دورترین 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

آن شهید مظلوم و این ضریح طلای 138 کیلوگرمی..!!

به‌کارگیری 138 کیلوگرم طلا و 6500 کیلوگرم نقره برای ساخت ضریح یکی از امامان

 


 

حتماً ادامه ی عکس ها را نیز ببینید


برچسب‌ها: نقدفتودرددورترینان
ادامه مطلب
[ یک شنبه 5 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

با اين جملات بيگانه نيستيد، فرقي نمي کند که توي تاکسي باشيد ، مهماني ياحتي يک جلسه اداري در سطح کارشناسي و احياناً بالاتر، اين ديالوگ ها رد و بدل مي شود؛ مربوط به امروز و ديروز و اين دولت و آن دولت نيست، جملات کليشه اي و تهوع آوري که بهترين بهانه براي توجيه کار نکردن و قانون گريز و قانون ستيز بودن است.

گله کردن و شاکي بودن از روزگار و پيشرفت ديگران را با حيرت و حسرت نگاه کردن و افسوس خوردن و به معجزه اميدوار بودن يکي از بخش هاي لاينفک زندگي ايراني است، به رفتار خود و اطرافيان تان به دقت خيره شويد:

- فلان کارمند به جاي آنکه کارش را انجام بدهد ساعت ها در مورد اينکه مردم ژاپن پشتکار دارند و آلماني ها دقيق هستند و وجدان کاري دارند حرف مي زند و مثال و آيه مي آورد! اما کار خودش را انجام نمي دهد و ارباب رجوع بيچاره را به فردا حواله مي دهد.

- راننده تاکسي در حاليکه کمربند ايمني را نبسته و احتمالا! سيگاري هم لاي انگشتانش است و براي رفاه حال مسافرين خيلي گرامي! آن را از شيشه بيرون گرفته است، وقتي کسي از او سبقت مي گيرد شروع مي کند که اي بابا! توي اين ممکلت فرهنگ نمانده، از رانندگي مان معلوم است، ببين چطور سبقت مي گيرند، چطور رانندگي مي کنند! بعد چند متر جلوتر خودش بدون آنکه راهنما بزند توي خيابان فرعي مي پيچد، اگر کسي اعتراض کند هم با استفاده از ادبيات غني پارسي به او مي گويد کوري؟مگه نمي بيني دارم مي پيچم! هر جا هوس کند توقف مي کند، کرايه را دولا پهنا حساب مي کند و اگر در را کمي محکم ببندي حتماً از واژگان بالاي هيجده سال در حقت استفاده مي کند، خواه اينکه بلند بگويد و خواه وقتي کمي دور شدي يا حتي دلش! اما قطعاً مي گويد!

- حتي قبل از اينکه دولت با کوروش صميمي شود هم شور و شوق ملي گرايي و دوست داشتن بوم و بر و مام ميهن يک علاقه عميق در ميان ايرانيان بوده است، جواني خوش قد و بالا در حاليکه گردنبدي از فروهر را به گردن انداخته و قطعاً حس عميق ايران دوستي دارد باقي مانده بستني اش را پرت مي کند گوشه خيابان و اصلاً عين خيالش نيست که اين گوشه خيابان نيز بخشي از ايراني است که او سربلندي و آبادي و آزادي اش را دوست دارد!
بخشي از همان خاک آريايي که او ساعت ها در مورد اينکه چطور هخامنشي ها آن را حفظ کرده اند يا گسترده اند کتاب خوانده است!

- فلان مدير پشت تريبون ساعت ها در مورد تاريخ و فرهنگ پر شکوه و پر عظمت ايران سخنراني مي کند و بعد که از جلسه بيرون مي آيد و گوشي اش زنگ مي خورد و خبر از پروژه مي دهند و اينکه ممکن است بخشي از يک جنگل را تخريب کند، با اعتماد به نفس دستور مي دهد: عيبي ندارد!  اين همه نابود کردند چيزي نشد حالا واسه دو تا دار و درخت پروژه بخوابه؟!

- خانم خانه با آنکه به اندازه کافي پول در اختيار داشته ولي هيچوقت مديريت مالي درستي ندارد اما به خودش اجازه مي دهد تمام سياست هاي اقتصادي بانک جهاني، صندوق پول، وال استريت، بازار بورس دبي و ... را زير سوال ببرد و ناقص و ناکارآمد لقب بدهد و چه بسا ته دلش هم بگويد که اگر من مدير آنجا بودم مي دانستم چطور عمل کنم!

- آقاي حجره دار در حاليکه مست و سرخوش از آبگوشت و دوغ سر شب پايش را دراز کرده است و از معامله امروزش کيفور است و احتکار رندانه برخي از کالاهاي مورد نياز مردم را نشانه هوشمندي و بازار شناسي خود مي داند، وقتي تلويزيون خبر مي دهد که در دارفور جنوبي دو قبيله به جان هم افتاده اند، مي گويد: کار همين صهيونيست هاست، همين يهودي ها مال پرست که کارشان زجر دادن مردم است و سر سوزني انصادف ندارند!

هر کدام از شما مي تواند با مثال هاي نغز و خاطرات شيرين تر بر بلنداي اين سياهه بيفزايد.
بعيد مي دانم در تاريخ هيچ کشوري اندازه ايران ناله و نفرين وجود داشته باشد، هر روز از مهد کودک گرفته تا مسجد و مدرسه شعار "مرگ بر" به آسمان بلند است، دعايمان سرنگوني اين و آن است اما براي آباداني چه مي کنيم؟ از کنفوسيوس نقل مي کنند به جاي نفرين کردن تاريکي بلند شو و شمعي روشن کن!
کار بسياري از ما نفرين کردن است، چون به انرژي چنداني نياز ندارد، از خودگذشتگي و ايثار نمي طلبد و از همه مهمتر اينکه قرار نيست چيزي از جيب مان برود!

روح کار و شوقمندي براي تاثير گذاري در سطح نازلي قرار دارد، بسيار از تصميم هاي دولتي ( فارغ از نوع دولت اش) با مقاومت جانانه هموطنان روبرو مي شود، مديران براي افزودن بر منافع خود مي جنگند و مردم براي از دست ندادن داشته هايشان به ترفند هاي دفاعي مختلف تجهيز مي شوند و مثل نرم افزارهاي مختلف هر روز هم اين اطلاعات منفي خود را به روز مي کنند!

در مطلبي خواندني که دست به دست چرخيد آمده بود يادمان باشد که تفاوت کشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست. زيرا براي مثال کشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مکتوب دارد و فقير است! اما کشورهاي جديدي مانند کانادا، نيوزيلند، استراليا که 150 سال پيش وضعيت قابل توجهي نداشتند اکنون کشورهايي توسعه‌يافته و ثروتمند هستند.

يادمان باشد که تفاوت کشورهاي فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها هم نيست. ژاپن کشوري است که سرزمين بسيار محدودي دارد که 80 درصد آن کوه‌هايي است که مناسب کشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريکا را دارد.
اين کشور مانند يک کارخانه پهناور و شناوري مي‌باشد که مواد خام را از همه جهان وارد کرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌کند.

مثال بعدي سوييس است.کشوري که اصلاً کاکائو در آن به عمل نمي‌آيد اما بهترين شکلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌کند! در سرزمين کوچک و سرد سوييس که تنها در چهار ماه سال مي‌توان کشاورزي و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود.

افراد عاليرتبه‌اي که از کشورهاي ثروتمند با همپايان خود در کشورهاي فقير برخورد دارند براي ما مشخص مي‌کنند که سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهي در اين ميان ندارد. نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند زيرا مهاجراني که در کشور خود برچسب تنبلي مي‌گيرند در کشورهاي اروپايي به نيروهاي مولد تبديل مي‌شوند.
پس تفاوت در چيست؟ تفاوت در رفتارهاي است که در طول سال‌ها فرهنگ و دانش نام گرفته است.

وقتي که رفتارهاي مردم کشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل مي‌کنيم متوجه مي‌شويم که اکثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروي مي‌کنند:

1- اعتقاد به اخلاق
2- ايجاد وحدت براي رسيدن به اهداف ملي
3- مسئوليت و نظم پذيري
4- احترام به قانون وحقوق ساير شهروندان
5- عشق به کار براي توليد بيشتر
6- ميل به ارائه کارهاي بهتر و برتر
7- تحمل سختي ها به منظور سرمايه گذاري براي آينده و رسيدن به اهداف بلند مدت

تا زماني که هر ايراني فارغ از اينکه مدير باشد يا راننده تاکسي، نانوا باشد يا دانشجو، کارمند باشد يا کارگر، روزنامه نگار باشد يا سرباز، به وظيفه و تعهد شغلي خود وفادار نباشد، حساسيت و پيگيري نداشته باشد، تلاش براي بهتر کردن و به سامان رساندن کارش نداشته باشد اين کشور و اين شرايط به همين شکل باقي خواهد ماند، تا زماني که هر ايراني مانند يک رئيس جمهور دلسوز منافع ملي کشورش نباشد، از کنار چکه کردن يک شير آب در گوشه خيابان يا روشن ماندن لامپ اتاق محل کارش بي تفاوت بگذرد در بر همين پاشنه خواهد چرخيد.

قطعاً اينکه قدرت در دست چه کسي باشد و با چه ايده اي بر مسند بنشيند بر زندگي مردم تاثير دارد اما خود ما در اين ميانه هيچ نقش و وظيفه اي نداريم؟ به کام دوستان اصلاح طلب تلخ مي آيد اما بعد از دو راي بالاي 20 ميليون به سيد محمد خاتمي برخي گمان بردند که وظيفه خود را به بهترين نحو انجام دادند و به جاي آنکه بکوشند، متوقعانه به گوشه اي نشستند و انتظار معجزه داشتند که نشد و هيچوقت نمي شود.

شب هنگام وقتي مسواک مي زنيد و رو به آينه دندان هاي تان را نگاه مي کنيد براي لحظه اي به چشمهايتان هم خيره شويد و از خودتان بپرسيد: من به عنوان يک ايراني که کشورم را دوست دارم امروز شهروند خوبي بودم؟ به عنوان يک کارمند حضور يا عدم حضور من در اداره امروز تاثيري داشت يا اگر نمي رفتم کارها بهتر انجام مي شد؟

منبع:

http://hariryan.blogfa.com/post-65.aspx


برچسب‌ها: نقد
[ پنج شنبه 2 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سیل، زلزله، دلار، طلا، نان، برنج، جنگ، دارو، اعتیاد، تن فروشی، کلیه فروشی، بیکاری، تعطیلی کارخانه ها، گرانی، عقب ماندگی، انزوای جهانی، تحریم، حق مسلم ما، دشمن، استکبار جهانی، قدرت های بزرگ، سوریه، روسیه، چین، تجاوز به یک دختربچه ی ده ساله در آلمان، دستمالی دختربچه ای در برزیل، جنگ نرم، پارازیت، ماهواره، اینترنت، اینترانت، موشک، ترور، مشت محکم، کفر، انرژی صلح آمیز هسته ای، بمب اتمی، انقلاب، فتنه گران، جنبش سبز، کارگران، حقوق عقب افتاده، زنان، زندان، سانسور، فیلتر، اعدام، شکنجه، ونزوئلا، فیس بوک، یوتیوب، بیماران صعب العلاج، غنی سازی، فقر، مدارک تقلّبی، خشک شدن دریاچه ی ارومیه، قطع جنگل های شمال، جزایر سه گانه، دریای خزر، خلیج فارس، دزدی و اختلاس، آقازاده ها، خرافات، غزه، دروغ و و و و و .... آه از این فرهنگ روزمرّه ی روزمرّگی.. آه از این ادبیات سردرگم.. فریاد.. فریاد.. فریاد..

فریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد

 


برچسب‌ها: دردنوشته ها
[ پنج شنبه 27 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

برنامه ی آغازین، یکی از مهمترین و ثابت ترین برنامه های پرورشی در مدارس می باشد. سالیان درازی است که این برنامه در یک قالب خشک و کلیشه ای اجرا می شود به گونه ای که برخلاف فلسفه ی وجودی این برنامه که می بایستی در راستای ایجاد نظم، هماهنگی، طراوت و انرژی بخشی در دانش آموزان به منظور آمادگی تمام جهت حضور در کلاس باشد؛ متأسفانه تبدیل به یک برنامه ی کسالت آور گردیده است. تغییرات هر از گاهی این برنامه نیز در چارچوب همان فعالیّت های مذهبی و بیشتر تکراری بوده است که کمترین تأثیری بر ایجاد روحیه ی مثبت و شاد در دانش آموزان نگذاشته است. تلاوت قرآن(اغلب با تلّفظ غلط و بدون ترجمه)، شعار هفته(حدیث) و نیایشی که در آن کمتر به توانایی های فردی توجه شده و دانش آموز را به عنوان بنده ای کاملاً ناتوان و بی بهره از توانایی و استعدادهای خدادادی، نشان می دهد. بدین جهت اینجانب بر این گمانم که چنانچه در کنار برنامه های کنونی مراسم آغازین، قسمتی با نام خودباوری نیز که از جملات و عبارات مثبت اندیشانه تشکیل یافته استفاده شده و به صورت بندبند به وسیله ی یکی از دانش آموزان خوانده شده و دیگران نیز تکرار نمایند؛ تأثیر قابل توجهی بر روحیه و ذهنیت دانش آموز گذاشته و می تواند به خودباوری وی یاری رساند. امیدوارم این طرح بتواند در آینده ی نزدیکی، به عنوان بخشی از مراسم آغازین مدارس مورد پذیرش عام واقع گردد. 

خودباوری

 

-امروزِ من/ بهتر از دیروز/خواهد بود

-من می توانم/ با تکیه بر خود/ و استعدادهای بی شمارم/

کوه مشکلات/ و سختی های زندگی را /از پیش پای خود بردارم

-توان من/ از توان هیچ کس دیگری/ کمتر نیست

-من با دوستان/ آشنایان/  پدر/  مادر/  و معلّمانم/

مهربان خواهم بود/ و با آنها/در نهایت احترام/ و بردباری/ رفتار خواهم کرد

-من با هر انسانی/ بدون توجه به رنگ/ زبان/ دین/ و جنسیتش/

مهربان بوده /و با وی /همچون یک انسان/ رفتار خواهم کرد

-من با هر جاندار دیگری/چه گیاه و چه حیوان/

با مروّت/و مهربانی/ رفتار خواهم کرد

-من شادم/و شادمانی را/ برای همگان خواستارم

-من با کوشش/و تلاش مستمر/به آرزوهایم/

جامه ی حقیقت پوشانده/و خدمتگزار شایسته ای/برای کشور خویش خواهم بود

-من قدر/ هر لحظه ی/ عمر خود را/ می دانم

-من در راه تحصیل/و دانایی/تمام توان خود را/به کار خواهم گرفت

-من می توانم/می توانم/می توانم...

 


برچسب‌ها: پراکنده هانقد
[ سه شنبه 25 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

از دل برود هر آنکه از دیده برفت

وز دل نرود هر آنکه از دیده نرفت!

 

[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

جورابِ نجابتم را پایین کشید
سینه بندِ هرزگیم را باز کرد
و در بستری که گناه برایم بی تفاوت شده
بر پیکرم لغزید ……
 


و تو، نمی دانی
که لحظه لحظۀ عصیان شهوتش را
تنها با یک تصور تاب آوردم …….

 

جورابِ نجابتم را بالا کشیدم
سینه بندِ هرزگیم را بستم
و چه خوب است که
غذایِ گرم می خورد امشب کودکِ بیمارم ….


برچسب‌ها: شعر فارسیتجاوز
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درد غریبی است

درد غریبی در وطن...

 

[ جمعه 21 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

آذرآبادگان، آن قلب همیشه تپنده ایران در سرشت گیتی گرفتار شد و فاجعه ای انسانی به بار آمد.

 

آن عزیزان دیگر به ما بر نمی گردند اما باید به سراغ داغدیدگان بلازده برویم، با آنان همدردی کرده و زندگی آینده شان را دوباره سازی کنیم.

از این دوردست کاری شایان و درخور شأن آن مردم پیشتاز بر جانفشانی های میهنی، در حال حاضر از من برنیامد جز غم و ماتمی که بر دیگر ماتمهایم افزود.

دست خالیِ آن مردمانی را می بوسم که با همت خودیاری به سراغ هموطنان می روند و آنان را تنها نمی گذارند.
 

 

بلا دور ، تنتان سالم و دلتان همیشه بی غم باد

    محمدرضا شجریان

 منبع:www.delawaz.com

[ چهار شنبه 19 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

چه حرّاجی بزرگی است در این دیار:

 

زندگی

 

ارزان تر از

دُلـــــــــــــــــار

[ دو شنبه 17 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

به گزارش جهان به نقل از مهر، زخمهای کهنه معصومه دختری که به واقع معصوم است، سکانسهایی نه چندان دلچسب از فیلم زندگی خانواده قاسم بریسم را رقم زده است که بی شک تنها تصور آن و نه دیدنش برای خیلی از مردم سخت و غیرقابل تحمل باشد.
دیدن دختری که هر روز رشد می کند و قد می کشد اما با زجری کشنده، دختری که بازی کردن و خندیدن را مثل خیلی از دخترکان روستای دوسلق شهرستان شوش دوست دارد ولی توان آن را ندارد، شاید زجرآورترین صحنه های زندگی را برای مادری تشکیل می دهد که دوست دارد دخترش همانند سایر هم سن و سالانش بخندد، بازی کند و حرفهای شیرین و با نمک بر زبان جاری کند.

حکایت این گزارش، زندگی غم انگیز معصومه بریسم دختری پنج ساله از شهرستان شوش است که با یک بیماری ناشناخته و از همان دوران نوزادی دست و پنجه نرم می کند به گونه ای که هم اکنون بدن این دختر همیشه خونی و زخمی است...


برچسب‌ها: هم گوهران کمک!
ادامه مطلب
[ جمعه 7 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

شاید وقتش رسیده باشه که با هرچی دارو و دکتره خداحافظی کنیم!

دوستان!

اخیراً با یه چیز خیلی عجیب آشنا شدم با نام ای اف تی. روشی از خونواده ی تب سوزنی چینی ولی خیلی خیلی ساده تر از اون که بی اغراق قادره به صورت معجزه آسایی، خیلی از دردهای روحی و جسمی رو در عرض چند دقیقه از بین ببره. باور کنید چیزی که گفتم عین حقیقته و البته متکی بر یه منطق و مبنای کاملاً علمیه. سعی می کنم در آینده در این مورد مطالب مفصّلی قرار بدم. این روش یعنی همون EFT اساس کارش رو ضربه زدن های ملایم بر چند نقطه از بدنه و شخصاً که امتحان کردم؛ نتایج حیرت آوری ازش گرفتم. این روش رو یه نفر مهندس امریکایی به اسم گری کریگ معرفّی کرده و خودش یکی از بنیان گذارهاش بوده. در هر حال حتماً در این باره مفصّلاً باهاتون صحبت خواهم کرد..


برچسب‌ها: پراکنده ها
[ شنبه 1 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

زاغکی قالب پنیری دید/به دهن برگرفت و زود پرید

...

روبه پر فریب و حیلت ساز/رفت پای درخت و کرد آواز

...

گفت به به! چقدر زیبایی/چه سری چه دُمی عجب پایی!

...

زاغ می خواست قارقار کند/تا که آوازش آشکار کند

...

خوب! همگی یادتان آمد. قصه ی روباه و زاغ که البته نمی خواهم بگویم ساخته و پرداخته ی ذهن ایرانی است و بعد هم با تیغ نقّادی به طرفش شیرجه بروم! خیر.. این قصّه و شاید هم این رشته سر دراز دارد! این قصه را شاید لافونتن ساخته باشد یا شاید هم قدیمی ترها ولی در این مختصر می خواهم کمی در آن دقیق شویم:

- روزی از روزها یکی از پرندگان طبیعت خدا قالب پنیری سر راهش می بیند و به دهانش گرفته و زود می پرد! خیلی خوب! شاید در آن روزگاری که این درس را معلّم به ما می داد، در گوشه ی ذهنمان سؤالی پیش آمده بود و آن اینکه: خوب آن قالب پنیر کجا بوده؟ در مغازه؟ در ظرف یک نفر مشتری؟ مگر می شود که سر جاده قالب پنیری همین جوری افتاده باشد؟! بعد.. خیلی به قیافه ی زاغ نمی خورد که بتواند یک قالب پنیر کامل را از زمین بردارد. شاید یک تکه بیشتر نبوده باشد. ولی اگر اینطور است چرا شاعر نوشته یک قالب؟!

- روزی از روزها یکی از جانداران طبیعت خدا یعنی روباه، برای سیر کردن شکمش از لانه بیرون می زند. او نه چنگالهای چندان تیزی دارد، نه پرواز بلد است، نه خشونت شیر و گرگ را دارد، نه سَمی دارد و نه سُمی و نه شاخی. فقط کمی تیزهوش است و این زیرکی خدادادی اش برای سیر کردن شکم خود و بچه هایش تنها کمک کار اوست. خوب.. ما اسم این زیرکی را فریبکاری و نیرنگ بازی گذاشته ایم و به او می گوییم روبه پر فریب و حیلت ساز! عجب! پس روباه ها هم مثل آدم ها دیگران را فریب می دهند! حقه بازند! عجب نکته ای!

- روباه زیر درخت می زند زیر آواز و شروع می کند به سخنرانی کردن! عجب!! یک کودک دبستانی دیگر آنقدر در دنیا زندگی کرده تا کم کم پاره ای از اصول عقل سلیم را دریابد و بداند که جانوران قادر به حرف زدن نیستند. ولی.. چرا این روباه چنین شیوا و رسا سخن گفته است؟

...

و چه بسیار نکته های دیگر که در این قصّه می توان یافت. اکنون چند پرسش:

ما با این قصّه های کودکانه و البته - با کمال معذرت: ابلهانه - چه نکته یا نکات اخلاقی ای را خواسته ایم به فرزندانمان یاد دهیم؟

- دروغ گفتن یا دروغ نگفتن؟

- فریب دادن یا فریب خوردن؟

- دوستی با حیوانات یا دشمنی با آنان؟

- استفاده از روش های ناجوانمردانه برای دست یافتن به اهداف یا غیر آن؟

و سرانجام اینکه آیا مضاف بر تمام اینها، افکندن مفاهیمی همچون فریب و نیرنگ به ذهن کودکان، با این هدف که ایشان را از ارتکاب آن اعمال بازداریم؛ خود بستر ساز درونی کردن آن رذایل اخلاقی نخواهد شد؟

باشد تا اندکی بیشتر در شیوه های تربیتی خویش اندیشه کنیم..


برچسب‌ها: نقد
[ سه شنبه 28 شهريور 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ز من نگارم خبر ندارد                 به‌ حال زارم نظر ندارد

خبر ندارم من از دل خود            دل من از من خبر ندارد

 کجا رود دل  که دلبرش نیست                    کجا پرد مرغ که پر ندارد
   
امان از این عشق فغان از این عشق            که غیر خون جگر ندارد
                        
همه سیاهی همه تباهی      مگر شب ما سحر ندارد

[ دو شنبه 13 شهريور 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دوستان و همراهان دورترین

با عرض پوزش از اینکه تا مدتی قادر به به روز رسانی وبلاگ نبوده و نیستم و به علت پاره ای مشکلات حتی چه بسا مجبور به حذف وبلاگ شوم.. برایتان بهترین آرزوها را دارم. ارادتمند همه ی شما یاران

[ چهار شنبه 8 شهريور 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

 

این نقد بگیر و دست از نسیه بشوی

کآواز دهل شنیدن از دور خوش است


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

آن گاه که در زیر خاک پر از فریاد بودم؛ از دریچه ای تنگ، هواپیمایی دیدم که به حج می رفت..!!

 


برچسب‌ها: فتودردزلزله
[ پنج شنبه 26 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

مادر کجاست؟

پدر کجاست؟

من در زیر آوارم

در زیر خروارها خاک

زمان چه آهسته می گذرد

و نبض هایم  چه تند رو به پایان اند

مادر کجاست؟

پدر کجاست؟

آی برادر جان گلویم پر از خاک است

نفس چه سخت است

و مرگ نیز

گرچه در چند قدمی است

دریچه ای هست گویا در این تاریکی هنوز

و من با جنبش انگشتی بیرون فتاده

فریاد می زنم:

هم گوهران کمک!

منابع عکس ها:

http://www.ariatalk.com

http://www.shafaf.ir

http://www.khabaronline.ir

http://www.clip2ni.com

http://www.khodnevis.org

http://coverista.wordpress.com

 


برچسب‌ها: بلایای طبیعیزلزلهفتودردهم گوهران کمک
[ چهار شنبه 25 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در شهر ما نجّاری زندگی می کند که مانند همه ی نجّارها با چوب و ارّه و رنده آشناست. چه بسیار در و پنجره های چوبی و میز و نیمکت های چوبی برای آسایش دیگران ساخته و چه بسیار خاک ارّه تنفس کرده است. روزگاری از کنار خانه اش که گذر می کردی، حس می کردی که او را خوب می شناسی. حس می کردی چندان دور از دسترس نیست. هرگز علامت سؤالی به ذهنت نمی آمد. او نجّاری بود با دستان زحمت کش. با لباس و صورتی غبارآلود و شاید همیشه با لبخندی از تو و دیگر مشتری هایش پذیرایی می کرد. وقتی اجرتش را می پرداختی؛ صاف و صمیمی تعارفی می کرد و آنگاه شاکرانه آن را در جیبش می گذاشت و نگاهی به آسمان می انداخت. پسرانی داشت ساده و زحمت کش همچون خودش که معنای عرق جبین و کدیمین را خوب می دانستند. تو دست فروش بودی و او نجّار. یکی دیگر نانوا بود و او نجّار. دیگری راننده بود و او نجّار. فاصله معنایی نداشت. بهار که می آمد نجّار شهر ما مزه ی گیاهان کوهی را خوب می فهمید. ریواس و کنگر قسمتی از قوت سفره اش بودند. باران که می بارید، سقف خانه اش گاهی چکه می کرد مانند سقف خانه ی همسایه و دیوار خانه اش هرگز سایه ای سرد بر شهر نمی افکند. نجّار شهر ما ولی.. البته هنوز نجّار است اما گویا دیگر با چوب و ارّه و رنده بیگانه شده است. دیگر در و پنجره ای نمی سازد. میز و نیمکت دبستان از ساخته های او نیست. دیگر خاک ارّه را نمی شناسد و نفس هایش جز با اکسیژن خالص سر نمی کنند. دیگر نشانی خانه اش را نمی دانی. و اگر هم از کنار آن بگذری، سنگ های تراشیده ی خانه اش، تو را و هر آشنای دیگر را پس می زنند. نجّار شهر ما بسیار دور شده است. دیگر نشانی از آن لباس و چهره ی غبارآلود و لبخند همیشگی نیست. او نجّار است اما پیشه اش نجّاری نیست. شاید دیگر آسمان را نیز از یاد برده ولی شاید هم آسمان را به خانه اش یا به همسایگی خویش آورده است. هرگز بر کسی معلوم نشد که چرا نجّار شهر ما دست از نجّاری کشید. ولی من.. ولی من.. از کنار خانه اش که می گذرم؛ نمی دانم چرا بوی نفت می شنوم..


برچسب‌ها: پراکنده هادردنوشته ها
[ دو شنبه 23 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می‌کنی‌؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…

رها کند، برود، از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌، به آن برسد

رها کند، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که‌… نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 22 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اساساً نظر خوبی درباره ی انجمن های ادبی ندارم. فکر می کنم که در اکثر موارد یک مشت آدم عقده ای و کم سواد که کمترین بویی از آنچه که آن را «حسّ شعری» می نامم، نبرده اند جمع شده اند و برای احساسات دیگران قانون وضع می کنند و حسادت های درونی و عقده های گذشته اشان را در لباس به اصطلاح «نقد» و «داوری ادبی» به خورد دیگران می دهند. دیگران هم که برای رساندن صدای خودشان و شاید هم مطرح شدن چاره ای جز عبور از کانال «تأیید» این حضرات ندارند مجبورند معیارها و ملاک های ایشان را دائماً در آثارشان وارد کنند و به این ترتیب اثر اصلی را که مهر خودشان را با خود دارد؛ به کلّی تغییر دهند. همه ی اینها در حالی است که به نظر من هیچکدام از طرفین نه می دانند شعر چیست و نه اساساً برای خود ارزشی قائل هستند. چه آنها که شعرهای دیگران را با تیغ نقّادی و در واقع قصّابی، از پایه می زنند و قلع و قمع می کنند و کمترین ارزشی برای اثر و صاحب اثر قائل نیستند؛ و چه کسانی که تسلیم آرای آنها می شوند.

دسته ی اول وجود و بقای خودشان را در نابودی و به زیر آوردن دیگران می دانند و معلوم است که اینگونه آدم ها که شرایط، آنها را در جایی نشانده که حرفشان خریداران بیچاره ای دارد؛ برای رفع کمبودهای عمیقی که در خود سراغ دارند حاضرند به هر قیمتی که شده از این موقعیّت برای سرکوفت دیگران و قدرت نمایی استفاده کنند. اینها احساس وجود نمی کنند مگر اینکه کسی ببیندشان! من اساساً باور ندارم که این جور آدم ها می دانند شعر یا یک اثر ادبی چیست..

از طرف دیگر دسته ی دوم هم برای خودشان، احساساتشان و اثری که «احتمالاً» برآمده از آن احساسات است؛ ارزشی قائل نیستند چراکه حاضر می شوند هویّت انسانی خودشان را به محکمه ی دیگرانی که اوصافشان را برشمردم بکشانند. گفتم «احتمالاً» چون در میان این دسته ی اخیر هم کم نیستند کسانی که واقعاً چیزی در چنته ندارند و فقط می خواهند بلأخره سری از توی سرها در بیاورند و به جرگه ی «شعرا» و «ادیبان» بپیوندند و بدین ترتیب چیزی را که عرضه می کنند شترگاوپلنگ مرغی(!) شگفت انگیز و البته رقّت آور است و جالب اینجاست که کارخانه ی اسم تراشی و فلسفه بافی این دسته هم البته چنانچه سرانجام به جایی برسند و دستشان یک جایی بند شود؛ بیکار نمی نشیند و فوراً اسم پر طمطراقی برای این «نوع ادبی»(!) درست می کند و مثلاً آن را «ساختار شکنی» یا «موج نو» می نامد.

تمام اینها یک طرف و مطلب دیگری که در همین رابطه می خواهم بگویم یک طرف دیگر. مطلب مربوط می شود به چیزی که می توانم آن را «بت پرستی ادبی» بنامم. در این نوع از بت پرستی، بت پرست هرچه را از دهان بتش بیرون آمده باشد، چون از دهان او بیرون آمده و یا هرچه را او تأیید نموده باشد؛ چون او تأیید کرده، لاجرم ارزشمند، والا و معتبر می داند و دیگر اصولاً خود اثر یا آن چیزِ بیرون آمده از دهان(!)، موضوعیّتی در ارزشگذاری های شخص بت پرست ندارد. به قول شاعر:     

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم/جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را

  بی تردید این مورد، از بیماری های بسیار معمول و خطرناکی است که در عرصه ی ادبیّات و همچنین کلّ هنر، وجود دارد و البته این تنها در مملکت ما نیست و در واقع باید بگویم با تحقیقاتی که به عمل آورده ام از ویژگی های ذهن و طبیعت بشری است. ولی با این حال نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت و اگر نتوان آن را به دلیل ذاتی بودنش در بشر مداوا نمود، دست کم باید اصل قضیّه را روشن ساخت که با نادیده گرفته شدن واقعیّتِ این بیماری، زمینه برای به عرش رساندن نا به جای برخی و بر فرش کوفتن باز هم نا به جای برخی دیگر فراهم نگردد.

البته این طنز را نیز نباید فراموش کنیم که در پاسخ به همین ایراد و انتقادی که من بر بت پرستیِ بت پرستان ادبی وارد می دانم و در جاهایی نیز مطرح کرده ام؛ آنها فوراً به جوش آمده و منکر این واقعیّت می شوند و از اساس دخالت شخصیّت مؤلف یک اثر در داوری ادبی خودشان را تکذیب می کنند و برای حُسن نظر خودشان درباره ی شاهکار بتِ محبوبشان، قادرند یک شاهنامه دلیل و فلسفه ردیف کنند و البته عکس قضیّه هم صادق است. یعنی چنانچه اثری متعلّق به کس دیگری غیر از مراد آنها باشد و یا از صافی تأیید حضرتش عبور نکرده باشد؛ در نظر ایشان نیز البته به هزار و یک دلیل فاقد ارزش و اعتبار است و پشیزی نمی ارزد.

شاید گفته شود ممکن است افاضات آن بُتِ سیمین قلم و زرّین خیال حقیقتاً دارای چنان درجه ای از اصالت و ارزش باشد که خیل خواهندگانش در شدّت اشتیاق و عطش عشق و طلبش، معذور باشند و بر این اساس، نظر تأیید جنابش بر آثار دیگران نیز خود به تنهایی کافی باشد. در پاسخ باید گفت اوّلاً هیچ انسانی کامل نیست و اگر آن صنم نیز برآمده و زاییده شده از انسانی است پس ناگزیر کامل نیست و به ترتیب اولی سخن یا لفظی نیز که بر زبان مبارک یا خامه ی توانایش جاری گشته، نمی تواند بدون نقص باشد. تا اینجا چنانچه مقدّمه ی استدلال که همان ناکامل بودن انسان است؛ پذیرفته شده باشد، صحّه نهادن بر نتیجه نیز عجیب نخواهد بود در غیر این صورت خیر. یعنی اگر بت پرستان ادبی بتشان را غیر انسان می دانند و یا به عنوان استثنایی در عالم انسانی، وی را انسانی کامل می دانند باید گفت که سخنی برای گفتن باقی نمی ماند و باید بر این پیروان آفرین گفت که سرانجام توانسته اند برای جامعه ی انسانی، الگویی از یک انسان کامل که از حُسن اتّفاق در همین نزدیکی نیز زندگی می کند؛ بیابند.

حال فرض را بر این بگذاریم که بت پرستان دست کم در این مورد با ما همراهند که محبوبشان یک انسان است از آنگونه که می شناسیم و در اطراف می بینیم. در این صورت باید گفت که بت پرستی ایشان و جایگاه غیر واقع بخشیدن به کسی که دوستش دارند؛ در اصل جفایی بزرگ در حق اوست. چراکه هاله ای از تقدّس و معصومیّت از لغزش برایش به وجود می آورند و برای وی هیچگونه حقّ انسانی از آن نوعی که خود از آن برخوردارند (از جمله حقّ اشتباه کردن)؛ قائل نمی گردند و چنان می شود که اگر زمانی یک مرتد ادبی همچون من، بخواهد با ذهنی بی طرف معصومیّت حضرت والا را تحقیق نماید و از قضا متوجّه مواردی از اشتباه و ضعف گردد؛ آنگاه است که زمان سقوط مهیب وی فرا رسیده تمام شخصیّت و آبرو و اعتبار او حتّی آن حدّاقل هایی که یک جوجه شاعر نیز دارد بر باد می رود.

نکته ی ظریف دیگری که وجود دارد و تا حدودی سر از فلسفه در می آورد؛ این است که اگر بُت به راستی در چنان جایگاه والایی است که پیروان را توان رسیدن به آن نیست؛ اساساً باید پرسید که این جایگاه شامخ را چه کسی به وی داده است و یا چگونه ایشان به خود اجازه داده اند که آثار او را ارزشگذاری کنند؟ آیا این بدان معنا نیست که مریدان ذاتاً نقض غرض کرده و در اصل مقام ادبی خود را برتر فرض نموده به طوری که خود را صالح برای چنین ارزیابی خطیری دانسته اند؟! به هر حال حکایت انجمن های ادبی همچنان باقی..!


برچسب‌ها: نقد
[ یک شنبه 22 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 23 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب