از زاویه ای دیگر - بت هایمان را بشکنیم 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

می گویند: تاریخی درخشان داریم.

می گویند: پاک دین بوده ایم(پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک).

می گویند: بزرگان بسیار داشته ایم(کوروش، داریوش و...).

می گویند: شاهنامه حکایت گذشته ی درخشان این سرزمین است.

می گویند: حافظ و سعدی و مولوی و خیام و رودکی و صائب و عطار و... نمادهای فرهنگ روشن و افتخارآمیز ما هستند.

می گویند: آریایی نژاد هستیم.

و چه بسیار می گویند و می گویند و می گویند....

و خِرَد من می گوید:

- تاریخ را به تاریخ واگذاریم. اکنون چیستیم و کیستیم؟

- اگر پاک دین می بودیم و دارای پندار و گفتار و کردار نیک؛ دیگر چه نیازی بود که زرتشت این سه را فریاد زند و ما را بدانها دعوت کند؟

- بزرگان ما دلیل بر بزرگ بودن ما - چه در گذشته و چه در حال- نیستند. اگر داریوش از خدا خواست که سرزمین ایران را از گزند دروغ و خشکسالی و دشمن نگاه دارد؛ شاید بدان دلیل بود که در روزگار خود از این سه به تنگ آمده بود. (به یاد آوریم دوران جنگ های چند ساله ی آغاز فرمانروایی اش با دشمنان گوناگون و دوران بردیای دروغین را)

- از زاویه ای دیگر شاهنامه را بیان آرزوهای به خاک رفته ی اندیشمندان این سرزمین و توصیف آرمانشهر آنها ببینیم که اگر ما همان بودیم که در آن کتاب درج است؛ بی تردید امروزمان نیز بسی شکوهمند و موجب فخر بر جهان بود.

- حافظ و سعدی و مولوی و دیگران را نماد و نمونه ی به تنگ آمدگان از دنائت و فلاکت فرهنگی هم عصران بدان نه نماد و نمونه ی فرهنگ روشن و افتخارآمیزمان که چنان درمانده شدند که یا همچون مولوی به امید نجات، دست به ارشاد و هدایت فرهنگی مردم پرداختند:

 

اینکه می گویم به قدر فهم توست/مردم اندر حسرت فهم درست

«مولوی»

 

و یا همانند حافظ نومید از فرجام هرگونه ارشاد، پناه به می و غزل های کِرِخ کننده بردند که شاید دمی از اندوه خویش بکاهند و از آن بیاسایند:

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی/ دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی/ آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی..

«حافظ»

- آیا اگر اروپاییان از نژاد آریایی نبودند و یا خویش را از این نژاد نمی دانستند؛ آنگاه ما نیز چنین شناسنامه ای برای خود می ساختیم؟ آیا دم زدن از آریایی نژاد بودن، در دنیای امروز می تواند برای ما سخنی که ارزش گفتن داشته باشد؛ به حساب آید؟ چرا پس از هفت قرن هنوز درس سعدی را نیاموخته ایم که:

هنر آور اگر داری نه گوهر/ که گل از خار است و ابراهیم از آزر

- پس خود نگوییم دیگر و نگذاریم که دیگران نیز بگویند و بیش از این بر طبل توخالی ما چنین بودیم و چنان، نکوبیم و با تریاک این سخنان افیونی، صد چندان نشئه و سرمست نگردیم و دردهایمان را از یاد نبریم.

هم میهن! هم گوهر! هم درد!

نیک می دانم که دشوار است این جراحی و سخت گران است شنفتن این سخنان چون بت های ذهنمان را در هم می شکنند. ولی چاره ای نیست. راه گریز دیگری برای درمان نیست. با اندیشه های آرامبخش و فلسفه های مخدّر، بیماری ما علاج نمی شود.

باید بپذیریم که بیماریم.

اعتراف کنیم که درمانده ایم.

و قبول کنیم گرچه دشوار است ولی سخت درست می نماید که:

گندم از گندم بروید جو ز جو 

و این یعنی اکنون حاصل گذشته است. اگر امروز طوفان درو می کنیم بدان علت است که باد کاشته ایم

و طوفان درو خواهیم کرد اگر اکنون نیز همچنان باد بکاریم.. 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: نقد
[ یک شنبه 19 فروردين 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب