نجّار ثروتمند شهر ما 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

در شهر ما نجّاری زندگی می کند که مانند همه ی نجّارها با چوب و ارّه و رنده آشناست. چه بسیار در و پنجره های چوبی و میز و نیمکت های چوبی برای آسایش دیگران ساخته و چه بسیار خاک ارّه تنفس کرده است. روزگاری از کنار خانه اش که گذر می کردی، حس می کردی که او را خوب می شناسی. حس می کردی چندان دور از دسترس نیست. هرگز علامت سؤالی به ذهنت نمی آمد. او نجّاری بود با دستان زحمت کش. با لباس و صورتی غبارآلود و شاید همیشه با لبخندی از تو و دیگر مشتری هایش پذیرایی می کرد. وقتی اجرتش را می پرداختی؛ صاف و صمیمی تعارفی می کرد و آنگاه شاکرانه آن را در جیبش می گذاشت و نگاهی به آسمان می انداخت. پسرانی داشت ساده و زحمت کش همچون خودش که معنای عرق جبین و کدیمین را خوب می دانستند. تو دست فروش بودی و او نجّار. یکی دیگر نانوا بود و او نجّار. دیگری راننده بود و او نجّار. فاصله معنایی نداشت. بهار که می آمد نجّار شهر ما مزه ی گیاهان کوهی را خوب می فهمید. ریواس و کنگر قسمتی از قوت سفره اش بودند. باران که می بارید، سقف خانه اش گاهی چکه می کرد مانند سقف خانه ی همسایه و دیوار خانه اش هرگز سایه ای سرد بر شهر نمی افکند. نجّار شهر ما ولی.. البته هنوز نجّار است اما گویا دیگر با چوب و ارّه و رنده بیگانه شده است. دیگر در و پنجره ای نمی سازد. میز و نیمکت دبستان از ساخته های او نیست. دیگر خاک ارّه را نمی شناسد و نفس هایش جز با اکسیژن خالص سر نمی کنند. دیگر نشانی خانه اش را نمی دانی. و اگر هم از کنار آن بگذری، سنگ های تراشیده ی خانه اش، تو را و هر آشنای دیگر را پس می زنند. نجّار شهر ما بسیار دور شده است. دیگر نشانی از آن لباس و چهره ی غبارآلود و لبخند همیشگی نیست. او نجّار است اما پیشه اش نجّاری نیست. شاید دیگر آسمان را نیز از یاد برده ولی شاید هم آسمان را به خانه اش یا به همسایگی خویش آورده است. هرگز بر کسی معلوم نشد که چرا نجّار شهر ما دست از نجّاری کشید. ولی من.. ولی من.. از کنار خانه اش که می گذرم؛ نمی دانم چرا بوی نفت می شنوم..



نظرات شما عزیزان:

.
ساعت15:35---24 مرداد 1391
سلام یه چیز دیگه به فکرم رسید احتمالا اون آقانجاره واسه اینکه دوست داشته باآسمون همسایه بشه! پی خونش رو زیاد کنده رسیده به نفت ، و چون نخواسته کسی از این راز خبرداربشه باعجله خونش رو ، رو نفت بنا کرده و خلاصه خوب درز گیری نشده و نفته از یه جایی نفوذ کرده وزده بیرون و از محل فروش نفت هم بوده که ثروتمند شده !!! و...
نظرت چیه؟


.
ساعت0:17---24 مرداد 1391
سلام ازمن می شنوی اگه به بوی نفت حساسیت داری دیگه از اونجا نرو !

خودمم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: پراکنده هادردنوشته ها
[ دو شنبه 23 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب