شعر بی شاعر (از ش ش شب) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

شعر من شاعر ندارد جز روان خسته ای

جز غریق بی کس و دست از خلایق شسته ای


روح من دیگر ندارد طاقت کنج قفس

کس چه می داند ز حال مرغک پر بسته ای


روزگاری می سرودم نغمه های جان فزا

نک چه خوانم من به بغض در گلو بشکسته ای


بهر من از روز میلادم قضا اینگونه رفت

زندگی جز این نباشد مردن آهسته ای


غیر غم قاموس دل معنا نکرد این خاکدان

خرم هر شاد هزاران سال از غم رسته ای


زنده در گوری گسسته از کمند بودنم

قطره ی در بی گدار آب عدم پیوسته ای



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ شنبه 29 بهمن 1390 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب