمان‌نامه‌ی جهانی حقوق کودک

ماده‌ی18:

والدين در رشد و پرورش كودكان مسؤليت مشترك دارند و دولت‌ها بايد در اين امر به آنان كمك كنند.

 ماده‌ی19:

دولت‌ها مؤظف هستند كودك را از هر نوع بد رفتاري والدين يا سرپرستان ديگر محافظت كنند و براي جلوگيري از هر نوع سوء استفاده از كودك، اقدامات مناسب اجتماعي را انجام دهند.

 ماده‌ی21:

دركشورهايي كه نظام فرزند خواندگي وجود دارد، اين امر بايد با توجه به منافع عاليه‌ی كودك و با كمك مقامات ذيصلاح، انجام گيرد.

 ماده‌ی25:

وضع كودكي كه از طرف دولت به افراد يا خانواده‌ها سپرده مي‌شود، بايد مورد ارزيابي منظم قرار گيرد.

 ماده‌ی27:

هر كودك حق دارد از سطح زندگي‌ای برخوردار شود كه رشد جسمي، ذهني، رواني و اجتماعي او را تأمين كند.

 ماده‌ی37:

هيچ كودكي نبايد مورد شكنجه، رفتار ستمگرانه و بازداشت غير قانوني قرار گيرد. اعمال مجازات اعدام و حبس ابد در مورد كودكان بايد ملغي گردد.


برچسب‌ها: نقدکودک آزاریشکنجه ی روحی کودکانکشتار حیواناتتربیت دینیکشتن حیوانات در برابر چشم کودکان
[ سه شنبه 24 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اوضاع سؤال برانگیز مصر، طرح دیدگاه‌های گوناگونی را از سوی مفسّران برانگیخته است که البته بیشتر این دیدگاه‌ها حاکی از نوعی خوش‌بینی در خصوص کیفیات ذهنی جامعه‌ی مصر و آینده‌ی سیاسی این کشور می‌باشند. در مجموع می‌توان برآیند بیشینه‌ی آرای موجود را در دو بند چنین خلاصه نمود که:

1- مردمان مصر به نظام برآمده از اخوان‌المسلمین و تجربه‌ی یک ساله‌ی آن نه گفته‌اند چرا که ایشان خواهان نظامی متّکی بر مردمسالاری و نگرش‌های سکولار هستند. در نتیجه‌ی چنین رویکردی، ارتش ملّی مصر به وظیفه‌ی ملّی- اخلاقی (و نه ضرورتاً قانونی) خویش عمل کرده و در راستای همراهی با این خواسته، دولتی را سرنگون ساخته که رأی اعتماد خویش از ملّت را از دست داده است.      

2- در مصر کودتا رخ داده و ارتش این کشور با چراغ سبز و دخالت کشورهایی که روند اوضاع را بر وفق مراد خود ندیده‌اند؛ دولت قانونی و برآمده از رأی ملّتی را ساقط ساخته است و لذا نمی‌توان مُهر تأیید و توجیه منطقی بر وضعیت پیش آمده نهاد.

ایرادات این دو دیدگاه چیست؟ به شرح ذیل می‌توان مواردی را فهرست نمود که در ارتباط با این دو تفسیر از اوضاع جاری مصر قابل طرح می‌باشند:

1- سابقه‌ی پیدایش و فعالیّت نظامی، سیاسی و فرهنگی اخو‌ان‌المسلمین در مصر به بیش از 80 سال می‌رسد. نفوذ فکری این جنبش طوری است که گفته می‌شود بسیاری از شخصیّت‌های مذهبی و فرهنگی مصر نیز از وابستگان بدان بوده یا تحت تأثیر اندیشه‌های آنان هستند. یادآوری این نکته از آنجایی حائز اهمیّت است که بعضاً گویی فراموش می‌شود که مردمان مصر با اندیشه‌های این گروه ناآشنا نیستند و سال‌هاست با نظریه‌ی مدل حکومتی و سیاسی آنان –که بر مبنای شیوه‌ی حکومت عمربن‌عبدالعزیز هشتمین خلیفه‌ی اموی بوده- از نزدیک آشنایی داشته‌اند. پس با این وصف چگونه است که می‌توان هنوز ادعا کرد که مردم مصر فقط در ظرف یک سال اخیر است که پی به تز سیاسی و شیوه‌ی حکومت‌داری اخوان برده‌اند؟ اگرچه عرصه‌ی عمل بهترین میدان و آزمایشگاه هر نوع نظریه است ولیکن در مجموع شاید چندان واقع‌بینانه نباشد که تظاهرات انقلابی اخیر میدان التّحریر را به نفی فلسفی و بنیادین مرام سیاسی اخوان‌المسلمین از سوی بدنه‌ی جامعه‌ی مصر مربوط دانست.

2- همچنین این ادّعا که مردم مصر دست رد بر سینه‌ی نظام حکومت دینی زده‌اند؛ به دو دلیل چندان منطقی نمی‌نماید:

- نخست اینکه ایشان در انتخابات دموکراتیک سال گذشته که با حضور رسانه‌های خارجی و در برابر افکار عمومی جهان برگزار گردید، با اطّلاع و آشنایی تمام از دیدگاه‌های سیاسی اخوان‌المسلمین ایشان را بر مصدر امور نشاندند. پس این نمی‌تواند حاصل تصادف و یا صرفاً خوش اقبالی سیاسی اخوان باشد بلکه نشان از گرایش جامعه‌ی مصر به تجربه‌ی مدینه‌ی فاضله‌ای داشت که از سوی دین هماره تبلیغ شده و نیز به درازای بیش از هشت دهه، از بلندگوهای تبلیغاتی اخوان‌المسلمین چه به صورت آشکار و چه پنهان وصف آن را شنیده بودند.

- دلیل دوم در اختیار داشتن مدل‌های حکومت دینی‌ای همچون ایران است که نظر به ایرادات عمده‌ای که از سوی حکومت‌های وقت مصر و سایر کشورها در خصوص آن هماره به میان جامعه‌ی مصر بازتاب یافته است؛ می‌توانست افق‌های احتمالی مشابهی را در ارتباط با مدل حکومتی اخوان در دورنمای آینده‌ی مصر نیز در معرض دید مردم بگذارد ولی با این حال باز هم چنین نمونه‌ای، هرگز مردم مصر را از گزینش اخوان‌المسلمین در انتخابات سال پیش بازنداشت.

3- اینکه مردم مصر خواهان حکومتی سکولار و غیر دینی هستند و بنابراین پس از یک سال تجربه‌ی حکومت اخوانیون، ایشان را از مسند امور به کنار زده‌اند؛ با نگاهی به دوران حکومت سکولار حسنی مبارک به هیچ روی مطابق با منطق نیست. حکومتی که در آن اساساً جنبش‌هایی دینی همچون اخوان‌المسلمین حق فعالیت نداشتند.

4- در اینکه طبق تعاریف فرهنگ‌های سیاسی آنچه در مصر اتّفاق افتاد در اصل یک کودتا بود؛ البته بر خلاف فضای بلاتکلیف و عجیب و غریب حاضر در خصوص اتلاق این عنوان، تردیدی نیست ولی نکته در این است که باید دید در اساس آیا ملّتی که خود دولتی را بر سر کار آورده است، نمی‌تواند یا نباید بتواند آن را نیز ساقط سازد؟ البته پاسخ بدیهی است. ولی شاید پرسش در نحوه‌ی انجام آن است. آنچه دیدگاه دوم مورد اشاره بر آن تأکید می‌نماید؛ این احتمال است که کودتای صورت گرفته نه با خواست جامعه‌ی مصر بلکه با خواست و جهت‌دهی قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی به وقوع پیوسته است. البته جای تردید نیست که حکومت اخوان‌المسلمین در مصر پاره‌ای از معادلات منافع کشورهای دیگر را بر هم زده بود ولی پرسش این است که اگر زمینه‌ی ذهنی لازم برای قبول انجام یک کودتا در میان جامعه‌ی مصر مهیّا نبود؛ آیا بخش قابل توجّهی از ایشان هم اکنون در پی این رویداد به رقص و پایکوبی مشغول می‌شدند؟ آیا منطقی است که تمام آنهایی را که از وقوع این کودتا و سقوط دولت محمد مُرسی به وجد آمده‌اند؛ وابسته به احزاب رقیب اخوان‌المسلمین بدانیم؟ آیا با چنین پیش‌داوری‌ای قضاوت درباره‌ی اوضاع کنونی مصر دقیق و عادلانه خواهد بود؟

در نتیجه‌ی این ملاحظات باید گفت که چندان منطقی نخواهد بود که به قضاوت قطعی در خصوص چند و چون رخداد سیاسی مقطع کنونی مصر دست زد. همچنین ظاهر امر و شنیدن شعارهای لایه‌ای از روشنفکران و فعّالان سیاسی این کشور در میانه‌ی وضعیت جاری که چه بسا بخش‌هایی از مردم عادی مصر را نیز با خود همراه ساخته است، نباید ما را بدین استنتاج بکشاند که این شعارها بیانگر آمال و خواسته‌های تاریخی عامه‌ی مردم و بدنه‌ی جامعه‌ی مصر هستند. بدیهی است دوران زمامداری حسنی مبارک به عنوان یک دیکتاتور و پیشتر از آن سایر حکومت‌های برآمده از میلیتاریسم مصری، دورانی نبوده که در طی آن مردم بتوانند آموزش و فرهنگ لازم را در خصوص درک آزادی‌های سیاسی و دموکراسی حقیقی به دست آورند. پس با این وصف چگونه می‌توان پنداشت که در ظرف زمان کوتاهی این توده‌ی مردم، به آن سطح از شعور سیاسی رسیده باشند که خواهان استقرار یک نظام سکولار و مردم‌سالار حقیقی گردند؟


برچسب‌ها: اوضاع مصرنقد اوضاع کنونی مصرانقلاب دوم مصرنقداخوان المسلمین
[ جمعه 21 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بیری له شه و ده کرده وه:
ڕۆژی ماندووی بێ که سی خه مبار


به ڵکوو له ناخی دڵی ئه ودا


له ئه ستوونی پریسکه ی لاله یێکی دوور

به ندی ئاواتی گرێ دا

 


برچسب‌ها: ڕۆژی ماندووشێعری ش ش شه وهه ڵبه ستی کوردیبێ که سی
[ پنج شنبه 13 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بحرانی فلج کننده بر فضای اجتماعی کشور حاکم است: بحران بی اعتمادی و ناباوری. تو گویی شبی است که سپیده ای در پی آن نخواهد آمد. هیچ کس، دیگری را باور ندارد. مشتری: فروشنده را، دانش آموز: آموزگارش را، کارمند: مدیرش را، زن: شوهرش را، شوهر: زنش را، همکار: همکارش را، نشسته در پای منبر: خطیب و واعظ را، بیمار: دارویش را، سوگوار: همدردی دیگران را، بیننده: اخبار تلویزیون و رادیو را، روزنامه خوان: ستون های گوناگون روزنامه را، به جان آمده از ستم: دادگری دستگاه قضاوت را، مصرف کننده: سلامت و کیفیت آب و غذای خریداری کرده اش را، شهروند: احساس مسؤلیت گردانندگان سیستم اداره ی جامعه را..

سخنان و ادعاهای هرکس با لبخند کم رنگی بر لب و در بهترین حالت با لبخندی در پشت سر پاسخ داده می شود: سخنان شاعرانه و زیبای تراشیده شده ی یک مدّعی از تلویزیون، فخرفروشی آمیخته با احساس غریب درد وجدان یک فارغ التّحصیل دانشگاه، صورت برافروخته یا سرشار از آرامش «روحانی» یک واعظ، از رو یا از حفظ خواندن های متون تبلیغاتی فلان سوخته در آتش احساس مسؤلیت در جریان یک انتخابات و البته همچنین فریادهای غرّای «روشنفکران» و روشنفکران بی «ادعا» که با دریایی از روشن اندیشی پشت به بسی کتاب دارند..

و با تمام اینها در این آشفته بازاری که در آن به گفته ی خدای بی خدای زرتشت: «همه چیز حرف می زند و همه چیز ناشنیده می ماند»؛ هر فروشنده ای می کوشد کالایش را چنان بیاراید که در ازای جرعه ای اعتماد بتوان فروخت. آری.. همه در اصل خریداران کالایی هستند که دیرزمانی است از این «دشت غبارآلود کوچیده است..».

همگان اعتمادی می خواهند که خود به درازای تاریخ سرچشمه اش را خشکانده اند: صداقت..

گفتند یافت می نشود گشته ایم ما/گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست..


برچسب‌ها: بحران بی اعتمادیناباورینقد اوضاع کنونی جامعه ی ایراندروغگوییصداقت
[ یک شنبه 9 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نفرت به آنكه پرنده را در قفس، ماهي را در تنگ و دهان را بسته مي خواهد..

[ پنج شنبه 23 خرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در رابطه با پیدا شدن یک نوزاد چینی در لوله ی فاضلاب

 

- اینجا کجاست؟.. اینجا کجاست؟.. من به کجا آمده‌ام؟.. مادر؟! مادر؟! من گرسنه‌ام!.. سردم است!.. سردم است!.. اینجا چقدر تنگ و بدبوست!.. خدایا..! من شیر می‌خواهم..! گرسنه‌ام! چرا کسی مرا در آغوش نمی‌گیرد؟! چرا کسی صدای گریه‌های مرا نمی‌شنود؟! چرا اینجا اینقدر بدبوست؟! مادر؟! مادر جان؟! چرا مرا نمی‌بوسی؟! مادر کجایی؟! من آمده‌ام! من به دنیا آمده‌ام! پس چرا خبری از یک بستر گرم و نرم نیست؟! خدایا.. نمی‌توانم سرم را حرکت بدهم! چیز سفتی مرا اذیت می‌کند.. چقدر تاریک است! من می‌ترسم مادر جان! به من شیر بده! تو را خدا به من شیر بده! مرا در آغوشت بگیر! پس چرا نیستی؟! مادر اینجا تاریک است! چشم‌هایم می‌سوزند.. چشم‌هایم اذیت می‌شوند.. مادر! من تو را می‌خواهم.. من گرسنه‌ام.. مادر؟! چرا صدایت را نمی‌شنوم؟! چرا به من نمی‌گویی عزیزم؟! چرا صدای خوشحالی و خنده از کسی نمی‌شنوم؟! کسی از آمدنم خوشحال نیست؟! چرا؟! مگر من چه کرده‌ام؟! مگر به دنیا آمدن یک نفر، مادرش را خوشحال نمی‌کند؟! آآآخ!! من شیر می‌خواهم!! شیـــــــــــر!! گرسنه‌ام.. خدا؟! خدا؟! تو هم نیستی؟! خودت به من گفتی به دنیا بیایم! پس چرا اینجا اینطوری است؟! دنیا این جای تنگ و تاریک و بدبوست؟! چرا ‌گفتی دنیا جای قشنگی است با شیر و گل‌ها و پرنده‌ها و آسمان آبی؟! این‌ها کجا هستند؟! چرا من در این جای تنگ و سرد گیر افتاده‌ام؟! خدا جان؟! کجا هستی؟! کجا رفتی؟! تو هم مرا تنها گذاشتی؟! خدا چقدر خسته شده‌ام.. دست‌ها و پاهای کوچکم را به زور می‌توانم حرکت بدهم.. از بس فریاد زدم و گریه کردم، گلویم درد گرفت.. من شیر می‌خواهم.. من خسته‌ام.. من سردم است.. چرا اینجا افتاده‌ام؟؟ مادر؟! مااااادر؟! مااااااااااااااااااااااااادر؟!.. کجایی؟! چرا مرا اینجا انداخته‌ای؟! چرا؟! مرا دوست نداشتی؟! پس.. پس چرا.. چرا مرا به دنیا کشاندی؟! چرا؟! خب.. مرا بر سر راهی می‌گذاشتی تا شاید کسی دلش به حالم بسوزد و مرا با خود ببرد.. چرا این کار را با من کرده‌ای؟! چرا مرا در اینجای ناآشنا تنها گذاشته‌ای؟! مادر؟! چرا مرا نخواستی؟! من چه گناهی کرده‌ام؟! من فقط تو را داشتم.. اگر تو مرا دوست نداشته باشی دیگر چه کسی دوست دارد؟! آیییییییی.. چیزی چشم‌هایم را می‌سوزاند.. گرسنه‌ام.. شیر می‌خواهم.. سردم است.. چیر خیس و سردی در اطرافم حرکت می‌کند.. دست‌ها و پاهای کوچکم را دیگر احساس نمی‌کنم.. مادر.. ماااااااااااااااادر جان.. آغوشت را می‌خواهم.. دلم برایت تنگ شده است.. من آغوش گرم تو را می‌خواهم نه این جای سرد را.. نه این جای تنگ و تاریک و بدبو را.. مااادر جان.. مادر خوبم.. مادر عزیزم.. دیگر نمی‌توانم گریه کنم.. توان گریه کردنم تمام شده.. فقط می‌توانم آهسته ناله کنم و صدایت بزنم.. آآآآآآآآآآآخ چقدر تنهایم.. انگار دنیا برای من در همین جا دارد به آخر می‌رسد.. م..م..ما.ا.ا..د..ر..  


برچسب‌ها: کودک آزارینوزادکشی
[ چهار شنبه 8 خرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نمی‌دانم سحر کی خواهد آمد

از دیار شرق این افسانه‌ی تاریک

 

نمی‌دانم در این وادی که مُردن،

قصّه‌ای شیرین‌تر از امید و آزادیست؛

سخن از زندگی آیا چو هزلی نیست؟!  

 

نمی‌دانم..

 

ولیکن ای چو من جوینده‌ی خورشید! می‌دانم:

که نقش آن حقیقت آتشِ خورشید قلب ما

هم اینک نیز

در این وادی شب‌آیین تواند – گرچه اندک –

رباید از رخ این زندگی گاهی غبار تیرگی را..

 


برچسب‌ها: شعر نووادی شب آیینامید و آزادی
[ جمعه 3 خرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در یادداشت پیشین به فلسفه ی روشنفکری و برشمردن ویژگی های روشنفکر طبق تعریف ارائه شده پرداختیم. در نوشتار کنونی بر آنیم تا این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم که نقش روشنفکران در تحولات جوامع چگونه و چیست و ایشان در جغرافیای تغییرات عمده ی اجتماعی، در چه جایگاهی قرار دارند؟ نخست لازم می دانم اشاره ای گذرا به آنچه که در مقدمه ی بخش قبل آمد داشته باشیم. گفته شد که با گسترش تدریجی تمدن – به عنوان راهکاری جهت برآورده ساختن نیازهای بشر - و پیچیدگی های خاص آن که در ارتباط تنگاتنگی با نقش آدمیان در بستر جدید اجتماعی بود؛ به تدریج اندیشیدن در باب موضوعات گوناگونی که فراتر از حوزه ی زندگی شخصی افراد قرار داشتند؛ دغدغه و یا دست کم موضوع علاقه ی کسانی شد که به هر دلیل می توانستند از روزمرّگی ها دور بوده و فراغت خاطر بیشتری داشته باشند. اینان همان کسانی بودند که به تعبیر امروزی، بخش نرم افزاری توسعه و تحوّل جوامع را با نظریه ها و یافته های فکری و علمی خویش، فراهم می ساختند. به طور مختصر می توان گفت نقش اینان در جامعه ایجاد، جهت دادن و یا تغییر باورها و هنجارهای دیگرانی بود که خود نمی اندیشیدند. پس به جرئت و بی تردید می توان گفت که بخش عظیمی از بار مسؤلیت اوضاع جامعه ی بشری از گذشته های دور تاریخ تا کنون، بر دوش سواران عرصه ی اندیشه بوده و هست. از عوامل مؤثر دیگر شاید آنهایی باشند که در حوزه ی جبر علّی طبیعت بوده و لذا در قلمرو اختیار و توان تأثیر بشری نیستند(گرچه شخصاً چندان اطمینانی به مطلق بودن این دترمینیسم طبیعت نیز ندارم). بنا بر این ملاحظات، می توان دریافت که رسالت آنچه که بدان نام روشنفکری نهاده شده است؛ تا چه اندازه خطیر و شایان توجه می باشد. در واقع منطقاً باید گفت: در تحلیل نهایی وضعیت امروز هر جامعه نتیجه ی عملکرد روشنفکران دیروز آن است و وضعیت فردای آن جامعه نیز نتیجه ی عملکرد روشنفکران امروز. و در این نتیجه گیری و حکم منطقی، هرگز نباید به نقش عامه ی مردمی که صرفاً به گذران زندگی و برآوردن حاجات روزمرّه ی خود سرگرم بوده و هستند، بهای چندانی داد. چرا که ایشان هیچگاه فرصت و شرایط آن را نیافته اند که در وضعیت موجود، به تردید عقلانی یا همان چیزی که ما بدان روشنفکری می گوییم؛ دست زنند. نقش آنان از یک کشاورز گرفته تا صنعتگر و یا حتی یک دولتمرد، آن بوده که در محدوده ی توان و تشخیص خویش، شرایط مناسب زندگی و فعالیت را برای دیگران و از جمله برای روشنفکرانی که نقش مغز اندیشمند جامعه را بر عهده داشته اند؛ فراهم سازند. اینان به وظیفه ی خویش عمل نموده اند ولی آیا روشنفکران نیز؟

 در ادامه، بحث را در چند محور پی خواهیم گرفت:

الف- وظایف روشنفکران    ب- اشتباهات روشنفکران   پ- گروه های مرجع دیگر

الف- وظایف روشنفکران

پیش از هر چیز باید خاطرنشان کرد که مفهوم وظیفه در این بحث، چندان انطباقی با معنای رایج آن ندارد. زیرا ابتدا به ساکن، روشنفکری در معنای روشنفکر بودن، یک حرفه یا پیشه ی خاص نیست که بتوان برای آن شرح وظایفی در نظر گرفت. بلکه می توان گفت روشنفکری گونه ای از رشد شخصیت و در واقع نتیجه ی نوعی پرورش ذهنی در شرایط خاص می باشد. با این وصف، نظر به اهمیت انکار ناپذیری که آراء اندیشمندان در تکامل زندگی بشر داشته و بدین دلیل رسالتی را که می توان برای آنان قائل شد دارد؛ رواست اگر در این راستا مواردی را که در حکم وظایف آنان تواند بود؛ برشمرد. البته آنچه در اینجا به عنوان وظایف روشنفکران فهرست خواهد گردید؛ همچنین برگرفته از نتایجی است که از تعریف روشنفکری – آمده در یادداشت پیشین - حاصل می گردد:

1- یک روشنفکر وظیفه دارد که تردیدهای عقلانی و دریافت های فکری خویش را به روشن ترین و منطقی ترین شکل ممکن با دیگران در میان گذارد. در توضیح اهمیت این وظیفه، کافی است تصور کنیم اگر روشنفکر اندیشه های خود را مطرح نسازد، آن وقت چه تفاوتی با دیگرانی که هیچ اندیشه ای ندارند، خواهد داشت؟ پیداست که جامعه بدون آگاهی از اندیشه های جدید و یا نقدهای موجود در خصوص اوضاع جاری، به سوی تکامل و اصلاحات گام برنخواهد داشت.

2- یک روشنفکر وظیفه دارد که در بیان تردیدهای عقلانی خویش صداقت کامل داشته باشد و چنانچه حتی کمترین احتمال خطایی در خصوص دریافت های فکری خود هم دارد؛ آن را پنهان نسازد. البته پیداست که لزوم داشتن صداقت، یک اصل اخلاقی عام است ولی تردید نباید کرد که رعایت این اصل اخلاقی، برای یک روشنفکر ضرورتی بسیار بیش از دیگران دارد که دلیل آن پر واضح است: زیرا اگر روشنفکر در بیان خویش صادق نباشد؛ به زودی اعتماد دیگران را از دست خواهد داد و از دست دادن اعتماد دیگران برای یک روشنفکر، بدان معناست که دیگر کسی شنونده ی سخنان وی نخواهد بود و این در تحلیل نهایی یعنی تهی شدن جامعه از روشنفکری که شاید اندیشه هایش می توانست مؤثر در اوضاع آن باشد.

3- یک روشنفکر نباید خود را در هیچ چارچوب فکری محدود نماید. زیرا این با آزاداندیشی که از ویژگی های مهم روشنفکری است در تعارض می باشد. وظیفه ی روشنفکر اندیشیدن و عمل کردن فراتر از هر حزب، دسته و یا گروه است. گرچه ممکن است دیگرانی پیدا شوند که بخواهند بر اساس اندیشه های وی، به ایجاد تشکل های حزبی، مکتبی و ... مبادرت کرده و اقدام به کنش های سیاسی یا اجتماعی نمایند ولی در هر حال روشنفکر خود می بایستی فراتر از این جریانات باشد. دلیل این امر همچنین به این واقعیت باز می گردد که کنش های اجتماعی و سیاسی در قالب احزاب و دسته ها بنا به علل و دلایل گوناگون، هماره زمینه ی مساعدی برای ایجاد جو بی اعتمادی در بین طبقات و گروه هایی از عامه ی مردم می باشند و آشکار است که این بی اعتمادی برای یک روشنفکر هرگز مطلوب نخواهد بود.

 4- یکی از مهمترین وظایف روشنفکران که منتج از تعریف ما از روشنفکری است؛ عدم پذیرش وضع موجود است. بدیهی است هیچ جامعه ای در هیچ مقطع زمانی، یک آرمانشهر نبوده و نیست. و شاید در هیچ موضوعی از مجموعه ی معارف، علوم و خرد بشری نیز کلام آخر گفته نشده است. پس لاجرم نمی توان قائل به نقطه ی نهایی تکامل در هیچ عرصه ای بود. بنابراین نه تنها یک روشنفکر نباید هیچ میانه ای با محافظه کاری داشته باشد بلکه باید هماره در اندیشه ی شرایطی بهتر از وضعیت کنونی بوده و در راستای دستیابی بدان دورنما، غلط گیری و نقد اشکالات اوضاع جاری را از مهمترین دغدغه ها و اهم وظایف خویش بداند (همانند چیزی که در حوزه ی مباحث سیاسی بدان اپوزیسیون گفته می شود).

5- پنجمین و آخرین موردی که شاید اگر بیش از آنهای دیگر مهم نباشد؛ به هیچ روی کمتر از آنها نیست؛ این است که روشنفکر نباید چنان در حوزه ی بیان تردیدهایش، خود را گرفتار ملاحظات نماید که ناخواسته ناچار به توجیه هنجارها و گزاره های اشتباه و یا سازگار نمودن آنها با عقلانیت گردد. در یک کلام روشنفکر نباید گزاره های اشتباه را با لعاب خرد چنان بپوشاند که فرصت حذف و انهدام طبیعی آنها در سیر تکامل جامعه را از بین ببرد. چنین اقدامی که غالباً از سوی روشنفکران صورت می گیرد؛ یکی از خطرناک ترین تهدیداتی است که یک جامعه را از درون دچار پوسیدگی همیشگی کرده و از آنجایی که گزاره های اشتباهِ لعاب کاری شده، مُهر عقلانیت بر خود دارند؛ لذا برای سالیان دراز در اذهان جامعه رسوب می نمایند به گونه ای که شاید حتی از میان برداشتن آنها عملاً غیر ممکن گردد. در این رابطه، نمونه های تاریخی متعددی را می توان ذکر نمود که از بارزترین آنها اندیشمندان مسیحی اسکولاستیک سده های میانه ی اروپا بودند که در برخورد با اندیشه های فیلسوفان یونانی و تردیدهای حاصل از این مواجهه، به جای روی آوردن به عقلانیت و کوشش در کنار نهادن گزاره های اشتباه اعتقادی خود، تلاش فراوانی به کار بردند که آنها را با آرای آن فلاسفه سازگار کرده و شناسنامه ای جعلی از عقلانیت برایشان بسازند. و در نهایت نتیجه آن شد که گزاره ها و اندیشه های حاصل، قرن ها مانع هر نوع تغییر و تحوّل اجتماعی و فکری گردیدند. البته چنین اقدامی از سوی روشنفکران، به حق، اصالت روشنفکری ایشان را زیر سؤال خواهد برد چرا که از سویی طبق آنچه در بخش قبل گفته شد؛ یکی از ویژگی های مهم هر روشنفکر حق جویی او و مبارزه ی فکری وی با هر آن چیزی است که جایی برای تردید عقلانی داشته باشد. در حالیکه پنهان کردن اشتباهات و باورهای نادرست زیر پوشش عقلانیت(ولو ناخواسته یا ندانسته)؛ در تضاد کامل با این ویژگی روشنفکری است و از دیگر سو تنها دلایل ممکن برای چنین کنشی از سوی روشنفکران، ترس و حفظ منافع شخصی است که در هر حال، با ویژگی های یک روشنفکر منافات دارد.

ب) اشتباهات روشنفکران

 اینکه می گوییم روشنفکران دغدغه ی حقیقت دارند پس می اندیشند و مسؤلیت اندیشیدن به جای دیگران را نیز دارند؛ البته نشان از خطیر بودن نقش آنان در راهبری فکری جامعه دارد ولی بدیهی است که این به معنای بری از اشتباه بودن آنان به مثابه یک انسان نیست. گردونه ی علم و اندیشه، هیچگاه دیرزمانی بر مدار یک دیدگاه و اندیشه ی خاص نگردیده است و تردید، تغییر، اصلاح و یا کنار نهادن گزاره ها، داستان همیشگی اندیشه و اندیشمندان است. اما آنچه را که صحبت پیرامون اشتباه روشنفکران را بسی ضروری تر می سازد؛ می توان در دو بند چنین خلاصه کرد:

1- روشنفکران، راهبران فکری جامعه هستند و پیداست که اشتباهات آنان در نظریات و حسابگری های عقلی و یا خطا در بیان دقیق و صادقانه ی دیدگاه های خود، تا چه حد در نابودی و انحطاط بنیان های فکری، فرهنگی و به طور کلّی تباه شدن زندگی نسل های جامعه مؤثر خواهد بود و چنانچه هر روشنفکر لختی در این معنی دقیق شود؛ بدون شک بار گرانسنگ مسؤلیت خویش را در وضعیت آینده ی جامعه، بیش از پیش احساس خواهد نمود. به تعبیری می توان گفت تمدن را اندیشه های منتج از نیازها پدید آورده و به پیش می برند و روشنفکران نیز به عنوان مولدّان اندیشه ها، بیشترین سهم را در سرنوشت جامعه خواهند داشت. اگر در جهان امروز آشفتگی و نابه سامانی بسی بیش از آسایش و سعادت به چشم می خورد؛ اگر جنگ و ویرانی و سرکوب و خشونت های فرقه ای و عقیدتی دامن بشریت را گرفته است؛ ریشه ی آن را نه در امروز که باید در دیروز و دریافت های اشتباه فکری روشنفکران و یا خرداندود کردن گزاره های اشتباه توسط روشنفکران دانست. و صد البته نقاط درخشان تمدن را نیز محصول اندیشه های درخشان و درست آنان.

2- اما این تمام ماجرای اشتباهات روشنفکران نیست. روشن است که برخی از اشتباهات نوع نخست با وجود مهلک بودن و تمام پیامدهای ناگوار و فاجعه بارشان، اشتباهاتی در حوزه ی ناتوانی های انسانی هستند. روشنفکران نیز انسان اند و این یک واقعیت است که اشتباه از خصایص طبیعت بشری در مسیر شناخت می باشد. ولی در کنار این اشتباه بسیط، اشتباه مهلک تری که روی می دهد، این است که روشنفکران اذعان به اشتباهات خود ننمایند. اینکه می گوییم این اشتباه مهلک تر است بدین دلیل است که عدم اعتراف به اشتباهات صورت گرفته، به تدریج اعتماد جامعه به روشنفکران خود را از میان برده و در نتیجه، جامعه از راهبران فکری خویش محروم خواهد ماند. البته این بدین معنا نیست که جامعه به صورت فیزیکی از روشنفکر تهی خواهد گردید بلکه معنای آن این است که دیگر کسی ایشان را به عنوان روشنفکر و لیدر فکری جامعه نخواهد شناخت و در نتیجه، جامعه به بدنی بدون سر تبدیل خواهد شد که کنترلی بر خویش نخواهد داشت. پس در تحلیل نهایی می توان گفت که اگرچه اشتباه، ذاتی رفتار انسانی است، ولی اعتراف به اشتباه نشان از عبرت آموزی و اندوختن تجربه و نیز کاهش احتمال اشتباهات در آینده دارد و این می تواند، اعتمادی همیشگی را برای روشنفکران به همراه داشته باشد. بدین دلیل و از آنجا که نیاز جامعه به حضور روشنفکران نیازی ضروری و همیشگی است؛ پس ضرورتی انکار ناپذیر دارد که روشنفکران، هماره آماده ی اذعان به اشتباهات خویش بوده و بکوشند رأی اعتماد خویش از جامعه را هر آن که لازم باشد؛ بگیرند.(به عنوان یک نمونه ی نزدیک، روشنفکرانی که خود زمانی در شکل گیری اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران امروز نقش تمام داشته ولی اکنون منتقد آن و در صف مخالفان می باشند؛ آیا برای جلب اعتماد دیگران هرگز اذعان به نقش خود و اشتباهات خویش در گذشته نموده اند؟ آیا هرگز از خویش پرسیده اند که آیا کسی شنوای سخن ایشان هست؟ و اگر هست آیا بر آنها نیز اعتماد کافی دارد؟)

پ) گروه های مرجع دیگر

واقعیت چیست؟ آیا به راستی در یک جامعه فقط اندیشمندان و روشنفکران هستند که محل رجوع مردم بوده و به عنوان یک گروه مرجع شناخته می شوند یا کسان دیگری نیز هستند؟ چنین می نماید که تا کنون فرض ما در انجام این بررسی ها این بوده است که روشنفکران، یگانه گروه مرجع جامعه بوده و لذا در عرصه ی اندیشه و کنش های فکری اجتماعی، بی رقیب و بلامنازع می باشند. ولی آیا این فرضی صحیح است؟ پاسخ چندان دشوار نیست. نگاهی به مجموعه ی الگوهای فرهنگی مردم، نشان می دهد که دست کم یکی از مهمترین رقبای روشنفکران در این عرصه ها، مبلغان و زعمای دینی هستند که تاریخ حضور آنها در جامعه، به موازات روشنفکری و حضور روشنفکران، به آغاز یکجانشینی و تمدن می رسد. تا جاییکه شاید حتی بتوان گفت این دو در اساس از یک نقطه ی مشترک که همانا فراغت از روزمرّگی و داشتن شرایط مناسب تأمل در باب طبیعت و پدیده ها بوده نشأت گرفته اند. اما آنچه که امروزه انکار ناپذیر است واقعیت جدایی و تعارض فکری این دو گروه با یکدیگر می باشد که آنها را بارها و بارها در طول تاریخ رو در روی هم قرار داده و این رو در رویی و تقابل، پدید آمدن نقاط عطف بسیاری را موجب گردیده است. و اکنون این یک پارادوکس به نظر می رسد که در جامعه، چگونه دو گروه چنین متضاد و متناقض، نقش گروه های مرجع را بر عهده دارند؟ بررسی های بیشتر پیرامون این متناقض نما و مسائل مرتبط با آن، البته مجال و فرصت دیگری را می طلبد که نگارنده امیدوار است به زودی بدان بپردازد.


برچسب‌ها: روشنفکرینقداندیشه ورزیویژگیهای روشنفکرتعریف روشنفکریآزاداندیشیفلسفه ی روشنفکری فلسفه ی روشنفکر
[ شنبه 28 ارديبهشت 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 از روزگاری که میل به شناخت طبیعت و جهان پیرامون از حوزه ی دغدغه های بشر غارنشین خارج و با نضج گرفتن تدریجی یکجانشینی و تمدن و در نتیجه پدید آمدن دغدغه های دیگر مرتبط با نقش آدمیان در جوامع نخستین، اندیشه ورزی پیشه ی تعداد اندکی از افراد گردید؛ هماره نقش این دسته ی قلیل در تحوّلات فرهنگی و اجتماعی و به تبع آن در سایر ساختارهای جوامع انسانی، خطیر و انکار ناپذیر بوده است. از دگرگونی های حاصل از اکتشافات و یافته های علمی و اختراعات گرفته تا ارائه و آزمون نظریه های گوناگون در باب سیاست و کشورداری و همچنین تزهای بی شمار اعتقادی و فلسفی و در نتیجه جهت دادن به باورها و ذهنیت دیگر آدمیانی که خود مجالی برای اندیشه ورزی نداشته اند؛ تماماً از قلمروهای تأثیر آنانی است که به جای خود و دیگران می اندیشیده اند. به بیان دیگر بخش عظیمی از شکل امروزین جهان انسانی نتیجه ی تأثیر آن گروه از آدمیانی است که خواه در نتیجه ی فراغت خاطر از روزمرّگی های معیشتی و یا حفظ سرشت کنجکاوی طبیعی و میل به دانستن و اندیشیدن ناشی از فضای خاص تربیت خانوادگی، توانسته اند بیش از دیگران بیاندیشند و اوضاع پیرامون خویش را چه از نگاه جهانشناسی و چه از منظر انسان شناسی مورد کندوکاو فکری قرار داده و دستاوردهایی داشته باشند.

روشن است که بداهت این مطلب، آنگونه است که ضرورتی در طولانی تر کردن بحث و توضیح دادن بیشتر آن در این مورد نیست. بنابراین نگارنده بر آن است که بحث اساسی نوشتار خود را در این ارتباط به آن دسته از این اندیشمندان اختصاص دهد که در مسائل اجتماعی انسان بیشتر غور نموده و برای نامیدن ایشان از اصطلاحی کلّی و البته مبهم به نام روشنفکر بهره گرفته می شود. در گذر این پست و پست آینده، به این سه موضوع خواهیم پرداخت که اساساً:

1- روشنفکری چیست؟

2- روشنفکر کیست؟ و

3- نقش روشنفکر در تحوّلات جوامع چیست؟  

هرچند ممکن است که این سه پرسش بسیار کلّی و گسترده یا شاید نیز در نظر برخی بدیهی و ساده به نظر آیند؛ ولی بگذارید از همین آغاز تکلیف خود را با این مسئله چنین روشن سازم که در هر صورت کوشش خواهم نمود بیان دریافته ها کاملاً بر سبیل ایجاز و به دور از زیاده گویی باشد تا جاییکه البته موجب ابهام در بیان و تفهیم مطالب نگردد.

 

1- روشنفکری چیست؟

در نتیجه ی دیدگاه فلسفی خاصّی که آن را «تفاوت انگاری» نامیده ام؛ می توان گفت که اساساً موجودیت هر چیز بر پایه ی زمینه ای متفاوت و تهی از آن چیز استقرار یافته است. به بیان دیگر هر چیزی از بستر غیر خویش (نا-خویش) پدید می آید. شاید چنین به نظر رسد که این گزاره ی اصل گون، صورت دیگری از تعریف مفهوم تغییر است. همان سان که در تغییر، چیزی از غیر خویش پدید آمده و به غیر خویش مبدل می گردد. ولی باید گفت که نباید به این شباهت کلّی چندان بها داد چرا که در اینجا بیش از آنکه سخن بر سر موجودیت یافتن های پی در پی و متفاوت یک چیز واحد باشد؛ سر برآوردن چیزی است که بر بستر متفاوت و غیر از خودی روی می دهد. به عبارت دیگر در این معنی، ما نه یک چیز بلکه با دو چیز سروکار داریم: «زمینه» و «آنچه که بر آن موجودیت می یابد». درست همچون گیاهی که بر بستر خاک می روید نه بر خود. البته هدف آن نیست که در اینجا وارد بحثی فلسفی شده و بر این مفاهیم و دریافت های فکری متمرکز گردیم؛ بنابراین می توان منظور از به میان کشیدن این بحث را در عبارتی مختصر و در ارتباط با موضوع بررسی چنین بیان داشت که:

بستر موجودیت یافتن موضوعاتی همچون روشنفکر یا روشنفکری، جامعه ای است که در آن اندیشیدن و اندیشه ورزی و دیگر مفاهیم مرتبط با آن همچون نقد وجود ندارد. در نتیجه هر آن کس که اندکی بیاندیشد، و یا الگوهای متعارف و هنجارهای جاری را به بحث بگذارد (فارغ از نوع بحث و نگاه)؛ در افواه اجتماع، اندیشمند یا روشنفکر نام گرفته و بر عمل وی عنوان روشنفکری اطلاق می گردد. البته در آغاز این بررسی بدین واقعیت اشاره شد که اندیشیدن و تأمل در باب موضوعات گوناگون، در نتیجه ی سیر تکامل جوامع رفته رفته به صورت پیشه و علاقه ی خاصّ کسانی در آمده که می توانسته اند از دغدغه های روزمرّه برکنار مانند و لذا چندان بر این واقعیت که عامه ی مردم به دور از تفکّر و اندیشه ورزی هستند؛ نمی توان خرده گرفت. اما نکته ی بسیار مهمی که ضرورت بحث پیرامون روشنفکر و روشنفکری را موجب می گردد؛ این واقعیت دیگر است که این گروه اندیشه ورز که دیگر خود به سان یک صنف، قشر یا طبقه ی اجتماعی در آمده اند؛ در عرصه ی جوامع همچون صنعتگران اندیشه ظاهر شده و از آنجایی که ممکن است در نظر عامه در کار خویش متخصّص بنمایند؛ لذا چه بسا دستاوردهای فکری ایشان نیز هماره شایان اعتماد و اطمینان نمودار گردد. و اینجاست که ضروری می نماید پیرامون روشنفکر و روشنفکری و شرایط خاصّی که اطلاق عناوین روشنفکر و روشنفکری را جایز می دارد؛ بیشتر سخن گفته شود.

شاید بهتر آن باشد که نخست تعریفی از روشنفکری ارائه دهیم تا بر پایه ی این تعریف بتوانیم ویژگی های یک روشنفکر را برشمرده و در نتیجه معیاری برای تعیین مصادیق آن در اختیار داشته باشیم. بگذارید این تعریف را برای روشنفکری مورد بررسی قرار دهیم:

«روشنفکری تردید عقلانی در درستی گزاره های پذیرفته شده ی موجود است».

از دقت در این تعریف، نتایجی به شرح ذیل می توان گرفت:

1- روشنفکری، الزاماً ارائه ی اندیشه ای جدید نیست بلکه صرف تردید عقلانی در درستی گزاره ها و اندیشه های موجود نشان از روشنفکری است. به عبارت دیگر نقد آنچه که هست، خود مصداق روشنفکری به شمار می آید هر چند البته این امر خود می تواند به اندیشه ها و ایده های جدید نیز منتهی گردد. (همچنین در این رابطه مفهوم خودآگاهی و دریافت شهودگونه ی جایگاه بشر در گستره ی هستی، شایان توجه و بحث می باشند.)

2- از آنجایی که تردید کردن عقلانی، خود نتیجه ی چون و چراهای فکری و در یک کلام اندیشیدن است، پس روشنفکری ملازم با اندیشیدن می باشد و بدون آن متصوّر نیست. بنابراین بیان سخنان تردیدآمیز احساسی یا فارغ از منطقی که صرفاً حاکی از لجاجت و لفاظی باشند و همچنین صرف بازگویی کردن دیدگاههای دیگران؛ مصداق روشنفکری نخواهند بود.

3- تردید در صدق یا کذب گزاره های پذیرفته شده ی موجود بدین معنی است که روشنفکری، در تضاد با آن چیزی است که محافظه کاری یا گرایش به حفظ وضع کنونی نامیده می شود. بنابراین می توان گفت روشنفکری هماره صبغه ای از رادیکالیزم عقلانی دارد. تردید در اصول و هنجارهای موجود و به چالش کشیدن عقلانی آنان، با هدف تکامل انسانی و توسعه ی عقلانی جامعه، رسالت روشنفکری است.

4- اساساً تردید در آنچه که پذیرفته یا رد گردیده؛ حاکی از این مهم است که احتمالات دیگری مطرح شده و مورد توجه قرار گرفته اند که این یعنی آزاد اندیشی. پس آزاداندیشی در بحث از روشنفکری به معنای تردید است در آنچه که بیشینه ی شواهد موجود، له یا علیه آن می باشد.

5-روشنفکری ضرورتاً مستلزم سواد و تحصیلات نیست چرا که داشتن عقل سلیم و توان استدلال منطقی که ابزار تردید عقلانی است، ارتباطی به سواد و تحصیل ندارد. هر چند با افزایش معلومات و دانسته ها قابل انتظار است که دامنه ی تردیدها و چون و چراها نیز گسترش یابد ولی چه بسیار باسوادان و تحصیل کردگانی که کمترین نشانی از روشنفکری از خود بروز نمی دهند و بالعکس.

 

2- روشنفکر کیست؟

اکنون با در دست داشتن این تعریف از روشنفکری و نتایج مترتب بر آن، می توان بدین پرسش پرداخت که روشنفکر کیست و مهمترین ویژگی های یک روشنفکر را برشمرد. پیش از آن ذکر این نکته را ضروری می دانم که اینجانب به هیچ روی موافق با تقسیم بندی هایی همچون روشنفکر حقیقی یا شبهه روشنفکر که در پاره ای مباحث دیگر رایج است نمی باشم. چرا که معتقدم کسی یا روشنفکر طبق تعریف یاد شده هست و یا خیر.

برخی از مهمترین ویژگی ها و اختصاصات یک روشنفکر را می توان اینگونه فهرست نمود:

1- روشنفکر کسی است که بیاندیشد و برای آنکه بیاندیشد می بایستی که دغدغه ی حقیقت و حق جویی داشته باشد. بدیهی است این نخستین و مهمترین ویژگی یک روشنفکر است چرا که بدون اندیشیدن، اساساً تردید در صدق یا کذب گزاره های موجود موضوعیت نداشته و لذا چنین کسی مشمول تعریف روشنفکری نخواهد گردید. در توضیح این ویژگی بیان این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که اندیشیدن باید همان اندیشیدن شخصی باشد و نه بازگویی یا جعل اندیشه های دیگران (آنگونه که در بازار روشنفکری این سرزمین از گذشته تا کنون رایج بوده و روشنفکران ما خود را با شناسنامه های دیگران معرفی کرده اند. درست همانند جعل کالاهای مرغوب یا معروف دیگر با این امید که بتوان عده ای را فریفت) در واقع غیر از جعل آراء و اندیشه های دیگران، حتی بازگویی صرف آنان نیز می تواند بدین معنا باشد که فرد دغدغه ی حقیقت ندارد و یا چنانچه دارد؛ خود به اندیشیدن خطر نمی کند و لاجرم روشنفکر تلقی نخواهد شد.

2- روشنفکر کسی است که سربسته گزاره های موجود را حتی با وجود پذیرش عام آنها نپذیرفته و تردید عقلانی هماره در نگاه وی نسبت به تأیید نهایی وضع موجود، جریان دارد. توضیح این نکته ی بسیار مهم می تواند جلوی سوء تفاهم ناشی از عدم درک صحیح آن را بگیرد. از این ویژگی نباید چنین استنتاج کرد که روشنفکر در این دیدگاه هر آن کسی است که حتی بدیهیات را زیر سؤال ببرد. بلکه منظور این است که یک روشنفکر هماره بایستی با در نظر آوردن نقص نسبی علم و محدودیت خرد بشری در برابر حجم غیر قابل تصور مجهولات و ناشناخته های هستی، از قطعی انگاشتن و حقیقت انگاری دریافت های موجود پرهیز نموده و هماره احتمال فلسفی هرچند ناچیزی را جهت اجتناب از درافتادن به دامان جزم گرایی و دگماتیسم در نظر داشته باشد.

3- همچنین از آنجا که فرد روشنفکر خود چه بسا ممکن است دارای ایده ای جایگزین یا آلترناتیوی فکری باشد؛ لذا بر طبق تعریف روشنفکری، وی حتی می بایستی در حقانیت دیدگاه خود نیز تردید نموده و بنابراین هماره آماده ی شنیدن دیدگاه های دیگر و حتی کنار نهادن ایده ی خود باشد. بنابراین یک روشنفکر آزاداندیش ترین فرد اجتماع است و اسیر در هیچ چارچوب و قالب فکری نیست.   

4- از آنجایی که روشنفکر دغدغه ی حقیقت دارد و بدین جهت است که در وضع موجود تردید عقلانی می کند؛ لذا نمی تواند بی اعتنا به دیگران باشد. دیگرانی که از نگاه وی چه بسا در اشتباه اند. بنابراین باید بکوشد تا با منطقی ترین و مطمئن ترین شیوه به بیان دیدگاه های خود بپردازد ولی در عین حال از هرگونه کوشش به منظور تحمیل اندیشه های خویش -که موجب گریز دیگران از وی و در نتیجه تداوم وضع موجود می گردد- دوری نماید. وی باید پایبند بدین اصل باشد که اگر منطق موجود در دیدگاه های وی بیش از دیگران باشد؛ دیر یا زود آن دیگران متمایل به باورهای وی خواهند گردید ولی شرط لازم چنین چیزی رساندن اندیشه هایش به گوش آنان است. و نیز می بایستی هماره این مهم را در نظر داشته باشد که شاید او خود نیز در اشتباه است.

5- روشنفکر از روی احساسات تردید نمی کند بلکه تردید روشنفکری نتیجه ی تأمل و اندیشیدن و در یک کلام عقلانیت است. حتی اگر زمانی از روی احساس در گزاره ای تردید نمود، می بایستی بی درنگ بدین امر اذعان نماید. با این وجود روشنفکر یک انسان است و انسان نیز داری احساس. پس جای شگفتی نیست اگر گاهی از روی احساسات سخن بگوید ولی باید بی درنگ بر خویش مسلط گردد و به خاطر آورد که نقش وی اندیشیدن به جای آنهایی است که نمی توانند یا فرصت آن را ندارند. همانگونه که یک صنعتگر برای دیگرانی که خود تخصص یا توان لازم را در ساختن ابزار ندارند؛ ابزار تولید می کند و می بایستی از نقش مهم خود در جامعه آگاه باشد. البته بدیهی است که نقش یک روشنفکر بسی خطیرتر از یک صنعتگر است. (لینک بخش دوم)


برچسب‌ها: روشنفکرینقداندیشه ورزیویژگیهای روشنفکرتعریف روشنفکریآزاداندیشیدگماتیسمفلسفه ی روشنفکری فلسفه ی روشنفکر
[ شنبه 21 ارديبهشت 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

شاید اگر این گزین گویه را یکی از قهرمانان تاریخی، یا یکی از مبارزان راه آزادی در جهان بر زبان آورده بود آنگاه معنا و مفهومی دیگر گونه داشت. شاید ناخودآگاه ذهن بدین سو می رفت که: صد البته که چنین است! در بستر مردن و در کمال آرامش، مردنی سرفرازانه نیست بلکه مردن در راه آرمان های والای انسانی بر سر دار یا در برابر جوخه ی اعدام، بسی شکوهمندتر می نماید و شایان ستایش! چه بسا در تفسیر این گفته ی قصار، بتوان کتاب ها نوشت و کاغذها سیاه کرد و سخنرانی ها داشت.. ولی.. ولی لختی درنگ کنیم.. طنز تلخی در جریان است. آنچنان تلخ که گویی باور کردنی نیست و بنابراین کسی هم درباره ی آن سخنی نمی گوید. روده درازی نمی کنم. مدتی است سخن بر سر این است که آیا بشار اسد در جریان جنگ های داخلی سوریه از سلاح شیمیایی بر ضد مخالفان استفاده کرده است یا خیر؟ برخی به شدت نگران شده اند! برخی تردید دارند! برخی مطمئن اند. برخی هشدار می دهند! و برخی نیز امیدوارند که چنین نباشد! در بدترین احتمال این سر و صداها چیزی جز از رو خوانی دیالوگ نمایشنامه های سیاست نیست و در بهترین احتمال که البته بسی خنده دار و فکاهی است، این حساسیت ها ناشی از اعتقاد، پایبندی و تأکید بر اجرای قوانین جنگ و کنوانسیون های بین المللی در خصوص منع به کارگیری سلاح های کشتار جمعی است! توگویی تا کنون در دوران معاصر در هیچ کجای جهان سلاح های کشتار جمعی بر علیه هیچ مردمی به کار گرفته نشده است و نمی شود. در میانه ی این بلبشوی شرم آور و این آشفته بازار «اظهار نگرانی» و «محکوم کردن» و «تردید داشتن» و «هشدار دادن» و ده ها بازی کلامی دیگر، آنچه گویی هرگز به چشم نمی آید؛ اصل داستان است: کشته شدن بیش از صد هزار نفر در طول دو سال و کشته شدن همچنان هر روزه ی صدها تن دیگر. و یا شاید بهتر باشد بگوییم زجرکش شدن لحظه به لحظه ی یک ملت! گویی کسی نیست بپرسد تفاوت در مردن چیست؟ آیا اگر زنان و مردان و کودکان با بمب و موشک کشته شوند؛ شما خیالتان راحت تر است؟ اگر مدرسه ها ویران شوند؛ بیمارستان های آکنده از بیمار و مجروح مورد هجوم راکتی و موشک و بمب قرار گیرند و دیگر به کنوانسیون های بین المللی و قوانین «جنــــــــــــــگ» خدشه ای وارد نیاید؛ نگرانی ندارید؟ هشدار نمی دهید؟ محکوم نمی کنید؟ تردید نمی کنید؟ اگر صد هزار نفر نه در نتیجه ی استفاده از سلاح های کشتار جمعی، بلکه در نتیجه ی آتش توپخانه قتل عام شده باشند؛ ملالی نیست؟ مگر مرگ در نتیجه ی استفاده از سلاح های شیمیایی، چه تفاوتی با دیگر مردن های جنگی دارد؟ آیا.. آیا نگرانی شما بیشتر بدین خاطر نیست که شاید با به کارگیری سلاح های شیمیایی، بازار پر رونق تر دیگر سلاح های ساخت شما، کساد شود؟! چنین نیست؟ اگر چنین نیست پس این معما را حل کنید که: چرا کشته شدن بیش از یکصد هزار نفر از مردمان یک سرزمین را در ظرف دو سال دیدید و چنین نگران نشدید؟ چرا چرا نزد شما مردن مهم نیست چگونه مردن بسیار مهم تر است..؟!


برچسب‌ها: سوریهنقدسلاحهای کشتار جمعی سلاحهای شیمیاییکشته شدن صد هزار نفر
[ جمعه 13 ارديبهشت 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب