یک پرسش و یک نکته در برابر متعصّبان مذهبی 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

شاید وارد شدن در مباحث دینی و مذهبی با هدف توزین باورها و اعتقادات به کمک میزان خرد و عقلانیت، در شرایط کنونی کشور ایران خود چندان خردمندانه نباشد چرا که از سویی در این کشور خوانشی خاص از یک دین خاص، صراحتاً به عنوان مذهب و باور رسمی در قانون اساسی گنجانده شده و بنابراین ورود در این حیطه، هرگز بدون برانگیختن حساسیت های حکومتی میسّر نخواهد بود و از سوی دیگر جو فرهنگی بیشینه ی مردمان این سرزمین نیز از گذشته های دور تاریخی تا عصر حاضر هماره به گونه ای بوده است که هیچگونه مدارایی در ارتباط با نقد و مورد بحث قرار دادن باورهای خود را به تأسی از رفتار پیشوایان و زعمای مذهبی خویش برنتافته و همیشه سایه ی سنگینی از خودسانسوری را بر دگراندیشان این عرصه گسترانیده اند. البته شایان گفتن است که این حساسیت تنها مختص به یک دین و باور مذهبی خاص نبوده و نیست و به عنوان یک واقعیت تاریخی، چنین به نظر می رسد که این امر ذاتی هر ایدئولوژی مذهبی و غیر مذهبی در مرحله ای از حیات آن بوده است(انگیزیسیون مذهبی قرون میانه ی اروپا و اختناق فکری همیشگی موجود در تمام حکومت های استبدادی و ایدئولوژیک همچون حکومت های فاشیستی و کمونیستی سده ی بیستم را به یاد آوریم) اما در این میان نباید نکته ی بسیار مهمی را از نظر دور داشت و آن اینکه حاکمیت دگماتیسم و جزم گرایی مذهبی و ایدئولوژیک در تحلیل نهایی و در هر دوره ی تاریخی، بدون تردید از سه بستر مناسب زیر سر بر آورده است:

1- باورمندی بی چون و چرای بانی اصلی یک مذهب یا یک ایدئولوژی به حقانیت تز خویش و عدم آزاداندیشی و در نتیجه مردود دانستن هر امکان و احتمال دیگربد .یهی است میزان باورمندی مؤسس یک آیین و البته شخصیت وی، تأثیر انکارناپذیری در جذب و تهییج دیگران جهت پذیرش و پایداری ایمان آنان به تز مطرح گردیده دارد. گرچه این عامل باورمندیِ نخستین پیرو، در نهایت به پیروی کورکورانه و به دور از تأمل پیروان بعدی -از آیین جدید و در نتیجه دگماتیسم مورد بحث- می انجامد؛ اما در هر حال چون هنوز از این نظر که حداقل مؤسس، خود معتقد به درستیِ سخن خویش بوده و می تواند به عنوان پایبندی وی به حق و حقیقت تعبیر گردد؛ قابل توجیه و شاید هم قابل قبول باشد.

2- دومین عامل در رشد و گسترش دگماتیسم و جزم گرایی، چیزی است که در ادامه ی کارکرد عامل نخست روی می دهد. کارکرد عامل نخست همانگونه که گفته شد، یارگیری و جذب پیروان جدید است که به تدریج با افزوده شدن پیروان، بانی آیین و جانشینان وی در مرکز قدرتی ملموس و بلامنازع قرار خواهند گرفت .تردیدی نیست که هیچ یک از جانشینان بانی یک آیین و مکتب فکری، هرگز به درجه ای که خود وی معتقد و باورمند به حقانیت دیدگاه خویش بوده؛ بدان باور ندارد(به دلیل منحصر به فرد بودن پاره ای از تجارب بشری و نقص نسبی دانش و معلومات) اما از سوی دیگر نمی توانند خیل رو به گسترش پیروان را به حال خویش گذاشته و به آسانی از قدرت عظیمی که به واسطه ی آنان پدید آمده چشم پوشی کنند. و اینجاست که قدرت مذهبی یا ایدئولوژیک و مطامع و منافع خاصّی که نتیجه ی طبیعی آن است؛ تبدیل به عامل ثانوی نیرومندی در بازتولید دگماتیسم و جزم گرایی می شود. در واقع این بار از سوی مراجع و زعمای آیینی، قصد کاملاً آگاهانه ای در جهت هرچه ریشه دارتر کردن جمود فکری و تعصبات در بین توده ی مردمان و به یاری ابزارهای گوناگون تبلیغاتی، تحریف واقعیات مسلم تاریخی و در اختیار و کنترل گرفتن نهاد تعلیم و تربیت کودکان و جوانان وجود خواهد داشت.

3- عامل سوم نیز که در ادامه ی کارکرد عامل دوم به تدریج خود را آشکار می سازد؛ این نکته ی بسیار مهم است که با گذشت زمان، نوع تعلیم و تربیتی که متأثر از جو تبلیغاتی و فرهنگی موجود است، عملاً باور و اعتقاد ایدئولوژیک را در ساختار روانی افراد درونی ساخته و به عبارت دیگر آن را مبدل به بخشی مهم و جدایی ناپذیر از هویت فردی، قومی و ملّی ایشان می نماید به گونه ای که حتی در افرادی که ممکن است در جو فرهنگی رقیق تری نیز رشد و نمو یافته باشند؛ هنوز می توان حساسیت و تعصب نسبت به باورهای مذهبی و ایدئولوژیک را یافت. با این واقعیت، بدیهی است که نمی توان به آسانی دست به نقد و بحث پیرامون چیزی زد که تبدیل به سند هویت و موجودیت یک فرد، قوم یا ملت گردیده است. و در نتیجه، این هویت گونگی باورها نیز خود عامل مهم دیگری در تداوم دگماتیسم می باشد.

بدین ترتیب با این اشاره و تحلیل مختصر، شاید اکنون روشن شده باشد که چرا در اوضاع دیروز جهان و امروز ایران، نمی توان به اندیشیدن و البته بیان نتایج این اندیشیدن در موضوعات مرتبط با دین و باورهای مذهبی خطر کرد. حال با این اوصاف، چاره چیست؟ آیا این دگماتیسم و بسته اندیشی(برابر نهاده ی آزاداندیشی)، می بایستی همچنان ادامه یابد و یا راهکاری حداقلی را که چندان هزینه بردار نبوده و در عین حال مفید واقع می گردد؛ می توان یافت؟ در این یادداشت مختصر اینجانب برآن نبوده و نیستم که نسخه ای مطلق پیچیده و راه حلی شگفت انگیز از آستین بیرون آورده و ارائه دهم. چرا که باید اندیشمندان آزاداندیش(تعریف من برای روشن فکران حقیقی(، بدین نتیجه دست یافته باشند که هیچ چیز در این جهان بدون صرف زمان و انرژی به دست نخواهد آمد. بنابراین این اصل کلّی همچنان پابرجاست. ولی در ادامه قصد دارم راهکاری را که عبارت است از یک پرسش و یک نکته که در جای خود در پاسخ به دیدگاه های متعصبان مذهبی و دینی می بایستی ارائه گردند؛ مطرح نمایم. لابد بسیاری از اندیشمندان آزاداندیش و شاید هر انسان فهیم دیگری برایش تجربه ی بحث و رو به رو شدن با متعصبان مذهبی پیش آمده است. چنین تجربه ای، معمولاً هرگز خوشایند نبوده است. زیرا امید بستن به اینکه شاید ذهن فردی متعصب و دگم اندیش را که سالها با یک باور و اندیشه ی واحد(که البته خود آن را وحی منزل و حقیقت محض می داند) زندگی کرده، در بحثی دو ساعته دچار تحول نمود به دلایلی که پیشتر از نظر گذشت، خیالی واهی است.  به گفته ی سعدی:

آنکه نصیحت خودرأی می کند، خود به نصیحتگری محتاج است.

اینجانب در پاسخ به آن دسته از کسانی که سکوت را در این مواقع راه حلی مناسب می دانند می گویم که دست کم به یک دلیل بسیار مهم، سکوت جایز نیست و آن اینکه: سکوت می تواند به عنوان نداشتن پاسخ از سوی شما و در نتیجه برحق بودن شخص متعصب تلقی شود که در نتیجه شما که آشکار است پاسخ های بسیار منطقی و مستحکمی در دست دارید، عملاً به دلیل مناسب نبودن شرایط ورود به یک بحث معقول، آچمز گردیده اید. اینکه فرد متعصّب گمان کند حق با وی و دیدگاه متعصبانه اش بوده است، درحقیقت به معنای تداوم و استمرار همان دگمایسم موجود است که یک انسان خردمند علاقه ای به آن ندارد. و حال راهکار مختصر اینجانب:

1- یک پرسش: پیش از هر چیز درست به عکس شخص متعصب، در سکوت کامل به سخنان وی گوش دهید. بخشی از این گوش دادن البته بدان دلیل است که شاید به هر حال نکته ی شایسته ی تأملی در سخنان وی وجود داشته باشد. ولی دلیل مهمتر این گوش دادن همانا تلویحاً انتقال این نکته بدوست که: من به نظرات شما احترام می گذارم و سخنانتان را گوش می دهم و بر آنها تأمل می کنم. کاری که من نیز انتظار آن را از شما دارم. پس از اتمام سخنان شخص متعصّب، لازم نیست هیچ واکنشی که حاکی از خشم، تأسف یا تأثر شما باشد از خود بروز دهید. حتی چنان به وی نگاه نکنید که نگاهتان را از گونه ی عاقل اندر سفیه تلقی نماید. شما فقط از وی یک سؤال بپرسید و بحث را تمام شده بدانید. بی کم و کاست از وی بپرسید: در شبانه روز چند ساعت مطالعه و تفکّر می کنید؟ همین. بی شک این سؤال بسیار مهمی خواهد بود که فرد متعصّب را که به هیچ روی انتظار چنین پرسشی را از جانب شما نداشته به چالش خواهد کشید. در برابر این پرسش، فرد متعصّب دو راه بیشتر نخواهد داشت. از آنجا که دگم اندیشی و تعصّب معمولاً ملازم با ناآگاهی، نادانی و ضعف استدلال است؛ در بیشینه ی موارد، یک فرد متعصّب کسی است که اهل هیچ نوع مطالعه و اندیشیدنی نیست(البته چنانچه او خود از گروه نخبگانی که منافع و مطامعی در دگماتیسم و فرهنگ موجود دارند و بنابراین آگاهانه به شدت در برابر هر احتمالی در جهت تغییر وضع موجود صف آرایی می کنند؛ نباشد). پس وی ناچار است یا به دروغ خود را دارای مطالعه ی فراوان معرفی کند که در این صورت، نزد وجدان خویش و اگر دارای اعتقادی درونی و مذهبی باشد نزد خدای خود شرمنده خواهد گردید و چه بسا ممکن است بعداً همین دروغ، وی را وادار سازد تا به مطالعه روی آورد که این بسیار مطلوب است و در واقع هدف ما تأمین گردیده است. و یا ممکن است حقیقت را بگوید که مطالعه ی چندانی ندارم. بدیهی است پس از آن، سکوتِ ما خود گویای همه چیز خواهد بود و فرد متعصّب نیز پی به این امر خواهد برد. وی شاید نزد خویش دست به جدالی بزند که وقتی من مطالعه ای ندارم، چگونه می توانم در این مورد سخن بگویم؟ هرچه گفته بودم با این پرسشی که از من شد، هدر رفت. معلوم شد که انسان نادانی هستم و... و بدین ترتیب در هر حالت(چه پاسخ دروغ بگوید یا درست) با پرسش ساده ای که مطرح ساخته ایم، احتمال بسیار وجود دارد که ترکی در بنای فکری وی پدید آورده باشیم که این آغاز راه جدیدی برای اوست.

2- یک نکته: بی تردید یکی از نتایج بسیار مهم و خطرناک دگماتیسم مذهبی، این است که من بر حقم و دیگران کافر پس یا باید کافران به دین و باور من درآیند و یا باید نابود گردند. این در حالی است که حتی اگر در چارچوب همان اعتقادات مذهبی و دینی، اندکی خرد به کار برده شود؛ نتایج جالبی برای خود فرد متعصّب مذهبی در پی خواهد داشت. چنانچه با یک فرد مذهبی متعصب که چنین اندیشه ای سیاه و سفید دارد، روبه رو شدید پیشنهاد اینجانب این است که بکوشید تا دیالوگی را به گونه ی زیر ترتیب دهید. دیالوگی که در آن نیز پرسشگری وجود دارد:  

-     می توانم از شما سؤالی بپرسم؟

-     بپرسید.

-     باران را چه کسی می باراند؟

-      البته خدا

-       خورشید به فرمان چه کسی می تابد؟

-        خدا

-        آیا خداوند باران را فقط بر سر مؤمنان به خود می باراند؟

-        خیر

-        آیا خورشید نیز فقط بر مؤمنان می تابد؟

-       خیر این چه سؤالی است؟!

-      پس اگر خدا باران را می باراند و خورشید نیز به فرمان او می تابد و این باران هم بر دریا، هم کوهستان و هم بر کافر و مؤمن می بارد و خورشید نیز به همانگونه بر هر چیزی در روی زمین می تابد؛ چرا شما که ادعای ایمان به چنین خدای مهربانی را دارید، می کوشید بعضی از مخلوقات وی را که به گونه ی دیگری می اندیشند و او را به گونه ای دیگر باور و ستایش می کنند؛ از میان برداشته و نابود سازید؟

شما پس از بیان این نکته، دیگر بحث را ادامه ندهید و بکوشید آنان را تنها بگذارید. بر این گمانم که این نکته می تواند زاویه ی دید جدیدی به متعصّبان مذهبی بدهد. هر چند نباید انتظار داشت که ایشان فوراً متحول شده و بدین تحول نیز در حضور شما اعتراف کنند. ولی بسیار محتمل است که همین نکته، آغازگر راه و بینش جدیدی برای آنان باشد که هدف انسانی و خردمندانه ی شما اندیشمند آزاداندیش را تأمین خواهد کرد.

گفته می شود که بر سر درگاه خانقاه ابوالحسن خرقانی چنین نوشته بودند: 

هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: نقد تعصب مذهبیجمود فکریایدئولوژیراهکار برخورد با متعصّبان
[ پنج شنبه 12 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب