گوارایتان باد آرامش زنجیر! 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

وقتی کسی مرا نمی‌خواند؛ وقتی کسی مرا نمی‌شنود؛ وقتی در میان آدمیان می‌زیم ولی همچون یک موجود ناشناخته، وقتی بین من و آن دیگران فواصلی کیهانی است؛ وقتی با نزدیک‌ترین کسان کمترین نشانی از همدلی و کس بودن احساس نمی‌کنم؛ وقتی وقتی وقتی وقتی ..................... بگذریم..

خود نیز بیش از تمام آن موجودات بیرون از جمجمه‌ام برای خود بیگانه‌ام.. بیگانه‌ای بیگانه‌تر از بیگانه‌ی کامو.. در ژرفای نگاه آدمیانی که بدون شک از من بهترند؛ چه جایی‌ست برای اندیشیدن از یک «خرمگس»؟ از یک گره کور؟ آن مرد کلاه به سر چه نیکو سخن گفت: کسانی برای ماندن خلق می‌شوند و کسانی برای رفتن و من که شتابی برای رفتن ندارم، برای ماندن نیز بهانه‌ای..

من خدا را کشف کرده‌ام. آن تنهاترین تنهایان.. چه خنده‌دار داستانی بود و نمی‌دانستمش. او را در دورترین آسمان‌ها نیافتم. او را در مسجد و معبد و بتخانه نیافتم. ولی همه جا بود و من نمی‌دیدمش. او من بودم! خود خود من! مفلوک‌ترین ناشناخته!

آری من مانده‌ام بی دوست.. چون که دوستی نبود و نیست.. این بدبینی فلسفی من نبود که مانع از یافتنش شد. نه! من اهل فریب خوردن از جهان نبودم. ولی دوستانتان گوارای جانتان ای آدمیان!

ای بهتر از منان! من آن سیاهیم که از برکت وجودش روشنایی را ادراک و زندگی می‌کنید. سیاهی نیستی و نبودن و روشنایی هستی و بودن! من آنم که گویی هرگز نبوده‌ام همچون نارونی نارسته در برابر باد که نغمه‌ای ساز کند!

 گوارایتان باد آرامش زنجیرتان! همان زنجیری که بوده‌ست و نخواهید گسست زیرا که شما خردمندانید نی چنان من دیوانه‌ی زنجیر گسل! چه خوب است فریب خوردن و چه آرامشی دارد زنجیر اسارت! گوارایتان باد که شما هدف آفرینشید و من ناخواسته از پنجه‌ی کماندار فلک رها شده..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها: بدون برچسب
[ سه شنبه 15 بهمن 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب