سخن از کهنگی بوید - برگرفته از شعری از ش ش شب 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

سخن از کهنگی بوید

به گاه گفتن از اندوه

به گاه گفتن از زنجیر این تکرار بی پایان

به گاه گفتن از انبوه آن بی واژه دردانی

که خُردانی

چو «مردن»

عرضه می دارند...

 

در این دریای پر نیرنگ

صداقت خشکی گم گشته ی پرتیست

در این صحرای پر وحشت

رفاقت کیمیای جرعه ی آبیست...

 

چه نامم روزگاری اینچنین دون را

که می نوشند در جام دروغین محبت

شربت خون را...

 

چه گویم من؟

چسان سازد دلم با غربت این روزگار دون؟!

که می کارند در قلب هزاران لیلی عاشق

چلیپای خدای عشق را

بر تربت خاکستر مجنون...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 28 خرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب