نقش و وظایف روشنفکران در تحولات جوامع 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

در یادداشت پیشین به فلسفه ی روشنفکری و برشمردن ویژگی های روشنفکر طبق تعریف ارائه شده پرداختیم. در نوشتار کنونی بر آنیم تا این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم که نقش روشنفکران در تحولات جوامع چگونه و چیست و ایشان در جغرافیای تغییرات عمده ی اجتماعی، در چه جایگاهی قرار دارند؟ نخست لازم می دانم اشاره ای گذرا به آنچه که در مقدمه ی بخش قبل آمد داشته باشیم. گفته شد که با گسترش تدریجی تمدن – به عنوان راهکاری جهت برآورده ساختن نیازهای بشر - و پیچیدگی های خاص آن که در ارتباط تنگاتنگی با نقش آدمیان در بستر جدید اجتماعی بود؛ به تدریج اندیشیدن در باب موضوعات گوناگونی که فراتر از حوزه ی زندگی شخصی افراد قرار داشتند؛ دغدغه و یا دست کم موضوع علاقه ی کسانی شد که به هر دلیل می توانستند از روزمرّگی ها دور بوده و فراغت خاطر بیشتری داشته باشند. اینان همان کسانی بودند که به تعبیر امروزی، بخش نرم افزاری توسعه و تحوّل جوامع را با نظریه ها و یافته های فکری و علمی خویش، فراهم می ساختند. به طور مختصر می توان گفت نقش اینان در جامعه ایجاد، جهت دادن و یا تغییر باورها و هنجارهای دیگرانی بود که خود نمی اندیشیدند. پس به جرئت و بی تردید می توان گفت که بخش عظیمی از بار مسؤلیت اوضاع جامعه ی بشری از گذشته های دور تاریخ تا کنون، بر دوش سواران عرصه ی اندیشه بوده و هست. از عوامل مؤثر دیگر شاید آنهایی باشند که در حوزه ی جبر علّی طبیعت بوده و لذا در قلمرو اختیار و توان تأثیر بشری نیستند(گرچه شخصاً چندان اطمینانی به مطلق بودن این دترمینیسم طبیعت نیز ندارم). بنا بر این ملاحظات، می توان دریافت که رسالت آنچه که بدان نام روشنفکری نهاده شده است؛ تا چه اندازه خطیر و شایان توجه می باشد. در واقع منطقاً باید گفت: در تحلیل نهایی وضعیت امروز هر جامعه نتیجه ی عملکرد روشنفکران دیروز آن است و وضعیت فردای آن جامعه نیز نتیجه ی عملکرد روشنفکران امروز. و در این نتیجه گیری و حکم منطقی، هرگز نباید به نقش عامه ی مردمی که صرفاً به گذران زندگی و برآوردن حاجات روزمرّه ی خود سرگرم بوده و هستند، بهای چندانی داد. چرا که ایشان هیچگاه فرصت و شرایط آن را نیافته اند که در وضعیت موجود، به تردید عقلانی یا همان چیزی که ما بدان روشنفکری می گوییم؛ دست زنند. نقش آنان از یک کشاورز گرفته تا صنعتگر و یا حتی یک دولتمرد، آن بوده که در محدوده ی توان و تشخیص خویش، شرایط مناسب زندگی و فعالیت را برای دیگران و از جمله برای روشنفکرانی که نقش مغز اندیشمند جامعه را بر عهده داشته اند؛ فراهم سازند. اینان به وظیفه ی خویش عمل نموده اند ولی آیا روشنفکران نیز؟

 در ادامه، بحث را در چند محور پی خواهیم گرفت:

الف- وظایف روشنفکران    ب- اشتباهات روشنفکران   پ- گروه های مرجع دیگر

الف- وظایف روشنفکران

پیش از هر چیز باید خاطرنشان کرد که مفهوم وظیفه در این بحث، چندان انطباقی با معنای رایج آن ندارد. زیرا ابتدا به ساکن، روشنفکری در معنای روشنفکر بودن، یک حرفه یا پیشه ی خاص نیست که بتوان برای آن شرح وظایفی در نظر گرفت. بلکه می توان گفت روشنفکری گونه ای از رشد شخصیت و در واقع نتیجه ی نوعی پرورش ذهنی در شرایط خاص می باشد. با این وصف، نظر به اهمیت انکار ناپذیری که آراء اندیشمندان در تکامل زندگی بشر داشته و بدین دلیل رسالتی را که می توان برای آنان قائل شد دارد؛ رواست اگر در این راستا مواردی را که در حکم وظایف آنان تواند بود؛ برشمرد. البته آنچه در اینجا به عنوان وظایف روشنفکران فهرست خواهد گردید؛ همچنین برگرفته از نتایجی است که از تعریف روشنفکری – آمده در یادداشت پیشین - حاصل می گردد:

1- یک روشنفکر وظیفه دارد که تردیدهای عقلانی و دریافت های فکری خویش را به روشن ترین و منطقی ترین شکل ممکن با دیگران در میان گذارد. در توضیح اهمیت این وظیفه، کافی است تصور کنیم اگر روشنفکر اندیشه های خود را مطرح نسازد، آن وقت چه تفاوتی با دیگرانی که هیچ اندیشه ای ندارند، خواهد داشت؟ پیداست که جامعه بدون آگاهی از اندیشه های جدید و یا نقدهای موجود در خصوص اوضاع جاری، به سوی تکامل و اصلاحات گام برنخواهد داشت.

2- یک روشنفکر وظیفه دارد که در بیان تردیدهای عقلانی خویش صداقت کامل داشته باشد و چنانچه حتی کمترین احتمال خطایی در خصوص دریافت های فکری خود هم دارد؛ آن را پنهان نسازد. البته پیداست که لزوم داشتن صداقت، یک اصل اخلاقی عام است ولی تردید نباید کرد که رعایت این اصل اخلاقی، برای یک روشنفکر ضرورتی بسیار بیش از دیگران دارد که دلیل آن پر واضح است: زیرا اگر روشنفکر در بیان خویش صادق نباشد؛ به زودی اعتماد دیگران را از دست خواهد داد و از دست دادن اعتماد دیگران برای یک روشنفکر، بدان معناست که دیگر کسی شنونده ی سخنان وی نخواهد بود و این در تحلیل نهایی یعنی تهی شدن جامعه از روشنفکری که شاید اندیشه هایش می توانست مؤثر در اوضاع آن باشد.

3- یک روشنفکر نباید خود را در هیچ چارچوب فکری محدود نماید. زیرا این با آزاداندیشی که از ویژگی های مهم روشنفکری است در تعارض می باشد. وظیفه ی روشنفکر اندیشیدن و عمل کردن فراتر از هر حزب، دسته و یا گروه است. گرچه ممکن است دیگرانی پیدا شوند که بخواهند بر اساس اندیشه های وی، به ایجاد تشکل های حزبی، مکتبی و ... مبادرت کرده و اقدام به کنش های سیاسی یا اجتماعی نمایند ولی در هر حال روشنفکر خود می بایستی فراتر از این جریانات باشد. دلیل این امر همچنین به این واقعیت باز می گردد که کنش های اجتماعی و سیاسی در قالب احزاب و دسته ها بنا به علل و دلایل گوناگون، هماره زمینه ی مساعدی برای ایجاد جو بی اعتمادی در بین طبقات و گروه هایی از عامه ی مردم می باشند و آشکار است که این بی اعتمادی برای یک روشنفکر هرگز مطلوب نخواهد بود.

 4- یکی از مهمترین وظایف روشنفکران که منتج از تعریف ما از روشنفکری است؛ عدم پذیرش وضع موجود است. بدیهی است هیچ جامعه ای در هیچ مقطع زمانی، یک آرمانشهر نبوده و نیست. و شاید در هیچ موضوعی از مجموعه ی معارف، علوم و خرد بشری نیز کلام آخر گفته نشده است. پس لاجرم نمی توان قائل به نقطه ی نهایی تکامل در هیچ عرصه ای بود. بنابراین نه تنها یک روشنفکر نباید هیچ میانه ای با محافظه کاری داشته باشد بلکه باید هماره در اندیشه ی شرایطی بهتر از وضعیت کنونی بوده و در راستای دستیابی بدان دورنما، غلط گیری و نقد اشکالات اوضاع جاری را از مهمترین دغدغه ها و اهم وظایف خویش بداند (همانند چیزی که در حوزه ی مباحث سیاسی بدان اپوزیسیون گفته می شود).

5- پنجمین و آخرین موردی که شاید اگر بیش از آنهای دیگر مهم نباشد؛ به هیچ روی کمتر از آنها نیست؛ این است که روشنفکر نباید چنان در حوزه ی بیان تردیدهایش، خود را گرفتار ملاحظات نماید که ناخواسته ناچار به توجیه هنجارها و گزاره های اشتباه و یا سازگار نمودن آنها با عقلانیت گردد. در یک کلام روشنفکر نباید گزاره های اشتباه را با لعاب خرد چنان بپوشاند که فرصت حذف و انهدام طبیعی آنها در سیر تکامل جامعه را از بین ببرد. چنین اقدامی که غالباً از سوی روشنفکران صورت می گیرد؛ یکی از خطرناک ترین تهدیداتی است که یک جامعه را از درون دچار پوسیدگی همیشگی کرده و از آنجایی که گزاره های اشتباهِ لعاب کاری شده، مُهر عقلانیت بر خود دارند؛ لذا برای سالیان دراز در اذهان جامعه رسوب می نمایند به گونه ای که شاید حتی از میان برداشتن آنها عملاً غیر ممکن گردد. در این رابطه، نمونه های تاریخی متعددی را می توان ذکر نمود که از بارزترین آنها اندیشمندان مسیحی اسکولاستیک سده های میانه ی اروپا بودند که در برخورد با اندیشه های فیلسوفان یونانی و تردیدهای حاصل از این مواجهه، به جای روی آوردن به عقلانیت و کوشش در کنار نهادن گزاره های اشتباه اعتقادی خود، تلاش فراوانی به کار بردند که آنها را با آرای آن فلاسفه سازگار کرده و شناسنامه ای جعلی از عقلانیت برایشان بسازند. و در نهایت نتیجه آن شد که گزاره ها و اندیشه های حاصل، قرن ها مانع هر نوع تغییر و تحوّل اجتماعی و فکری گردیدند. البته چنین اقدامی از سوی روشنفکران، به حق، اصالت روشنفکری ایشان را زیر سؤال خواهد برد چرا که از سویی طبق آنچه در بخش قبل گفته شد؛ یکی از ویژگی های مهم هر روشنفکر حق جویی او و مبارزه ی فکری وی با هر آن چیزی است که جایی برای تردید عقلانی داشته باشد. در حالیکه پنهان کردن اشتباهات و باورهای نادرست زیر پوشش عقلانیت(ولو ناخواسته یا ندانسته)؛ در تضاد کامل با این ویژگی روشنفکری است و از دیگر سو تنها دلایل ممکن برای چنین کنشی از سوی روشنفکران، ترس و حفظ منافع شخصی است که در هر حال، با ویژگی های یک روشنفکر منافات دارد.

ب) اشتباهات روشنفکران

 اینکه می گوییم روشنفکران دغدغه ی حقیقت دارند پس می اندیشند و مسؤلیت اندیشیدن به جای دیگران را نیز دارند؛ البته نشان از خطیر بودن نقش آنان در راهبری فکری جامعه دارد ولی بدیهی است که این به معنای بری از اشتباه بودن آنان به مثابه یک انسان نیست. گردونه ی علم و اندیشه، هیچگاه دیرزمانی بر مدار یک دیدگاه و اندیشه ی خاص نگردیده است و تردید، تغییر، اصلاح و یا کنار نهادن گزاره ها، داستان همیشگی اندیشه و اندیشمندان است. اما آنچه را که صحبت پیرامون اشتباه روشنفکران را بسی ضروری تر می سازد؛ می توان در دو بند چنین خلاصه کرد:

1- روشنفکران، راهبران فکری جامعه هستند و پیداست که اشتباهات آنان در نظریات و حسابگری های عقلی و یا خطا در بیان دقیق و صادقانه ی دیدگاه های خود، تا چه حد در نابودی و انحطاط بنیان های فکری، فرهنگی و به طور کلّی تباه شدن زندگی نسل های جامعه مؤثر خواهد بود و چنانچه هر روشنفکر لختی در این معنی دقیق شود؛ بدون شک بار گرانسنگ مسؤلیت خویش را در وضعیت آینده ی جامعه، بیش از پیش احساس خواهد نمود. به تعبیری می توان گفت تمدن را اندیشه های منتج از نیازها پدید آورده و به پیش می برند و روشنفکران نیز به عنوان مولدّان اندیشه ها، بیشترین سهم را در سرنوشت جامعه خواهند داشت. اگر در جهان امروز آشفتگی و نابه سامانی بسی بیش از آسایش و سعادت به چشم می خورد؛ اگر جنگ و ویرانی و سرکوب و خشونت های فرقه ای و عقیدتی دامن بشریت را گرفته است؛ ریشه ی آن را نه در امروز که باید در دیروز و دریافت های اشتباه فکری روشنفکران و یا خرداندود کردن گزاره های اشتباه توسط روشنفکران دانست. و صد البته نقاط درخشان تمدن را نیز محصول اندیشه های درخشان و درست آنان.

2- اما این تمام ماجرای اشتباهات روشنفکران نیست. روشن است که برخی از اشتباهات نوع نخست با وجود مهلک بودن و تمام پیامدهای ناگوار و فاجعه بارشان، اشتباهاتی در حوزه ی ناتوانی های انسانی هستند. روشنفکران نیز انسان اند و این یک واقعیت است که اشتباه از خصایص طبیعت بشری در مسیر شناخت می باشد. ولی در کنار این اشتباه بسیط، اشتباه مهلک تری که روی می دهد، این است که روشنفکران اذعان به اشتباهات خود ننمایند. اینکه می گوییم این اشتباه مهلک تر است بدین دلیل است که عدم اعتراف به اشتباهات صورت گرفته، به تدریج اعتماد جامعه به روشنفکران خود را از میان برده و در نتیجه، جامعه از راهبران فکری خویش محروم خواهد ماند. البته این بدین معنا نیست که جامعه به صورت فیزیکی از روشنفکر تهی خواهد گردید بلکه معنای آن این است که دیگر کسی ایشان را به عنوان روشنفکر و لیدر فکری جامعه نخواهد شناخت و در نتیجه، جامعه به بدنی بدون سر تبدیل خواهد شد که کنترلی بر خویش نخواهد داشت. پس در تحلیل نهایی می توان گفت که اگرچه اشتباه، ذاتی رفتار انسانی است، ولی اعتراف به اشتباه نشان از عبرت آموزی و اندوختن تجربه و نیز کاهش احتمال اشتباهات در آینده دارد و این می تواند، اعتمادی همیشگی را برای روشنفکران به همراه داشته باشد. بدین دلیل و از آنجا که نیاز جامعه به حضور روشنفکران نیازی ضروری و همیشگی است؛ پس ضرورتی انکار ناپذیر دارد که روشنفکران، هماره آماده ی اذعان به اشتباهات خویش بوده و بکوشند رأی اعتماد خویش از جامعه را هر آن که لازم باشد؛ بگیرند.(به عنوان یک نمونه ی نزدیک، روشنفکرانی که خود زمانی در شکل گیری اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران امروز نقش تمام داشته ولی اکنون منتقد آن و در صف مخالفان می باشند؛ آیا برای جلب اعتماد دیگران هرگز اذعان به نقش خود و اشتباهات خویش در گذشته نموده اند؟ آیا هرگز از خویش پرسیده اند که آیا کسی شنوای سخن ایشان هست؟ و اگر هست آیا بر آنها نیز اعتماد کافی دارد؟)

پ) گروه های مرجع دیگر

واقعیت چیست؟ آیا به راستی در یک جامعه فقط اندیشمندان و روشنفکران هستند که محل رجوع مردم بوده و به عنوان یک گروه مرجع شناخته می شوند یا کسان دیگری نیز هستند؟ چنین می نماید که تا کنون فرض ما در انجام این بررسی ها این بوده است که روشنفکران، یگانه گروه مرجع جامعه بوده و لذا در عرصه ی اندیشه و کنش های فکری اجتماعی، بی رقیب و بلامنازع می باشند. ولی آیا این فرضی صحیح است؟ پاسخ چندان دشوار نیست. نگاهی به مجموعه ی الگوهای فرهنگی مردم، نشان می دهد که دست کم یکی از مهمترین رقبای روشنفکران در این عرصه ها، مبلغان و زعمای دینی هستند که تاریخ حضور آنها در جامعه، به موازات روشنفکری و حضور روشنفکران، به آغاز یکجانشینی و تمدن می رسد. تا جاییکه شاید حتی بتوان گفت این دو در اساس از یک نقطه ی مشترک که همانا فراغت از روزمرّگی و داشتن شرایط مناسب تأمل در باب طبیعت و پدیده ها بوده نشأت گرفته اند. اما آنچه که امروزه انکار ناپذیر است واقعیت جدایی و تعارض فکری این دو گروه با یکدیگر می باشد که آنها را بارها و بارها در طول تاریخ رو در روی هم قرار داده و این رو در رویی و تقابل، پدید آمدن نقاط عطف بسیاری را موجب گردیده است. و اکنون این یک پارادوکس به نظر می رسد که در جامعه، چگونه دو گروه چنین متضاد و متناقض، نقش گروه های مرجع را بر عهده دارند؟ بررسی های بیشتر پیرامون این متناقض نما و مسائل مرتبط با آن، البته مجال و فرصت دیگری را می طلبد که نگارنده امیدوار است به زودی بدان بپردازد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: روشنفکرینقداندیشه ورزیویژگیهای روشنفکرتعریف روشنفکریآزاداندیشیفلسفه ی روشنفکری فلسفه ی روشنفکر
[ شنبه 28 ارديبهشت 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب