حجاب یا بی حجابی؟(به مناسبت موج جدید مبارزه با بی حجابی) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

این تحلیل را می توان همان دیدگاه کلاسیک برآمده از فرهنگ مردسالاری دانست. دیدگاهی که در جهان پسامدرنیسم امروز کم کم رنگ باخته است. جهانی که در آن اصول و ملاک های پیشتر معتبر جامعه ارزش و معنای خود را از دست می دهند. دور پروازی لازم نیست. نگاهی گذرا به جامعه ی امروزی خودمان و مشاهده ی الگوهای رفتاری نسل جوان به خوبی گواه یک دگرگونی در دیدگاه عنوان شده ی فوق می باشد. ولی نکته ی قابل تأمل اینجاست که این دگرگونی گویا تمایل بیشتری به آن دارد که ملاک های زیباشناختی زنان نسبت به مردان را تحت تأثیر قرار دهد و سمت و سوی آن در جهتی است که می توان آن را با اندکی احتیاط «زنانه سازی الگوهای رفتار» نامید. قید «احتیاط» نه بدان خاطر است که این اصطلاح ممکن است در فرهنگ محافظه کار سنّتی -که عمدتاً زعمای آن پا به سن گذاشته های نسل های پیشین اند- به اهانت تعبیر شود، بلکه بدان سبب است که موج دگرگونی تا حدودی نیز ملاک های زیباشناختی مردان نسبت به زنان را در برگرفته که از نشانه های آن می توان نزدیک شدن پوشش زنان به پوشش مردان را عنوان نمود که صورت گونه ای هنجار به خود گرفته و کم نیستند پسران و مردان جوانی که رعایت چنین هنجاری را از دختران و زنان جوان انتظار دارند. (البته لازم است که بدین نکته توجه شود که پوشش مورد نظر در اینجا نه لباس های محلّی مردانه بلکه آن لباس هایی است که به عبارتی «بین المللی» محسوب می شوند.) ولی با این وجود همانطور که گفته شد، موج دگرگونی در ابعادی بسیار آشکار «زنانه سازی الگوهای رفتار» را در نسل جوان موجب شده است. اکنون بپرسیم چرا چنین است؟ زنانه سازی الگوهای رفتار چگونه تبیین می شود؟ و چرا نگاه زیباشناختی زنان به مردان بیشتر دچار دگرگونی شده نه نگاه زیباشناختی مردان به زنان؟ نخست بیاییم و آن صفات فیزیکی ممتاز زن و مرد را مرور کنیم:

الف- مرد: نخستین و بارزترین صفت جنس مرد را می توان صورت جدّی یا به عبارت بهتر زُمُخت و پر موی او دانست که با حالت خاصّ و ظرافت اندک در ترکیب اعضای چهره، بیش از آنکه برای حواس لامسه و بینایی لذّت بخش باشد؛ قابل تحمّل می نماید. صفت برجسته ی بعدی صدای بم و دارای تُن خشن مرد است که آن هم در صورتی که به غیر از هنگام صحبت در چارچوب یک دستگاه موسیقیایی به گوش نرسد؛ تحمّل ناپذیر خواهد بود. گذشته از این صفات، تناسب اندام و عضلانی بودن جسم مرد نیز اگرچه می تواند قابل ت.جّه زنان باشد؛ ولی با توجه به عمومیت نداشتن این صفت در بین تمام مردان و نیز به عنوان معدود جذابیت های فیزیکی آنان قابل مقایسه با صفات متعدّد و بارز زیباشناختی زنان نیست.

ب-زن: به طور ساده و کوتاه باید گفت که تقریباً قرینه ی تمام آن صفاتی که درباره ی مردان گفته شد، به اضافه ی مواردی دیگر، صفات و ویژگی های فیزیکی زنان را تشکیل می دهد. با افزودن اینکه تناسب اندام در زنان نیز به عنوان یک امتیاز مثبت و پر اهمیّت می تواند مد نظر قرار گیرد و لذا این صفتی خاصّ مردان نیست. حال پس از مقایسه ی این دو لیست، دادن پاسخی قابل اطمینان به پرسش مطرح شده، مشکل نمی نماید. در تحلیل نهایی با توجه به ملاک های زیباشناختی زنان نسبت به مردان در دیدگاه کلاسیک (که عمدتاً برمفاهیمی درونی و روحی مشتمل است) و نیز مقایسه ی مختصر صفات فیزیکی زن و مرد، از یک منظر زیبا شناختی می توان گفت که مرد تعریفی درونی و زن تعریفی بیرونی دارد. زیبایی های مرد خصلتی نهانی دارند که کشف آنها به سرعت امکان پذیر نیست ولی زیبایی های زن در نگاه اول مکشوف می شوند. اصولاً طرح این ادّعا در عصر حاضر چندان بی بهره از پشتوانه ی استدلال نیست که در جامعه ی امروز ما آن زیبایی های درونی که زمانی برای مرد فرض گردیده و در واقع هنجارهایی از فرهنگ مردسالاری بودند؛ امروزه تهی از اعتبار و معنای مردانه ی خود شده اند. زیبایی ها یا هنجارهایی همچون اقتدار، تدبیر و توان تصمیم گیری، شهامت و شجاعت و ... که پیداست انحصار حداکثری این صفات یا هنجارها توسط مردان برخاسته از مردسالاری و تبعیض جنسی ریشه دار بوده است. ممکن است چنین به نظر رسد که می خواهم بدین نتیجه دست یابم که مردان اساساً از هرگونه زیبایی بی بهره اند. البته چنانچه مانند شوپنهاور زیبایی ها را به همان جاذبه ی جنسی تعبیر کنیم؛ جاذبه ی جنسی مرد برای زنان را نمی توان انکار کرد. وانگهی حتی در این صورت نیز بایستی اذعان داشت که ابزارهای ایجاد این جاذبه در  زنان بیشتر از مردان است. ولی اگر پیرو شوپنهاور نباشیم، نباید طبیعت را به خاطر این سیاست (!) که زن را با زیبایی ها آفریده و مرد را بدون آنها، تخطئه نماییم. او مجبور به تن دادن به ارزش های ما نیست.

در مجموع با توجه به تمام ملاحظات، در پاسخ به اینکه چرا در سطح جامعه و به ویژه در قشر جوان با پدیده ای که آن را «زنانه شدگی الگوهای رفتار» نامیدیم، رو به رو هستیم؛ می توان گفت:

- چون صفات آشکار جسمانی زنان از نظر زیباشناختی، بارز می باشند، لذا زنا عین صفات خود را در مردان خواهانند.

- صفات درونی مردان ساخته و پرداخته ی فرهنگ مردسالاری در گذشته بوده اند که با کاهش نسبی قدرت این فرهنگ، این صفات نیز موجودیت هنجارگونه ی مطلق و منحصر خود را از دست داده اند و زنان دیگر به دنبال زیبایی های سنّتی در مردان نیستند. به عبارت دیگر زنان ملاک های کلاسیک داوری درباره ی زیبایی مردان را کنار نهاده اند چون چنین فاکتورهایی را امروزه منحصراً در اختیار مردان نمی دانند. از دیگر سو نیز جبهه ی انتظارات آنان به زیبایی های طبیعی جسمانی که خود تبلور آنند؛ معطوف شده است و با توجه به آنکه پیشتر گفته شد که زیبایی زن بیشتر تعریفی بیرونی دارد؛ از این رو زنانه شدگی الگوهای رفتار، ما را به این نتیجه می رساند که جامعه ی مردان جوان ما نیز به سوی این برون تعریفی گراییده است.

رواج روز افزون این برون تعریفی در بین قشر جوان را می توان در شیوع سطحی نگری و ظاهربینی در برخوردهای اجتماعی دید که این خود موجبات پوشیده ماندن و تحت الشّعاع قرار گرفتن توانایی ها و ارزش های دیگر زن و مرد را در گزینش های مرسومی همچون ازدواج و دیگر تعامل ها فراهم می آورد. ( البته نکته ای که اشاره بدان ضروری است، آن است که ظاهرنگری مردان نسبت به زنان قدمتی به درازای تاریخ مردسالاری دارد. بازتاب این واقعیت را به روشنی در توصیفات زیباشناختی زن در عرصه های مختلف ادبیات و هنر که صرفاً به عنوان موجودی با زیبایی های جسمی فرض شده، می توان دید.) ولی با توجه به رنگ باختن معیارهای زیباشنختی مردانه، امروزه این پدیده بیش از هر زمان دیگر موجب بروز ظاهرنگری در خصوص زنان شده است که این خود نیز یکی از علل بروز یک مسئله ی مهمّ گردیده است:

مسئله این است: پدیده ی ظاهرنگری نسبت به زن ارزش های انسانی زن را، استعدادها، توانایی ها و دیگر پتانسیل های فکر ی وی را به حاشیه رانده و لذا زن را صرفاً به مثابه یک کالای زیبا و خواستنی مطرح می سازد. ناگفته خود پیداست که چنین دیدگاهی هرگز نمی تواند آنچنان که باید زن را از ورای زیبایی های وی به عنوان انسانی دارای یک هویت ارزشمند به رسمیت بشناسد و این سرآغاز نابرابری ها و تبعیضات فراوانی است که در حق زن رواداشته شده اند. حال چه باید کرد؟ در برابر این مسئله دو پاسخ به عنوان دو حد ممکن وجود دارند:

1- با توجه به اینکه می توان گفت زیبایی های زن محرّک شکل گیری دیدگاه ظاهرنگر به وی شده اند؛ لذا بایستی در جهت کاستن از میزان تأثیر این محرّک ها اقدام نمود. بدین معنی که محرّک ها را از طریق حجاب حذف کرده و زنان را از هرگونه آرایش و پیرایش که تأثیر محرّک ها را بیشتر نماید؛ برحذر داشت. این به واقع فلسفه ی بنیادین حجاب می باشد. بر طبق این دیدگاه، حجاب موجب تخفیف یافتن تأثیر صفات زنانه در مردان شده و به این دلیل زن می تواند در فضای مطمئن و فارغ از حساسیتی که به واسطه ی حجاب به دور خود ایجاد کرده، خویش را به عنوان یک انسان با هویّتی ارزشمند و انسانی مطرح نماید. پوشاندن مو، استفاده از نقاب صورت، پرهیز از پوشیدن لباس های چسبان و با رنگ های درخشان و نیز خودداری از عطراگین کردن آنها، آهسته صحبت کردن با مردان، کمتر ظاهر شدن در ملأعام و زنانه - مردانه کردن ساختن مکان های عمومی، تمام اینها تمهیداتی است که فلسفه ی حجاب برای زنان از گذشته تا کنون اندیشیده و به کار گرفته است. برای اینکه پی ببریم که این رویکرد از گذشته تا کنون تا چه حد به هدف اساسی خود که همان کشف هویّت انسانی زن بوده، دست یافته است؛ کافی است جو مردسالارانه ی همیشه حاکم بر جوامع مشرق زمین را به خاطر آوریم تا به روشنی تناقض برجسته ای را مابین آن و ارج نهادن به هویت انسانی زن مشاهده کنیم. تنها دلیل بروز این تناقض را اینگونه می توان توضیح داد که مردان فلسفه ی حجاب را وسیله ای برای به انقیاد درآوردن زنان و تملّک آنان قرار داده اند و البته این امر شاید نتیجه ی سکوت فلسفه ی حجاب در خصوص مردان باشد که ایشان را با توجه به ویژگی های جسمی خود در امر پوشش آزاد فرض کرده است (این تحلیل ما درباره ی هدف فلسفه ی حجاب حتی در نگاه عدّه ای شاید یک تحلیل خوشبینانه به نظر آید زیرا اینان اصولاً حجاب را ساخته و پرداخته ی مردان برای به اسارت درآوردن زنان و انحصار تملّک ایشان می دانند).

جدا از این تناقض موارد دیگری را در نقد فلسفه ی حجاب بدین صورت می توان برشمرد:

- محدودیت های پوشش از جمله عدم امکان پوشیدن لباس های راحت و آزاد و متناسب با فصول، زنان را به لحاظ روانی و فیزیولوژیکی محتملاً دچار مشکلاتی نموده و همچنین شرکت آنان در عرصه های گوناگون فعالیت از جمله حرفه، تفریحات و ورزش را با دشواری روبه رو می سازد.

- اصرار در رعایت حجاب تولید حساسیت شدیدی می نماید به طوریکه اگر زنی کمترین بی توجّهی ای نسبت بدان بروز دهد، در سطح جامعه متّهم به انواع اتّهامات (از جمله انحرافات اخلاقی) می گردد که صرفاً طرح این گونه اتّهامات عمدتاً توخالی و بی اساس، می تواند بستر ساز شکل گیری واقعی انواع بزه کاری های اخلاقی باشد.

- ظرافت های جسمی زنان اگرچه موجبی برای ظاهرنگری مردان و تبعات آن محسوب می شود اما باید دانست که شاید هیچگاه همچون امروزه این موضوع از نقشی اساسی در موقعیت پایین زنان برخوردار نبوده است. در واقع همانگونه که پیشتر نیز بدان اشاره شد، ظاهر نگری مردان نسبت به زنان پیشینه ای تاریخی دارد (هرچند البته بعید نیست که این ریشه ی تاریخی نیز با ظواهر جسمانی زنان پیوند داشته باشد). به درازای این پیشینه ی تاریخی، تابوهای برتری انگارانه ی مردان و در مقابل عدم انتساب هرگونه توانایی و استعداد قابل توجه به زنان، آنچنان استحکام یافته اند که هنوز فرمول «زن کالایی است که می تواند زیبا هم باشد»؛ در ناخودآگاه اذهان جامعه به بقای خود ادامه می دهد. بنابراین حجاب به عبارتی فقط زیبایی های این «کالا» را می پوشاند و تأثیر عمیقی بر نگاه کالاانگارانه به زن ندارد. در حقیقت حجاب به طور غیر مستقیم ویژگی های فیزیکی زنان را برجسته نموده و به مرکز ثقل ارزش و اهمیت زن مبدّل می سازد. آنچنان که فرضاً اگر زنی ظرافت های جسمی خود را در پوشش حجاب پنهان کند، «ارزشمند» به حساب می آید و در غیر این صورت خیر. سخنانی مانند: «زن در حجاب مانند مروارید است در صدف» یا «رعایت حجاب نشانه ی شخصیّت خانم هاست» و... به خوبی گواه این مدّعا می باشند و تما اینها در حالی است که عقلاً می توان گفت اگر به جای اینکه ویژگی های طبیعی (و حتی در قیاس با مقام شامخ انسان بی اهمیّت) زن را پر رنگ نموده و پوشاندن یا نمایاندن آنها را نشانه ی ارزشمندی یا بی ارزشی وجود زن قلمداد کنیم؛ بیاییم و عرصه را برای شکوفا شدن هزاران توان بالقوّه و استعداد نهفته ی زنان مهیّا سازیم، آنگاه دیگر حساسیت چندانی نسبت به نهان یا آشکار بودن شایستگی ها و ظرافت های جسمانی ایشان باقی نخواهد ماند.

- مطلب دیگری که در نقد فلسفه ی حجاب می شود گفت این است که آیا پنهان بودن یک چیز (خصوصاً اگر آن چیز به دلیل اهمیّتش پنهان شده باشد) بهتر موجب فراموش کردن آن می شود یا آشکار بودن آن؟ شاید در نظر عدّه ای شگفت آور باشد اما تجارب زندگی روزمرّه نشان از درستی مورد دوم دارد. همین نکته کافی است تا با اندکی تعمّق برایمان روشن سازد که آشکار بودن «هر آنچه» برایمان اهمیت دارد؛ فراموشی و بی توجهی یا کم توجهّی بدان را در پی خواهد داشت و یقیناً ظرافت های زن نیز از این قاعده مستثنی نیست. با توجّه به این مهم، قابل درک است که چرا اندیشه ی مردان در جوامعی که فلسفه ی حجاب بر فرهنگ آنها حاکم است؛ بیشتر حول زن و بهره برداری جنسی از او دور می زند. چرا فساد و تعرّض جنسی به زنان البته به صورتی پنهان روی به گسترش دارد و نیز چرا تعدّد زوجات به صورت یک رسم یا قانون شکل گرفته است و بسیاری مسائل دیگر..

2- حد دیگر پاسخ به مسئله ی مطرح شده، با توجه به مورد گفته شده در بالا، به سادگی قابل درک است: آشکار نمودن زیبایی های زن به منظور از اهمیّت فوق العاده انداختن آنها و در نتیجه خارج ساختن آنها از مرکز توجّهات مردان و به عبارت دیگر عادی سازی مفهوم جسم زن به عنوان یک انسان معمولی که در نتیجه امکان مطرح ساختن خود و توانایی هایش را بیابد.

این را نیز می توان فلسفه ی بنیادین «بی حجابی» دانست که مدّعی است کشف هویّت انسانی زن را میسّر می سازد. همانگونه که در مورد حجاب گفته شد، در اینجا نیز بررسی جوامعی که فلسفه ی بی حجابی بر آنها حاکم است؛ محکی برای تحقیق ادّعای مذکور خواهد بود. این تحقیق چندان مشکل نیست. با نگاهی گذرا به آمارهای رسمی منتشره ی جوامع غربی (که بی حجابی از مشخّصات بارز فرهنگی آنهاست) در مورد میزان مشارکت زنان در عرصه های مختلف اجتماع؛ به روشنی مشاهده می گردد که کم و بیش در این ممالک نیز جو حاکم یک جو مردسالارانه می باشد. در مورد تبعیض جنسی و مردسالاری موجود در جوامع غربی، کتاب «پیکار با تبعیض جنسی» اثر آندره میشل خواندنی است. همچنین کتاب «جنگ علیه زنان» که مطالب تحقیقی و مستند مندرج در این کتاب ها، به خوبی حاکمیت جو مردسالاری را بر کشورهای غربی به اثبات می رساند.

 دلیل یا یکی از دلایل این امر شاید همان است که در یکی از بندهای فوق در خصوص نقد فلسفه ی حجاب گفته شد. بدین معنی که نگاه کالاانگارانه به زن است که مانع اصلی به رسمیت شناختن هویّت کامل انسانی و در نظر گرفتن قابلیت های وی می شود. در این باره ظواهر جسمانی زن، نقش چندانی ندارند که بی اهمیّت ساختن آنها ارتقای ارج و منزلت اجتماعی زن را در پی داشته باشد. وجود نگاه کالا انگارانه ی غرب را می توان در استفاده های صرفاً ابزاری و تبلیغی از زن مشاهده کرد. با تمام اینها باید اذعان نمود که بسیاری از مطالبی که به عنوان نارسایی های فلسفه ی حجاب عنوان شدند؛ در این فلسفه ی اخیر به چشم نمی خورند. همچنین در جوامعی که از آزادی پوشش در مورد زنان برخوردارند؛ آن مشکلاتی که در دیگر کشورها وجود  دارند؛ دیده نمی شوند یا در ابعاد محدودتری مشاهده می گردند.

این واقعیت ها بایستی مردان و خصوصاً مردان جامعه ی ما را بر آن دارد که نظری دوباره و نقّادانه به تابوهای فرهنگی جامعه ی خود افکنده و بیش از هر زمان دیگر به این مهم بیندیشند که زنان نیمی از افراد اجتماع هستند. نیمی از توان، استعدادها، قابلیّت ها و ظرفیت های ارزشمند جامعه. پس مهمتر از این چه می تواند که بکوشند پرده ی کوته نظری ها و تنگ اندیشی ها ار از روی زندگی آنها کنار زده  و میدان حضورشان را در جامعه به فراخنای شایستگی های یک انسان گسترش بخشند؟

در نهایت به نظر می رسد که در برابر تز حجاب و آنتی تز بی حجابی، بهترین گزینه در خصوص نوع پوشش زنان، سنتز متعادل و میانه ی آزادی در پوشش باشد که به دور از هر گونه زور و اجباری، همراه با تعدیل نگاه مردسالارانه و کالاانگارانه از سوی مردان، به عنوان یک فرهنگ معقول و انسانی، می تواند ضامن ترّقی و تعالی جامعه باشد..

شهریار شریف زاده 19/5/84

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: نقد
[ سه شنبه 13 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب